ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من و عباس از سال 78 رفیقیم ، با وحید هم که از سال 63 برادریم ! ... دست روزگار از چار پنج سال پیش ما را آورد در کنار پسرخاله ها و دوستان دیگر ، یکجا جمع کرد بعنوان همکار ... راستش قبل از آمدن به این آموزشگاه حس خوبی به اینطور دورهم بودن و دورهم کار کردن نداشتم اما بعدن به مرور دیدم که مشروط به حفظ خطوط و حریم ها و سلسله مراتب ، اتفاقن خیلی هم لذذتبخش است که آدم با برادر و صمیمی ترین دوستش همکار باشد ، مزایاش به معایبش می چربد ... ایام خوبی را کنار هم کار کردیم ، تجربه های ناب ، خاطره های قشنگ ... بی تعارف طی این سالها خیلی چیزها از هر دو شان که مدیر مستقیمم بودند یاد گرفتم و از این بابت ممنون و مدیونشان هستم ... و حالا بعد از چن سال همکار بودن ، فردا وحید و عباس دوتایی با هم از پیش ما ، از پیش من می روند ... طبیعتن دیگر هر روز از صُب تا شب همدیگر را نخواهیم دید ... هر روز با فاصلهء یک میز کنار هم نخواهیم نشست ... هر روز چن بار تا سر کوچه تا پاتوق هواخوری مان نخواهیم رفت ، هر روز از همه چیز و همه جا حرف نخواهیم زد ، هر روز از احوالات هم باخبر نخواهیم شد ... بعدِ اینهمه سال برای من سخت است خداییش ... هم بلحاظ کاری و هم بلحاظ احساسی و عاطفی ... ولی کاریش نمیشود کرد ، هیچ موقعیت و وضعیتی ابدی نیست و بلاخره یکروز یکجا تمام میشود ... برایشان آرزوی سلامتی و شادی و موفقیت و پیشرفت و خوشبختی و پول و پرستیژ و هرآنچه خوب است یکجا دارم با همین بغضی که الان توی گلوم است ... خداحافظ اخوی ... خداحافظ تاواریش ...
خدا پشت و پناه همه ی شما باشه محسن جان..

بله دیگه زندگی همینه ...دلبستگی و نه وابستگی...
موفق و سربلند باشید...و همواره سالم و سرحال
اما خداییش عنوان پست رو که دیدم قلبم هری ریخت...فرک کردم شما میخوای بری:)
خدا پشت و پناهشان باشد. و در راهی که در پیش گرفته اند موفقیت و دلخوشی نصیبشان کند.
خیلی سخت است. زود عادت کنی به نبودنشان انشاءالله
دوستی و برادری هایتان مستدام. از دور و از نزدیک
دو تا بیست یکی واسه عباس، یکی واسه وحید... هر جا هستن سلامت و موفق باشن که بی اغراق به شدددت دوستشون دارم هر دو رو
تاواریش ها نباید برن..
اصلا با تاواریش ها نباید خداحافظی کرد.
:(
سلامت باشند و خوشحال
سلام،
من هم چند وقت دیگه دوست چندین و چند ساله ام را دیگر هر روز نخواهم دید، چون او هم مى رود .... از الان ناراحتم.
اما برای شما و دوستانتان ارزوی خوشبختی دارم، امیدوارم دوستیتون پایدار باشد.
به احتمال زیاد تا مدتها حس دنبال گمشده بودن خواهید داشت. یعنی انگار یه چیزی گم کردین . همونجوری ذهنتون مشغول میشه. اما خب تجربه مشابه من میگه که دیر یا زود عادت می کنین.
در ضمن برای این دو دوست خوب هم آرزوی موفقیت شدید اللحن دارم.
سلام
خدا پشت و پناهشون باشه...
متاسفانه در این مورد و موارد مشابه «هیچ موقعیت و وضعیتی ابدی نیست و بلاخره یکروز یکجا تمام میشود» و در بعضی مواقع هم باید گفت:خوشبختانه
سلامت و شاد باشید جناب باقرلوی عزیز
چه دلتنگی گس ااااای
محیط کار صمیمی , خستگی رو از آدم میگیره امیدوارم یه وقت دیگه به یه شکل بهتر کنار هم قرار بگیرید و صمیمانه کار کنید
به امید موفقیتشون تو کار ومقعیت جدید
حسی که ازش گفتی قابل درکه برام... وقتی پستت رو خوندم پر از بغض شدم و زنگ زدم به وحید و براش خوندم... بغض کرد... نمی دیدمش اما مطمئنم چشماش هم پر از اشک شده...
خیلی سخته... اما عادت می کنین... تجربه اش کردم که میگم...
منم دلم گرفت...
بسلامتی کجا ؟!
باوجود اینکه از اومدن وحید و عباس پیش ما خیلی خوشحالم ولی حستو کاملا درک میکنم اصلا خیلی قبل تر به این موضوع فکر کردم و با توجه به سابقه انس و الفتی که بین شما هست راستش منم دلم گرفت.ولی داستان زندگی همینه.....تو ارتش بهش میگن "ضد استقرار" ینی باید موقعیت ثابتی که بهش عادت کردیو یهو ترک کنی.اما این مهم نیست .مهم همون رفاقته که هیچوقت تموم نمیشه.
حستون رو قشنگ انتقال دادین.
امیدوارم برای هر دو شرایط جدید پر باشه از موفقیت های بیشتر
سخته دل کندن...ولی اگه دلها یکی باشن کنده نمیشه حتی اگه کنار هم نباشید به ظاهر...خدا دلتون رو از هم نکنه...حالا کجا میرن داداشا؟
آخی حس غریبی داره. یه بار اینجوری محل کارم تغییر کرد ناگهان از دو دوست جدا و به مدرسه ای دیگر منتقل شدم. باورم نمیشد داشتم تو راه رفتن به محل کار جدید گریه میکردم. من که هیچوقت تو محیط کاری روابط خیلی صمیمانه برقرار نمیکردم. اما تو محل تو کار جدید وقتی غمگین پشت میزم نشسته بودم یه دفه به دوتا همکار جدیدم گفتم میدونین بچهها! من خیلی دلتنگم! و بعدها اونا شدن دوستای فراموش نشدنی و روزگاری داشتیم باهم و داریم...
حقیقت داره دلتنگی حقیقت داره دلتنگی... آره به اشد وضع هم
حقیقت داره...
جدا؟
یعنی واقعا؟
چرا اینقدر این حجم احساسات برای من عجیبه؟
شاید چون تمام مردهای دور و برم از جنس نظامی ها هستن!نه؟
شاید چون پدرم صراحتا در جواب به این سوال که"برات ناراحت کننده نبود دوستات رو تو جنگ از دست می دادی؟"صراحتا گفت"به هیچ وجه،حتی یک ذره!فقط بعضی اوقات که نیروی ویژه ای رو از دست می دادیم نگران می شدم کی رو جایگزینش بذاریم!
بعله!
شما هم زیاد خودتون رو ناراحت نکنید!
دیدگاهتون رو تغییر بدید که کمتر اذیت شید :))
طی این سال ها خیلی ها از پیش ما رفتن ولی هیچ وقت تا موقعی که اعلام نکردن فکرشم به کلم خطور نمیکرد که دیگه از این به بعد تو شرکت نبینمتون ولی باز دلم خوش که هنوز با هم رفیقیم البته اگه اگه لیاقت داشته باشم و باز میتونم ببینمتون فقط و فقط به همین دلم خوشه . از ته دلم براتون آرزوی موفقیت میکنم خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم هم رفاقت و هم کار .
ممنون هر دو تا تون هستم وحیدو سید عزیزم
چرا من هیچوقت نمیتونم با این جمله بالاخره یکروز یکجا تموم میشه کنار بیام...چرا...