دوشنبه که بیاد، ظهر که بشه، ساعت دو دقیقه مانده به ۱۴ رو که نشون بده، سال نود و پنج برای همیشه میره... اینکه برای هر کدوم از ما امسال چه رنگ و بویی داشت یه بحثه، اینکه ایران در سال ۹۵ چی کشید یه بحث دیگه...
خیلی از آدمها از توی زندگیمون رفتن، بعضیها اما اومدن و هوای تازه و خواستنی با خودشون آوردن... خیلی از آدمها موندن اما از دلمون رفتن، بعضی ها به خیال خودشون از دلمون رفتن اما پرندهی دلمون براشون پرپر میزنه... خیلی ها هم راهی سفر ابدی شدن... که الهی سفرشون خوش، روحشون آرام، آغوش خدا پناهشون...
دست خیلیها رو گرفتیم، دستمون رو گرفتن... نه گفتیم، نه شنیدیم... نخواستن، نخواستیم... هرکاری کردیم دیر یا زود به خودمون برگشت. امیدوارم برآیند امسالمون مثبت بوده باشه و بهترین تصمیمها رو برای سال جدیدمون بگیریم...
خاصیت بهار تازه شدنه. افکار تازه، راههای تازه و خوبیهای تازهِ تازه پیش رومون...
چندتا خواهش:
سفرههای هفت سین رو جدی بگیرید. تنها رسمی که تا الان پا برجا مونده...
کوچولوها رو فراموش نکنین. حتی یه عیدی کوچک هم خوشحالشون میکنه. خدا رو چه دیدی شاید موندگارترین خاطره از عیدش رو رقم زدین...
بزرگترها دلشون به شما خوشه. عیدشون رو با حضور قشنگتون رنگیتر کنین.
سیزدهبدر رو حتما در طبیعت بگذرونین که انرژی مثبتش شارژتون کنه برای یک شروع جدید...
اگر سفر نمیرین حتما توی سطح شهر بچرخین. گلهای تازه کاشته شده و خلوتی شهر حسابی سرحالتون میاره...
و در آخر... نوروز خیلی بهتون خوش بگذره. بهارتون پر از شادی...
رفتم اونجا گفتم داستان اینه و کار من رو راه بندازین. اقایی که پشت میز نشسته بود با نگاهی که یه "زررررشک" خاصی توش دیده میشد گفت به ما مربوط نیست. منم که اول صبحی زرشک از گلوم پایین نمیرفت گفتم اقا اونجا نوشته باید بیایم اینجا. اقای محترم اینبار کولتر از دفعه قبل گفت اونجا ممکنه خیلی چیزها نوشته باشه! خلاصه بنده رو پرتاب کردن طرف اداره کل درامد... از اونجایی که این اداره اسمش خیلی ابهت داشت من واقعا برام سوال پیش اومد که برای ۳۶ تومن واقعا باید برم اونجا؟!
*هوشنگ ابتهاج