آقام که خداحافظی کرد و گوشی را آنطرف خط گذاشت، اینور خط توی تقویم ذهنم روز پنجشنبه بیستم فروردین را نوشتم: "روز درختکاری"
گفته
بود کار زیادی نداریم. ده دوازده تا نهال می خریم، می بریم دماوند توی
باغچه می کاریم و بر می گردیم. اما یقین داشتم به کمتر از چهل پنجاه تا رضا
نمی شود دلش. صبح ِ پنجشنبه بیستم فروردین هنوز توی تختخواب پلکهایم
بیدارشدن را به هم تعارف می زدند که تلفن زد: "بیا پایین، پشت در منتظرم".
خواب و بیدار پاهام را فرو کردم توی پاچه های شلوار و راه افتادم!
نرسیده
به دماوند رو به روی یک مزرعه ی نهال شانه ی خاکی توقف کرد، رفت و نیم ساعت بعد با یک
جنگل نهال میوه و تبریزی و تزئینی برگشت. خواستم اعتراض کنم، ریز خندید،
دهنم بسته شد. نهال ها را بردیم سر ِ زمین. به قاعده ی یک گورکن ِ نو بالغ ِ سرپنجه و چغر، چاله کندم و آقام هم زیر لب بسم الله گفت و نهال ها
را گذاشت وسط چاله ها و خاک ریخت. حوالی ِ سه و چهار بعد از ظهر آخرین نهال
نشست به دل ِ زمین. یک سطل آب ریختیم پای هر کدام، دو تا لیوان هم خودمان
خوردیم و برگشتیم. تمام ِ مسیر تا تهران را چُرت زدم. به خانه که رسیدیم از
آقام خداحافظی کردم و جنازه ام را از ماشین بیرون اندختم و کشیدمش تا داخل
منزل. خواستم پهن شوم روی کاناپه به موبایل بازی، یادم افتاد گوشی را توی
داشبورد ماشین جا گذاشته ام. روناک گفت: "زنگ بزن بیارن برات" خجالت کشیدم،
نزدم. رفتم دوش گرفتم. دو تایی نشستیم بستنی خوردیم و گپ زدیم. بعد رفتیم بازار مبل
دنبال ِ کمد ِ بچه، ترجیحن صورتی ِ یواش با درب کشوئی. ده نشده بود هنوز،
برگشتیم. خاک گلدان ها را عوض کردم و آب ِ تنگ ِ ماهی قرمزمان را. من باب ِ
حسن ختام هم دراز کشیدیم پای ِ فیلم، به انگشتانم لذت و فرصت ِ معاشرت با
زلف ِ یار دادم، عوض تاچ کردن ِ گوشی!
آخر شب توی رختخواب عوض ِ گوسفندها، روزهایی را که اخیرن آنطور که دوست داشته ام زندگی کرده ام شمردم. زیاد نبود.
به خودم قول دادم تا آخر بهار اقل کم سی روز زندگی کنم، یعنی یک سوم فصل
را، اقل کم. قلم برداشتم، توی تقویم ذهنم بیستم فروردین را نوشتم: "روز
اول؛ روز عاری از تکنولوژی" و رفتم سراغ شمردن گوسفندها...
هممم!زندگی کردن خوبه!
+خدای من!شما ایده ای که چن وقت بود داشتم دنبالش می گشتمو بهم دادین!خیلی ذهنمو مشغول کرده بود:/سپاسگزارم:)
قبلنا برام مرگ بود یه روز بی گوشی و لب تاپ و تکنولوژی جات زندگی کنم. اصلا افسرده میشدم...
همون موقع ها یه گوشه کنار همین مجازی خونه خوندم برای دل کندن از فضای مجازی باید یه دلخوشی واقعی داشته باشی...
راستش روزی که خوندمش خندیدم. یه جور مسخره کنی خندیدم به حرفش...
امروز بهش ایمان اوردم...
جدن روزای بی تکنولوژی بوی زندگی و آدم بودن میده نه ربات ...
مرسی که اینقدر خوب و دوست داشتنی مینویسید
چند وقتیه گ.شیم تعمیرگاهه و به لطف نبودنش منم لحظه های بدون تکنولوژی رو زیاد تجربه کردم.خودم که این اراده رو ندارم گوشی رو بذارم کنار!

+آقا ما یه بار تو اینستاگرام شما و آقای اسحاقی رو به چالش ترویج لبخند دعوت کردیم، کلا ما رو تحویل نگرفتید.ینی داغون شدما.لهه له.
++دوستانی که تو بلاگ اسکای وبلاگ دارن،هر کس وقت داره و میتونه به من کمک کنه ممنونش میشم که بهم ایمیل بزنه.میخوام یه وبلاگ گروهی بزنم،کلی مشکل دارم.اولین باره با بلاگ اسکای کار میکنم.
سلام
منم اوایل وقتی خسته از خبرگزاری میرسیدم خونه و میخواستم یکم بخوابم موبایلم رو میذاشتم در یک میلیمیتری گوشم که اگه زنگ زد و یا پیامکی اومد خدایی نکرده خدایی نکرده زبانم لال بی خبر از اخبار مهم این مملکت نمونم و خبرم نسوزه
این که الان یکم با خودم و روانم درگیرم تاثیر صدای مکرر پیامک تلفن موقع خواب و پریدن 60 متر به بالاست
ولی جدیدا هیچ خبری اونقدر برام ارزش نداره که زحمت 60 متر پریدن به بالا رو بهم بده
پس خفش میکنم گوشی رو
بهترین کار رو کردید «همون زلف یار رو بچسبید که دنیا و آخرتتون رو تامین میکنه. دل خوش باشین الهی همیشه»
عالی بود،دلم از این روزا میخواد...
آرزو میکنم فاصله نباشد میان تو و تمام احساس های خوبت..
احساس خوبتون مبارک آقا
حال خوب "روز عاری از تکنولوژی"تون مستدام..
چه حال و هوای خوبی...مخصوصا قسمت معاشرت با زلف یار
مث برق رفتن می مونه
که آدم مجبور میشه کتاب و مجله بخونه
ولی موقته ، این راه بی بازگشته جیگر !
یه تجربهء شخصی ام دربارهء این کُد امنیتی مزخرف موقع کامنت گذاشتن بگم : وختی شروع می کنیم تایپ کامنت ، طبیعتن کیبوردُ فارسی ش می کنیم بعد که کد رو می زنیم ارور میده ... من خودم اینجور وختا متن کامنتامو کپی می کنم کیبورد رو لاتین می کنم بعد صفحه رو یه رفرش می کنم و کامنتُ پیست می کنم کد رو می زنم و ارسال و خلاص !
عالی. تا باشه از این روزهای حال خوب کن باشه
زندگیت پر از روزهایی به این دلچسبی
چقدر دلم روز آری از تکنولوژی میخواد و خلوت با خودم، ولی حیف که ترک عادت موجب...
آقای جعفری نژاد قبلنا کامنت جواب میدادیدااااا.
انگار زندگی بدون این ابزار تکنولوژی اصلا متصور نیست دیگه برای آدم.
چند وقت پیش اینجا یک روز کامل برق رفت. آخر هفته بود و بچه ها خانه بودند. بعد از اینکه به لطف خدا باطری موبایلهایشان تمام شد، اول مثل مرغ پرکنده بودند. بعد شمع روشن کردیم و در رو به حیاط آشپزخانه را باز کردیم که هوای خنک بیاید و پتو انداختیم روی زمین آشپزخانه و چند ساعت فراموش نشدنی و غیرقابل تکرار را تجربه کردیم. دلم برای بچه هایم سوخت که از این دورهمی ها ندارند. دورهمی هایی که از بهترین خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی مایند.
این مطلب و میخوندم یاد این پست شما افتادم.گفتم بزارمش اینجا.باز من دارم سواستفاده میکنم هاااا.البته کاملن کپی پیست هست راجع به صحتش خودتون تحقیق کنین
دانشمندان دریافته اند که خاک اثرات قابل توجهی بر روی سلامتی و خوشحالی انسان دارد
غالب باغبانها می گویند که مزرعه و باغ انها جای بسیار ارامبخشی است و کار باغبانی باعث کاهش استرس و احساس شادمانی انها می شود،
دانشمندان اخیرا در خاک متوجه یک میکروبی که شباهت زیادی به داروی ضد افسردگی ( پروزاک) دارد شده اند
این میکروب که در خاک زندگی می کند دارای توانایی تحریک کننده سروتونین است
سروتونین ارتباط مستقیمی با افسردگی استرس و بیماریهای وسواسی و دوقطبی دارد
.تماس با این میکروب سطح سیتو کنین را در خون افرایش داده که این حالت سبب افزایش سروتونین در خون می شود
پژوهشها حاکی از نتایج بسیار خوبی بر روی سلامتی و کاهش استرس بیماران سرطانی داشته است
در اغلب مهد کودکهای کشورهای اروپایی فضایی جهت خاک بازی کودکان در نظر میگیرند. .
لبخندِ خوشحال :)
گل به شما