ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مامان من فوق تخصص عیادت از مریض دارد ! هر جای دنیا ! کسی بیمارستان بستری شود اولین فرصت چادرش را سرش میکند و تنهایی با مترو و تاکسی و اتوبوس توو گرما و سرما آن سر تهران هم که باشد خودش را به ساعت ملاقات میرساند ، فرقی نمی کند مریض فامیل خیلی دور باشد ، هم دهاتی باشد ، همسایه باشد یا هرچی ... از این عیادت ها خاطره های زیادی هم دارد ... تعریف میکرد مریض تخت بغلی یکی از بستگان ، خانم جوان و بسیار زیبایی بوده شبیه مجسمهء الهه های یونان ، در نهایت زیبایی و بلندبالایی اما صورتش رنگ نداشته ، میگفت زرد نبود ، سفید هم نبود ، اصلن انگار بیرنگ بود ، مث این ماهی های شیشه ای که آنطرفشان پیداست ... سرطان داشته ... از همان فامیلمان شنیده بود که همسر بانوی جوان دو ماه پیش زن گرفته و از همان موقع دیگر به عیادتش نیامده ... هفتهء بعد که مامان دوباره رفته بود ملاقات ، تخت زن بیرنگ خالی بوده ، پرکشیده بود ... وختی مامان با بغض این را تعریف کرد من به آن مرد فک کردم ، به اینکه خودش را چه ارزان فروخته ، فقط به قیمت دو ماه و یک هفته ...
.
.
.
عنوان پُست ، شعری از سعید بیابانکی است
مثل این ماهی های شیشه ای که آن طرفشان پیداست ...نمی دانم چرا حکایت بی مهری و خودخواهی آدم ها با این همه تکرار و تعداد هنوز با عث حیرتم می شود. به گمانم تنها چیزی است که نمی شود به آن عادت کرد. انگار هیچ وقت قبحش نمی ریزد. هیچ عذری نمی تواند موجهش کند. ...
واقعا هم ارزان فروخت ... خیلی... !
خداوند نگهدار مادرتون باشه جناب باقرلو.
ب بشرا
عزیزم با ارزان فروشیش نرخ خودشو مشخص کرده...
اف بر او.حال بد دخترک رو چ راحت بدتر کرد...
چه بانوی مهربونی هستن. ایشالا همیشه تنشون سلامت و حالشون خوش باشه
ای خداااا...
دیشب یادم رفت اینو بگم که بعضیا مثل جنسایی میمونن که آدما میزارن جلوی در تا شهرداری ببرتشون . ارزشی ندارن برای هیچ کس ، در نتیجه اصلن به خرید و فروش نمی رسن . جنس خراب و به درد نخورن . فقط جارو تنگ کردن . قیمتی ندارن.
راستی تا وقتی مهربان هایی مثل مادر شما هستن و مهربانی پخش می کنن دنیا رو میشه تحمل کرد. اصل جنس همینان . مقدار و ارزش مال همیناس. وگرنه با این فراوونی جنسای بنجل بی مقدار و بی ارزش باید هر روز خودمونو حلقاویز می کردیم. زنده باشن انشالله.
انگار دوره ارزان فروشی ست.برای چند ماه،برای یک لنز رنگی فلان مراجعه کننده،برای کمی عشوه،برای یک شاسی بلند.
سخت است برای کسانی که فروشی نیستند.
آفرین به مادرتون خیلی ازین مدل آدما خوشم میاد
خیلی مرد پستی بود!!!خیییییییییییییییییلی
خدا مادر عزیزت را سلامت بدارد
نوشتهء زیبایت را در فیس بوک خوانده بودم. اما عنوانش را الآن دیدم. چقدر قشنگ بود: ما را به یک کلاف ...
خدا مادرتون حفظ کنه. چقد مهربونن.
هر کسی هر طوری با دیگران برخورد کنه قطعا" نتیجه شو تو همین دنیا خواهد دید.
پس بی راه نگفته محبوبه که مامانتون فرشته س...میشه اولین باری که دیدیش از طرف من محکم ماچش کنی ؟ خیلی کمن اینجور آدمها...خدا حفظش کنه..و برای اون مرد هیچی ندارم بگم جز اونی که شما گفتید...چقدر خودشو ارزون فروخته.
یعنی شما چند نفر نویسنده های مرد این وبلاگ باعث می شین تو خیابونای تهران که راه می رم نتونم بگم صد در صد این مردایی که الان تو خیابونای تهرانن همشون می شنگن و هیزن و با صد نفرن و .. و بگم حالا نه صد در صد که 99 درصدشون همینطورن می دونم خواهین گفت که طرف مقابلشون و ال و بل ولی خدایی تعداد زنایی که خوب نیستن قبول دارم که زیاد شده ولی بازم نه به اندازه ای که این مردای ایرانی و بالاخص تهرانی تخته گاز دارن می رن به سوی انحطاط( چی گفتم اخرشو :
)
چقدر دردناک بود اما نمی شه قضاوت کرد هر آدمی تا یه حدی قدرت داره اگه من نوعی در این موارد حمایت میکنم دلیل نداره که همه بتونن گاهی بعضی از افراد از ترس عکس العمل های عجیبی از خودشون نشون میدن...باور تنوع آدما با ترازوی شخصی کار سختیه....اما رفتن در تنهایی کاری بس سخت تر....از این که خواننده جدید نوشته هاتون هستم خوشحالم گر چه دنیای وبلاگ خلوت تر شده...قلمتون روون