هفتگ
هفتگ

هفتگ

قدیم تر، خیلی قبلنا، این جا که ما حالا نشستیم یه چن وقتی یه یارو بساط می کرد لاغر، طولانی، یواش، یه نمور هم غریبه می زد. صورتش برشته بود عین جنوبیا. یه ساز خسته م داشت کل یوم بغلش بود، هر از گاهی هم دلمون رو می نواخت باهاش...
شما یادت نمیاد. اونوقتا که این ریختی نبود این جا. این همه شلوغ، اینقدر همه چی ازدحام! خورشید که می رفت لای لحاف شب، من می موندم و یارو طولانیه و این کلاغا. البت بیشتر بودنااا. راستی شما بلدی اینا چی شدن یهویی، کجا رفتن بی خبر؟ اینا که اسطوره بودن تو مقاومت! اینا چی دلشون رو زد نا غافل؟ ...حالا بی خیال!
یه دم ِ غروب ِ پاییز، دو تایی عین الان خودمون، نشسته بودیم اینجا. بی حرف بی صدا، سیگار می کشیدیم یه آه درمیون. یه باره برگشت پرسید: "حالیته فصلا موسیقی دارن؟ آهنگ دارن؟" گفتم نه گمونم، چیه اینی که میگی؟ مثلندش رو بگو. گفت: "مثلن بهار، بانگ جرس ِ . انگار کن یه کاروان شتر از دور میان. بهار آهنگ اومدنه، رُستنه یا مثلن تابستون گوشه س، با صدای بم، حوالیه بیات ترک، اون طرفا" نمی فهمیدمش که، اما خواستم خودمو شیرین کنم یه کاره پریدم وسط حرفش گفتم پس حکمن پاییز دامبولیه، شیش و هشت، تو مایه های "هر کی یارش خوشگله، جاش تو بهشته" خنده شد. هر کارش کردم دیگه زمستون رو نگفت!
آخرای همون پاییز بود. یه عصری رفتم دیدم داره بار و بندیلش رو جمع می کنه، راهیه. گفتمش پَ کجا؟ خندید گفت:"آها، حالا وقتشه، موسیقی ِ زمستون رو نوشته بودم به حسابت. زمستون بانگ رحیله، آهنگ رفتنه، آهنگ کوچ، بمونی ینی جمود" اینا رو گفت و خنده شد و رفت...
همین جور الکی هواییش شدم امروز. فکری ام کجاس ینی؟ خودش سازه؟ سازش کوکه؟ رواله؟ کاش بود الان. می بردمت می گفتم نیگا نگار ما رو. نیگا چه مهتابه. دیدی عاقبت ضرب آهنگ دامبولیه پاییز ما رو گرفت. نیگا چه خوشگله یار. ما که بهشتی شدیم رفت! می گفتم بلد شدم موسیقی فصلا رو که می گفتی، بی نُت خوندن، بی مضراب...حکمن دلش گرم می شد، حتمن خنده می شد باز!

نظرات 12 + ارسال نظر
n یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 22:20

بیگ لایک داشت استاد. مررررسی

فامیل دور یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 22:44 http://sarab612.blogsky.com

چه خوشحالم این وبلاگ را پیدا کردم .
همگی قلمهاتون مانا .
دستمریزاد

خورشید یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 22:57

پاییز..
شور
گوشه ی شهناز کت
همون که صداش می کنن عاشق کش

هورام بانو دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 08:44

این یکی جدید بود یا من ندیده بودم


همیشه میگم آدما بی دلیل سر راه هم قرار نمیگیرن
بعضیا انگار رسالتشون اینه بیان آدم نمک گیر کنن و.. برن
نه اینکه بد باشه هاا بودنشون عمق داره یه ساعت و یه روزش واسه یه عمرت کافیه ..
یهو یه لحظه هایی ناغافل وقتی باز داری تو روزمرگی غرق میشی یادشون میاد و دستت میگیره و میشه خنده..
کاش برگردن
کاش بشه بیشتر باشن
کاش هر جا هستن سازشون کوک باشه ...

قلمت پر تپش آقا

مریم گلی دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 09:12

ممنون محمدجان باز روح ما رو نواختی واسه یه هفته سازمون کوکه

مونا دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 10:11

سلام خوب هستین؟ خانواده نازنین تون خوب هستن؟
میگم متنهای رادیوچهرازی رو شما مینوشتین یعنی؟

سمیرا دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 11:13 http://nahavand.persianblog.ir

چه خوبه بلد بودن موسیقی روزها و فصلها...ترانه هر روزت شاد باشه ایشالا..خدا کنه اونم هر جا هست سازش کوک باشه و دلش ساز

بانوچه دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 12:33 http://banoooche.blog.ir/

آهنگ ِ فصل ها... تا حالا بش دقت نکرده بودم... راس میگه ها.

افروز دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 15:37

هوای دلت همیشه خوب باشه برادر

داش آکل سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 13:21

بسیار قشنگ، سبکای مختلف مینویسی . جات وسط بهشته بخدا

عباس سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 15:46

((نیگا نارنگی ها رو...نیگا نارنجی ها رو...به زبان حال با انسان سخن میگه...خرمالو رو ببین...میگم جمشید نارنجی چیه؟...مهر، آبان، وای از آذر...چجوری بگذرونیم امسال رو؟...تولد جمشید آبانه...خب معلومه خوشش میاد...را میره میگه دنیا ینی محاسن پاییز...میگم خب مثلا چارتا مثال بزن از این محاسن...میگه دلبر لباس قشنگارو از توو گنجه در میاره...پایین کمی لخت، بالا کت و کلفت، آدم حظ میکنه...میگم اولا چشتو در میارما...دوم اینکه نصفش معایبه...حیف تابستون نبود که همه اش لخت؟!"... ))

خورشید چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 02:45

گفتا من آن ترنجم...

نامجو از اعماف وجود

اومد پاییز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد