ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اعتماد کلمه ایی هست که تنها حروف کنار ِ هم نشسته، نیستند بلکه یک بار معنایی بسیار عظیم پشتش دارد و یک باور عمیق با ریشه هایی که می تواند در وجودت نشو و نما کند و عمیق و عمیق تر شود، یک اطمینان خاطر است.....
یک تکیه کردن و خاطر جمعی....
موارد بسیاری برای اعتماد کردن وجود دارد...... مقوله های بسیار و آدم هایی که خود را به این مقوله ها منسوب می کنند نیز بسیار......
چی می خوام بگم؟
می خوام بگم، بعضی اتفاق ها، بعضی رویداد ها سبب وارد آوردن خدشه ایی به باور های یک جامعه می شود که دامنه ی آن گسترده تر از اون چیزی هست که می توان تصور کرد....
می خواهم بگم ، کاش بشود این آفت لاپوشانی و حفظ آبرو از کشورمان رخت بربندد و افراد به تناسب اعمال و رفتارشان سنجش و اعمال قانون شوند....
می خوام بگویم، قوانین مان را اجرا کنیم.....
و دیگر هیچ.....
و دیگر هیچ....
من با این" دیگر هیچ" مشکل دارم
اگه یه نفر از گروه مقابل یک چنین کاری می کرد زمین و زمان به هم دوخته می شد
طی این ۳۸ سال بلایی سر این ملت اومده که دیگه به هیچکس و هیچ چیز اعتمادی وجود نداره... امان از ریا و تزویر، امان بی قانونی، امان از فراتر از قانون بودن و مستثنی ها...
درود
عاقبت همه تن به قانون خواهند داد و همه واژه هایی چون مقدس و نائب و امثال آنها را با واژهایی مثل قانونی و فرد و ... جایگزین خواهند کرد .
شاید یک دوره رخوت و یک دوره رسیدن به مرزهای صفر لازم بود برای کنار گذاشتن خاطرات و اندیشه های گذشته ...
یکی منو از برق بکشه
قاری بین المللی قرآن
بنظرم همه این اتفاقات خیر و مثبته..
چرا که وقتی باورهایی ریشه ای داره کم کم سست و کنده میشه..حتما درد و فشار هم داره...اما نهایتا نتیجه اش خوبه...
مقدسین و مکرمین و وابستگانشان..یکی یکی رونمایی و افشا میشوند..بحمدخدا....
یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
یکی از بستگان درجه 2 من که متولد سال 52 هست و به خاطر رانتهای سیاسی تونسته منصب خوبی در اداره ی دولتی پیدا کنه و در دولت یازدهم جز مشاوران جوان وزیر کار بود. القصه این بنده ی خدا که همسایه ی دیوار به دیوار ماست و از بچگی با خواهر و برادر من بزرگ شده و پدرش نظامی دوره ی شاه و مخالف انقلاب بوده توی یک مهمانی خانوادگی با پررویی تمام نشسته بود و خاطرات جبهه رفتنش رو تعریف میکرد و از ارادت پدرش به امام می گفت. تا اینجای داستان تکرار مکرراته و برا اکثرمون آشناست ولی قسمت جالب خاطره ی من اینه که وقتی پدر من اعتراض کرد که "فلانی جان شما نه سنت به جنگ رفتن میخوره نه ما یادمون میاد شما و مرحوم پدرت جبهه رفته باشین"، یهو یکی از آشناها فرمودن برای سلامتی فلانی جان و شادی روح پدرش صلوات و بقیه هم با سه چهار تا صلوات به بهانه ی سلامتی همه ی درغگوهای جمع مساله رو ختم به ماسمالی کردند.
فعلا که خود قانون و مجری قانون زیر سوال هستن. شاید وقتی دیگر!!!!!