یک حس خوب
یوسف و اصلان اهل خوزستانند . اولی اهل اطراف سوسنگرد است و دیگری اهل اطراف باغملک . دومی لر است و اولی عرب .
پای کار و کارگاه که میان بیاید ، دیگر کجایی بودن و از کدام ایل و طایفه بودن ، خریداری ندارد – البته اگر دیگران بگذراند ! – آنچه مهم است در کنار هم بودن است و کار کردن . البته حاشیه های خوب و بد کار هم هستند که همیشه ی روزگار نیز همراه هم اند .
یوسف همه ی کاره ی کارگاه است . از صبح که می آید باید به فکر چایی و صبحانه و این ور آن ور رفتن باشد . یکساعت که نباشند همه چیز قاطی می شود !!
گاهی هم معارضین محلی به کارگاه می آیند – البته این می آیند به همین سادگی و در یک کلمه هم نیست !! که بماند - ، و در چنین وقت هایی یوسف حکم مترجم هم پیدا می کند !
اصلان راننده و همه ی کاره ی کارهای من است ! از صبح که با ماشینش می آید دنبال من ، تا غروب همراه من است . در جاده و کارگاه و شهر و روستا و اداره و بازار و ... .
یوسف تازه پدر شده است اما اصلان چیزی به نوه دار شدنش نمانده است !!
حالا اپیزود اول :
آبان 1394 . جاده ی اهواز ، سوسنگرد ، چزابه .
کاروانهای پیاده به سمت مرز حرکتند . پیر و جوان و کودک . مرد و زن . می روند که بروند زیارت . می روند کربلا . برخی هم پای برهنه ! دوربین به دست ، از آنها ، از بیرقهایشان ، از دست هایشان ، پاهایشان ، از چهره هایشان عکس می گیرم . از چند کیلومتری اهواز تا خود مرز .همه جا در این عکس گرفتن ها اصلان همراهم است و گاهی در نزدیکی کارگاه ، یوسف در کنارم . و البته کاروانها به نزدیکی روستایشان که می رسند ، با یوسف می رویم روستا .
حکایت غریبی است این کاروانهای پیاده . حکایتی که شاید با هیچ معیار مدون و هیچ تئوری ای همخوانی نداشته باشد . گاهی حکایت عشق است ، گاهی حکایت اعتقاد ، گاهی حکایت دور هم بودن ، گاهی حکایت وظیفه ، گاهی حکایت کنجکاوی ، گاهی حکایت عادت ، گاهی هم بی هیچ حکایتی ...
اپیزود دوم :
آبان 1395 . اردبیل .
کارها و روزمره گی های کاری یک روز دیگر هم ، در دفتر به پایان می رسد . ادامه اش در راه خواهد بود و در خانه . مثل همیشه موبایل در دست ، سوار ماشین می شوم . پیامهای تلگرام را چک می کنم . از یوسف چند پیام دارم و از اصلان .
نگاه می کنم : یوسف چند عکس از راهپیمایان عازم مرز برایم فرستاده است . با شرحی دو سه کلمه ای بر برخی عکس ها .
نگاه می کنم : اصلان هم چند عکس برایم فرستاده است . از راهپیمایان عازم مرز .
حس خوبی دارم . تصور اینکه یوسف و اصلان روزی ، نیم روزی ، ساعتی یا حتی دقایقی از وقتشان را برای عکاسی گذاشته اند ، خوشحالم می کند .
با وجود گوشی های هوشمند تقریبا همه ، هر روز و روزی چندین و چند عکس می گیرند . اما اینکه بدانم یوسف و اصلان برای گرفتن عکس از موضوع خاص و به دلیلی خاص ، دوربین به دست ( گوشی به دست ! ) شده اند خوشحالم می کند .
...
...
کاروانهای پیاده به سمت مرزهای عراق در حرکتند . جمعی راه می روند ، جمعی به زیارت می روند ،، جمعی پذیرایی می کنند ، جمعی همراهی می کنند ، جمعی بهره برداری می کنند ، جمعی برنامه ریزی می کنند ، یکی دو نفر هم هستند که ساده و ساکت ، با گوشی هایشان عکاسی می کنند تا برای دیگری بفرستند .
گاهی وقتها روز خوب آدم را از راه دور ، کسانی می سازند که شگفت زده ات می کنند .
اینهم 2 عکس از اصلان و 3 عکس از یوسف :
درود مجید...
همین تاثیرات شاید کوچک و به ظاهر کم اهمیت، میتونه عامل و باعث تغییرات شگرف و فراوان تو زندگی افراد بشه،دمت گرم بابت تحولات اصلان و یوسف
حس خوبی داشت این نوشته
به این میگن تاثیرات فرهنگی آقای مهندس
تاثیر عجیبی داشت.