ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آدم هایی توی این دنیا هستن که دیگه هیچی براشون باقی نمونده و هیچی ندارن به غیر از آرزوهای محالی که هر روز توی رؤیاهاشون بهش می رسن، می دونن محاله، می دونن غیر ممکنه که اتفاق بیفته ولی هر روز و هر روز و هر روز، بهش فکر می کنن و میرن توی رؤیا، چون همین رؤیاهاست که اونها رو زنده نگه داشته، می خوان به زور این رؤیاها زنده بمونن و نفس بکشن. معمولا مچشونو می گیری وقتی الکی دارن با خودشون لبخند می زنن، توی اون لحظه حتما آرزوی محالشون رو به آغوش کشیدن و تمام حرف های دلشون رو دارن باهاش می زنن.
اینقدر توی رؤیاهاشون غرق میشن
که حتی دیگه نمی فهمن دور و برشون چی می گذره،
ولی مثل سیندرلا که ساعت دوازده شب
دوباره به حالت خاکستر نشینی خودش برگشت
و یکی یکی همه ی چیزهای خوبشو از دست داد،
با صدای بابا یا مامان گفتن بچشون،
یا داد و فریاد همسرشون
یا صدا کردن مغازه داری که از مغازه بیرون اومده
و بهشون میگه: آقا یا خانم بقیه ی پولتون رو
جا گذاشتین، از اون رؤیاها میان بیرون، آرزوی محالشون از آغوششون پر می کشه
و مثل سیندرلا به زندگی عادیشون بر می گردن
با همون دغدغه ها، سختی ها، پستی ها و بلندی ها...
اما هنوز یه امید دارن، اونم صبح فرداست که باز هم می تونن توی رؤیاهاشون به آرزوهای محالشون برسن، خوشحالن و خداروشکر می کنن که این رؤیابافی های شیرین تنها چیزیه که هیچکس نمی تونه ازشون بگیره، و تنها چیزیه که می تونن به تنهایی باهاش عشق کنن، زنده بمونن و نفس بکشن...
نوشته:زینب_تاراس
پی نوشت: تغییرات قالب دست پخت بلاگ اسکای هست،نمی دونم چرا ولی خود به خود قالب ها عوض میشه!
برای چک کردن مشکل قالب، بعد از مدتها به وبلاگ خودم سر زدم، اوکی بود. انگار فقط وبلاگهایی که از قالبهای پیشفرض بلاگاسکای استفاده میکردن دچار این مشکل شدن. علیایحال با بروزر دیفالت گوشی نتونستم کامنت بذارم. الانم دارم با بروزر فایرفاکس (با تغییر تنظیمات به حالت نمایش دسکتاپ) کامنت میذارم
والله هرچی سعی کردم درست نشد!
باز خوش به حال اونایی که آدمای رویاپردازی هستن و رویاهای زیادی دارن. حداقل اینجوری برای دقایقی از زندگی حقیقی جدا میشن. اگه وصفالعیش نصفالعیش باشه، قطعا تصورش مقدار بیشتری از عیشه! من خودم یه زمونی زیاد از این رویاها داشتم. بزرگترینش که خیلی وقتا درگیرش بودم این بود که خودم رو یه فوتبالیست بزرگ تصور میکردم. بعدا خوانندهی بزرگ هم بهش اضافه شد! بعدتر کارگردان بزرگ!... ولی اینروزا کم پیش میاد که خیالپردازیم کمکم کنه. بیشتر اذیتم میکنه. خیالپردازی برای روزهای سختتر. مثل بدتر شدن حال بابا. مثل از دست دادن کار و همین پول اندک بخورنمیر. و اینروزا:تصور روزهایی که از این هم تنهاتر بشم
شاید به خاطر بدتر شدن شرایط کلی باشه، شایدم پیدا کردن دید واقعی...
من هنوزم رویاهای عجیب و غریبی دارم که تو تنهایی بهش فکر میکنم، بقول مامانم من یه دیوونه بی آزارم
می خواستم ننویسم ولی کامنت حمید آقا بهم جرات داد بیان کنم
رویاهای من هم بیشتر کابوس فرداهای تهی از اندک داشته های امروزم است فقط دعا و آرزوم به سبقت عمر از فردای تهی است!!!
اتفاقا شما زاویه دید خوبی داری و دیدن کامنتت باعث خوشحالیه، چه خوب که جرات کردی.
از صمیم قلب آرزو دارم کابوس این روزهای بد دست از سرمون برداره
می خواستم ننویسم ولی کامنت حمید آقا بهم جرات داد بیان کنم
رویاهای من هم بیشتر کابوس فرداهای تهی از اندک داشته های امروزم است فقط دعا و آرزوم به سبقت عمر از فردای تهی است!!!
زندگی بدون رویا قطعا خیلی سخت تر از چیزی میشه که هست. سرزمین رویا تنها جایی هست که همه زمان و مکان و آدم ها سر جای درستشون هستن و همون جوری هستن که هر آدمی دوست داره تو اون دنیا زندگی کنه. بنظرم اگه آدمی اینو هم از دست بده زندگی وحشتناک میشه!
خیال بافی و رویا پردازی یکی از واکنش های دفاعی یی ذهن و روان آدم هست.
با نظرت موافقم