روز شنبه مورخه سوم مهرماه سال یکهزار و سیصدو هفتاد و هشت هجری خورشیدی ساعت سه بعد از ظهر تمام ورودی های جدید رشته جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران وارد کلاس بزرگی شدند از مجموع سی و پنج نفر قبولی اون سال، هفت نفر پسر و بیست و هشت نفر دختر بودند بین همه ی اون افراد از همون روز اول رفاقتی بین من و محسن باقرلو شکل گرفت که امشب بیست سالش هم تموم میشه!
اینکه تو این بیست سال چه خاطراتی رو از سر گذروندیم مثنوی هفتاد من کاغذه!
روز و شب خوب و بد داشتیم زشت و زیبا داشتیم خنده و گریه داشتیم دلتنگی ودلخوری داشتیم بالا و پایین داشتیم خیلی چیزا داشتیم اما هیچوقت نارفیقی و نامردی نداشتیم بی حرمتی نداشتیم ضایع کردن و شرمنده کردن نداشتیم گاها اختلاف های جدی داشتیم اما تو روی هم وایسادن نداشتیم...
دیوار رفاقتمون گاهی نم کشید اما هیچوقت طبله نکرد که بخواد بریزه چون باور داشتیم یه چیزهایی رو نباید هیچوقت از دست داد مثل دوست واقعی!
آره منو محسن دوست واقعی بودیم رفیق جونی، بود جاهایی که رویاهامون از هم دور میشد اما باور داشتیم که درست میگن:
نفس شروع زندگیست،عشق قسمتی از زندگیست،اما دوست خوب قلب زندگیست ...
از صدو سی و شیش واحد درسی، صد و بیست و هفت هشت واحدش رو باهم برداشتیم تو دانشکده به ما میگفتن دوقلوهای افسانه ای، دوست و رفیق خیلی زیاد کنارمون بود از هر دو جنس، باعث ایجاد کینه و حسادت و خباثت تو دیگران هم میشد خیلیا پبش بینی میکردن این رفاقت یه جایی تموم میشه اما نشد چرا چون حکایت رفاقت ما حکایت سنگهای کنار ساحل بود اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرت شون میکنی تو آب ؛اما بعضی وقتها یه سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی تونی پرت شون کنی …
یه روزی یه اتفاق بزرگ باعث شد از هم کمی دور بشیم چون رویکردمون نسبت بهش صدو هشتاد درجه فرق داشت حالا اون اتفاق یه حادثه سیاسی بود یا اجتماعی یا فرهنگی یا شخصی یا حالا هرچی، بماند اما رفاقته همچنان پابرجا بود چون ایمان داشتیم که
((یاد ها فراموش نخواهد شد حتی به اجبارو دوستی ها ماندنی اند حتی با سکوت...))
من عمده داشته و نداشته هام رو از رفاقت با محسن دارم به یمن رفاقت با محسن بود که با کلی آدم نازنین آشنا شدم و سرجمع هم ازش راضی و خشنودم ما دلمونآسمون آبی میخواستآسمون، چون وقتی دلت آسمون داشته باشه
چه تو کنعان باشی،چه تو کاخ ورسای،چه ته چاه ویل باشی چه تو ثریا،چه تو زندون هارون باشی، چه عزیز مصر، آسمون آبی بالاسرته...
چقدر زیادن شب هایی رو که با حرف زدن به صبح رسوندیم چقدر از پل گیشا تا امیر آباد و انقلاب و از اونجا تا میدون آزادی پیاده اومدیم و حرف زدیم شعر خوندیم قصه بافتیم قهقهه زدیم بغض کردیم چون مومن بودیم به اینکه رفیق کسیه که به چرت و پرت هات کاملا گوش میده و بهت میگه که اینا چرت و پرته و دوباره به چرت و پرت هات گوش میده! حالا مهم نبود اینکه یه زمانی سه شبانه روز تو خونه ما یه کله حرف غیر تکراری زده باشیم یا برسه روزی که تو ویلای نور حتی یه جمله هم بینمون رد و بدل نشده باشه!
اینکه تو بهترین و بدترین شرایط حواسمون باشه رفاقتمون ضایع نشه، اینکه فهمیده باشیم تو این روزگار میتونیم آخرین سنگر باشیم واسه همدیگه،اینکه بهم گفته باشیم اونچه ناگفتنیست، اینکه بعد این همه سال و دور افتادنی که شرایط تحمیل کرده بهمون هنوز یادمونه کی چی دوست داره و چی حال اون یکی رو خوب میکنه یعنی جنس رفاقتمون اصل اصله...
محسن لوطی لوطیه، با مرام و عشقی، دل گنده و با صفا،یه مرد بزرگ که افتخار میکنم به رفیق بودن باهاش و امشب شمع تموم شدن بیست سالگی این رفاقت رو فوت میکنم به امید صدوبیست ساله شدنش...
زنده باشی تا همیشه تاواریش
واقعا از بعضی دوست ها حتی اگر بخواهیم نیز نمی توانیم دور شویم!
به قول شما دیوار رفاقت گاهی نم می کشه اما طبله نمی کنه.
دوستی تون ان شا ء الله همیشه پایدار باشه.
سلامت باشید ممنونم
در این که محسن انسان نازنینیه شکی نیست، ولی بهنظرمن قسمت بزرگی از این مدل رفاقتی که گفتی بخاطر شخص خودته. بخاطر نوع نگاهت به مقولهی رفاقت
دوستیتون پایدار...
چاکریم اخوی
نظر لطفت به منه و بهش مفتخرم
انشاالله رفاقتم با توهم ابدی باشه رفیق جان
دوستی تون پایداااااار. چه پست خوبی بود.

تشکر
سپاسگزارم
سلام علیکم
حال شما
احوال شما
خوشم میاد که مخاطبتون هر روز بیاد یا یکماه نیاد براتون فرقی نداره و هیچ سراغی هم ازش نمیگیرد که زنده است یا مرده . دمتون گرم بسیار هم عالیه
در خصوص پستتون با احترام به جنابعالی و ایشون و دوستیتون و آرزوی دوستی پایدار و محکم باید بگم تنها وبلاگی که نه از نوشته هاش خوشم میومد نه از نویسندش وبلاگ کرگدن بود.
و علیکم السلام بر بانو آذین السادات
خدا رو شکر خوبم، احوالات شریف؟
والله یه طرفه به قاضی رفتی، تک تک مخاطبین اینجا برای من ارزشمندند علی الخصوص اونایی که از اولش همراه بودن و نسبت بهم لطف داشته اند من جمله سرکار علیه...اتفاقا حواسم بود یه آدرس از وبت داشتم که هرچی میزدم میگفت آدرس اشتباه است،لطفا مجددا آدرس صحیح رو بنویس ...
ببین سید خانوم من هر اتهامی رو تو زندگیم پذیرفتم اما خدا وکیلی بی معرفتی تو قاموس من نیست!
نهایتا اینکه به نظرشما راجع به کرگدن احترام میذارم.
سلام خوش به روزگارتون
بی شک این آشنایی از بهترین تصادفهای زندگی بوده که شما رادرجاده ی رفاقت انداخته...
من از وقتی ایشون اولولون و کرگدن بلاگستان شدند خواننده ی پروپا قرصشون شون شدم نوشته های آقا محسن عصاره ی تجربه و درک بود حیف که بلاگشون ادامه دار نشد مثل دوستی غبطه آفرین شما
سلام
سپاس بابت نظر لطفتون
بله مطمنا یکی از بزرگترین شانس های زندگیم آشنایی با محسن بوده
باهات موافقم محسن واقعا قلم خوبی داره، حیف که تو بلاگستان نیست اما خب یه کانال تو تلگرام داره...
شما خیلی مهربونید . از رفاقت بهترینش سهمتون باشه !
تشکر میکنم مرجان خانوم
لطف دارین
رفاقت ... به قول خودت : و این خوب است ... الان چی باید بگم که حق مطلب ادا بشه ؟ ... که جواب اینهمه لطفت به من باشه ؟ ... بی تعارف رفاقت با تو یکی از معدود چیزای حال خوب کن این روزگار نکبتی بود و هست و خواهد بود تاواریش جان.
مخلصیم دادا
بعضی چیزا نیاز به گفتن نداره، میفهمم چی میگی
فدا مدا
وقتی عمر رفاقتی طولانی میشه یعنی هر دو نفر امتحان خودشون رو پس دادن در وفای به عهد رفاقتشون. به شما و آقای باقرلو تبریک میگم.
سلامت باشید
کاملا درست گفتید
دوستیتون پایدار
ایشالله عروسیتون جبران کنه آقا محسن انوقت حق مطلب ادا میشه
سلامت باشی
انشاالله