هفتگ
هفتگ

هفتگ

نگاه می کنم!

موقع انتخاب آپارتمان جدید زیاد سخت گیری نکردم. تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که آپارتمان ها خیلی بیشتر از چیزی که به چشم می آید شبیه هم هستند درست مثل زندگی هایی که پشت دیوارهایشان جریان دارد. گاهی مدرن، گاهی سنتی، گاهی شیک، گاهی دِمُده، گاهی سرد و بی روح، گاهی گرم، اما اغلب تکراری و کسالت آور و خسته کننده. هرچند اعتراف می کنم خانه ی جدید را به دو دلیل از قبلی ها بیشتر دوست دارم.
اول به خاطر چشمی ِ روی در ِ ورودی که به صورت هوشمندانه ای در بهترین موقعیت ممکن نصب شده و منطقه ای وسیع و استراتژیک از راه پله و پاگرد را تحت پوشش قرار می دهد. انگار نصابش علم غیب داشته و حال من را پیش پیش می دانسته، شاید خودش هم اهل دل بوده از بیخ. و دوم به خاطر آسانسورش که به ازای هر یک روز بالا و پایین کردن ساکنین ساختمان، دو روز به کما می رود یا استراحت مطلق است. البت نه به دستور پزشک!

تعجب نکنید. خراب بودن آسانسور در یک ساختمان 6 طبقه، همان اندازه که برای سلامت زانوان ساکنین طبقه های فوقانی تهدید به حساب می آید برای من ِ تنهای ساکن طبقه ی اول که به یک چشمی ِ نامبر وان مسلح شده ام، فرصت است.

می نشینم روی صندلی ِ بلند اُپن و بیلبیلکش را فشار می دهم و زین اش را بالا می آورم و تنظیم می کنم، جوری که چشم راستم با چشمی ِ در منطبق شود. با چپی کاری ندارم، می بندمش و یک چشی! نگاه می کنم. آدم هایی که یکی یکی پله ها را بالا می روند (یا مثل این طبقه سومی هن هن کنان هیکلشان را بالا می کشند) و زیر لب و پچ پچ کنان مدیر ساختمان و مدیر شرکت تعمیر و نگهداری ِ آسانسور را مورد عنایت قرار می دهند نگاه می کنم. مثل یک تفنگدار نیروی دریایی آمریکا که از پشت دوربین تفنگ پیشرفته اش آدم ها را نگاه می کند، مثل فلان میلیاردر و تاجر معروف که آدم ها را از پشت انبوه ِ صفرهای حساب بانکی اش می بیند، مثل مردی که روی چهارپایه ی اعدام ایستاده و قبل از بستن چشمانش آخرین نگاهش به آدمها را از داخل طناب داری که پیش رویش تاب می خورد می اندازد، مثل دخترک بازیگر خجالتی که در اولین تجربه ی اجرا از جایی گوشه ی صحنه با اشتیاقی آمیخته به ترس حاضرین داخل سالن را می شمارد، یا مثلن پسر بچه ی نو بالغی که شبانه از سوراخ آجرهای پشت بام اتاق خواب همسایه را دید می زند. حالا نه دقیق مثل این ها، اما نگاه می کنم. از چشمی ِ روی در ِ ورودی ِ آپارتمانم. می دانید؟! آدم ها از پشت هر کدام از این ها یک شکلی هستند. یک جور متفاوت دیده می شوند. یک جور ِ تازه و گاهی غریب...
آدم های پشت چشمی ِ در، قصه دارند. نگاه ها هم!

نظرات 31 + ارسال نظر
عاطی سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 19:04 http://www-blogfa.blogsky.com

تجربه ی طبقه اولی اینجانب ثابت کرده.چون چشمی سیاه می شود وقتی از تویش!نگاه میکنیم، هوشمندان عزیزی هستند که متوجه حضور ما در پشت در می شوند:دی

منتظر چشمی نوشته هایتون هستیم
:)

پروین چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 06:02

قلمت عالی است محمد، عالی. و ایده هایت ناب
منتظر خواندن نوشته هایت میمانم. بیصبر
.
.
.
یک چیزی
من انقدر دلم میخواهد بپرسم این من؟ شیب؟ بام؟ یعنی چه. اما همه اش میترسم خیال کنند خیلی خنگم و رویم نمیشود

شمسی خانم چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 10:21

آقا داستان ها و قصه هات که حتما خوندنی هستن. اما من خدا رو شکر میکنم که همسایه شما نیستم. چون اصلا قیافه خوبی ندارم وقتی تابستون ها از سرکار میام خونه. با همه قهرم حتی با خودم. اون وقت باید بنویسی این خانم کارمنده که طبقه دوم هست عجب آدم گوشت تلخیه. باید بنویسی انگار هوا واسه اون فقط گرمه. مقنه اش رو از تو راه پله ها درمیاره. ..... باقیش رو هم خودت بنویس :)))))
اما زمستون ها خوش اخلاقم ها

هورام بانو چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 11:33

پس بگو این طبقه چهارمی تون حسابی لاغر میشه
حواست بهش باشه تا میتونی ازش آتو بگیر واسه نوشتن سوژه خوبیه


من عاشق قلم هایی ام که از چیزهای ساده بهانه میسازن واسه نوشتن همین ساده هایی که بقیه ازش ساده میگذرن
قلمتون مانا


"""""نویسنده ها تنها آدمایی ان که وقتی از پنجره ها بیرون نگاه میکنن ،باید بفهمی دارن کار میکنن """"

حمید پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 15:15 http://abrechandzelee.blogsky.com/

بهترین کار رو تو میکنی. همیشه برد با اونیه که نگاه میکنه. اونی که گوش میکنه. کلا آدم هرچی بیحرکت تر باشه بهتره. مخصوصا وقتی پشت چشمیه.

زهرا سه‌شنبه 2 دی 1393 ساعت 00:11 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

آره راست می گین!
آدما تو راه پله تو حال خودشونن،هر کی داره به داستان اون روزی که پشت سر گذاشته یا در پیش داره فکر می کنه!برای من که اصلا راه پله یه قدرت جادویی داره،تمام کارهایی که باید انجام بدم تو راه پله یادم میاد!بعد اگر یک نفر مثل شما از توی چشمی نگاهم کنه قطع به یقین حکم دیوانگی من رو صادر می کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد