هفتگ
هفتگ

هفتگ

در مدح فرزند آوری

توی پست های چرکنویس وبلاگم پستی هست به عنوان " صد دلیل برای بابا نشدن من " که مربوط است به چند سال قبل . مطابق معمول ایده ای برای نوشتن یک پست به سرم زده و توی چرکنویس ها عنوانش را نوشته ام تا فراموشم نشود و بعدها سر فرصت درباره اش بنویسم . احتمالا آنروزها فکر نمی کرده ام که قرار است به زودی پدر دو فرزند باشم و می خواسته ام این بابا نبودن را با صد دلیل محکم توجیه کنم . پست مذکور متن ندارد و فقط یک عنوان است و بس . هرچقدر هم که فکر می کنم صد تا که هیچ ،ده تا دلیل محکم هم برای بابا نبودن پیدا نمی کنم البته حالا و فعلا که بابا بودن را تجربه کرده ام و طعم شیرینش زیر دندانم رفته است و فهمیده ام غولی که از فرزند داشتن ساخته بودم یک غول کوچولوی خوشگل و تو دل برو و دوست داشتنی بوده است . اگر این فهم و شعور را قبل تر داشتم نه تنها هیچ وقت به نوشتن چنین پستی فکر نمی کردم بلکه خیلی پیش تر از اینها یعنی وقتی تازه با مهربان ازدواج کرده بودیم به فکر آوردن بچه می افتادیم و حالا با بچه هایمان داشتیم توی منزل گل کوچیک بازی می کردیم و حساب و دیکته کار می کردیم به جای اینکه بیبی انیشتین تماشا کنیم .


اما داستان  از آنجا شروع شد که یکی از روزهای نوروز سال91  به اتفاق همسایه طبقه پایینمان جناب باقرلو و همسایه بالایی آقای پیرزاده قصد سفر کردیم . از آنجا که باقرلو کرگدنی خسته و تنها و بی پول است مقصد سفرمان خیلی دور نبود . چرا که نه تاکسی خسته اش یارای سفر طول و دراز رفتن داشت و نه دلش می خواست پول هتل و اقامت بدهد . این شد که همگی هوار شدیم منزل استاد پژوم مستقر در شهر مقدس قم .

ملتفت هستید که قم یک شهر زیارتی است و ما هم چون زیاد اهل زیارت نبودیم سفرمان صرفا به سیاحت در منزل ایشان و تناول دست پخت محشرشان خلاصه می شد . قبل از این با باقرلو چند باری سفر رفته بودیم اما آن سفر اولین همسفری ما با پیرزاده اینا بود . من و مهربان نشسته بودیم در کتابخانه عریض و طویل جناب پژوم که اتفاقا از جاذبه های توریستی منزل ایشان است و داشتیم با هانا پیرزاده بازی می کردیم . این بچه یعنی هانا پیرزاده یک فرشته به تمام معناست . بی آزار و اذیت و اصلا با تصور شما از بچه ها توفیر دارد و برای خودش یک پا ، آدم بزرگ است . شیرین زبانی می کرد و دلبری و ما هم محو تماشایش بودیم و با هم می گفتیم که چقدر خوب است بچه اینطور بی آزار و اذیت باشد و کاری به کار بابا و ننه اش نداشته باشد و بشود او را همه جا به سفر و مهمانی ببری ، بی غصه و نگرانی . اینجا بود که آرش پیرزاده وارد شد و نشست روی مبل و بدون هیچ مقدمه و موخره ای به من و مهربان نگاهی انداخت و جمله اش را اینطور شروع کرد : شما چرا بچه نمیارید ؟

ما دو تا نگاهی به هم کردیم و گفتیم : اینجا که نمیشه خب . زشته

و بعد پیرزاده ابروهای پر پشتش را طوری در هم کرد که همان دو منفذ ریز چشمهایش هم زیر خرمن ابروهایش پنهان شدند و درست مثل بابای آن پسره توی کارتون " ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی " با عصبانیت گفت : نه جدی می پرسم .

ما هم که آن موقع هنوز پیرزاده را خوب نمی شناختیم و نمی دانستیم این آقای هیکل بزرگ صد و بیست کیلویی آزارش به مورچه هم نمی رسد و اصلا و ابدا ترس ندارد کمی ترسیدیم و جدی شدیم .

من از مشکلات و توجیهات ذهنیم در مورد بچه نیاوردن گفتم . احتمالا همان مواردی که قرار بود توی آن پست " صد دلیل برای بابا نشدن من " بنویسم . مثلا مشکل مالی و قضیه خانه و مشغله های فکری - شغلی خودم و مهربان و از این دست خزعبلات که واقعا الان یادم نیست چه بوده اند .

پیرزاده اما با قاطعیت و منطقی مثال زدنی همانجا سرپایی ما را در عرض نیم ساعت چنان توجیه کرد که وقتی جلسه توجیه کنان تمام شد من و مهربان آماده تولید مثل شده بودیم .


پیرزاده با زبان ساده اینطور گفت : ببین دوستم ! آدمها دو دسته هستند . دسته اول اصلا اعتقادی به داشتن فرزند ندارند . به هر دلیلی . مثلا نسبت به آینده زندگی مشترکشون تردید دارند و احتمال می دهند در آینده از هم جدا بشوند . زندگی مشترکشان پر از مشکل و دعوا است و بارها به طلاق فکر کرده اند . بعد پرسید : شما در زندگی مشترکتان مشکل دارید ؟

من و مهربان گفتیم : نه خدا رو شکر

بعد گفت : یا اینکه اصلا دوست ندارند بچه بیاورند . میانه خوبی با بچه ها ندارند . تفکرشان اینست که نباید موجود دیگری را به این دنیای پر از خطر و کثیف دعوت کنند . شما همچین اعتقادی دارید ؟

من و مهربان هم گفتیم : نه والا . اگر قرار باشد همه اینطور فکر کنند که نسل آدمیزاد هم مثل دایناسورها منقرض می شود و اتفاقا ما هر دویمان خیلی بچه دوست داریم .

پیرزاده دوباره گفت : پس شما جزء دسته دوم هستید . دسته دوم کسانی هستند که تصمیم دارند بچه بیاورند اما به خاطر دلایل مختلف دست دست می کنند .

ما هم گفتیم : بله بله  ما دسته دومی هستیم و چند تا از دلایلمان را دوباره برایش توضیح دادیم . مثل همان مشکلات مالی و ترس از قبول مسئولیت سنگین پدر و مادر بودن و اینکه نتوانیم هرچیزی که فرزندمان نیاز دارد برایش مهیا کنیم .

و پیرزاده نه گذاشت و نه برداشت و خیلی رک گفت : دلایل شما خیلی احمقانه است .

استدلالش هم جالب بود البته . می گفت : شما در بچگی هر چیزی خواستید برایتان فراهم شده ؟ نه . الان عقده ای و حسودید ؟ نه . اگر همه چیزهایی که می خواستید برایتان فراهم می شد تضمینی بود که الان زندگی بهتری داشته باشید ؟ نه . اصلا اگر انقدر مکنت و ثروت داشته باشید که هرچیزی بچه شما خواست برایش تهیه کنید کار درستی است انجام چنین کاری ؟ نه

بچه تا وقتی که به مدرسه برود خرج چندانی ندارد و شما با همین حقوق فعلی می توانید نیازهای اولیه اش را مرتفع کنید . به جای اینکه تمام وقت و انرژی شما صرف مسائل مادی بشود بهتر است برای تربیت بچه وقت بگذارید که فهم و شعور پیدا کند و به داشته هایش راضی باشد . از دیدن داشته های دیگران حسودی نکند و عقده ای نباشد . خودش یاد بگیرد چیزی را که می خواهد بدست بیاورد وگرنه اگر هرچیزی که خواست در اختیارش قرار بدهید که می شود یک انگل نفهم و خودخواه .


شاید عجیب باشد اما حرفهای پیرزاده در همان چند دقیقه یکجورهایی تصورات مرا نسبت به داشتن فرزند عوض کرد . فهمیدم که خیلی ماجرا را سخت گرفته ام و حالا بعد از یکسال و خرده ای بابا بودن باور دارم که داشتن فرزند موهبتی وصف نشدنی و زیباست . صد البته سختی های زیادی هم دارد . خرج و مخارج و شب بیداری و اذیت و آزار دارد . من و مهربان دیگر مثل قبل تنها نیستیم که بتوانیم هرجا که دلمان می خواهد برویم و هرکاری که دلمان می خواهد بکنیم . دیگر ما دوتا فقط دو نفر نیستیم و با وجود فرزند دوم احتمالا سختی ها و مشکلات بیشتری هم در انتظارمان هست . اما باور کنید این اغراق نیست که یک لبخند مانی تمام آن سختی ها و مشکلات را دود می کند و می فرستد به آسمان . یعنی تا وقتی خودتان پدر و مادر نباشید نمی فهمید که داشتن بچه چقدر شیرین و دوست داشتنی است . وقتی توی بغل شما خوابش می برد . وقتی اولین قدمهایش را با چشم خیس تماشا می کنید و وقتی شما را صدا می کند و می بینید هر روز یک شیرین کاری جدید یاد می گیرد . وقتی یکهو متوجه می شوید تمام هم و غم زندگیتان شده رشد دادن و بزرگ کردن و به ثمر رساندن یک کودک نوپا و بعد از خودتان می پرسید واقعا وقتی این بچه نبود ما چگونه و با چه هدف و امیدی زندگی می کردیم و اوقاتمان چطور می گذشت ؟ آن وقت است که می فهمید زندگی ما آدمها با در کنار هم بودن و بوجود آوردن موجوداتی شبیه خودمان معنا و مفهوم پیدا می کند و آدم هایی که به هر دلیلی ازدواج نمی کنند و به هر دلیلی نمی خواهند یا نمی توانند فرزندی داشته باشند یک جای خالی بزرگ در زندگیشان دارند و این جای خالی را تا روزی که زنده هستند مثل باری سنگین روی دوششان حمل می کنند حتی اگر حاضر به قبول کردن این حقیقت نباشند .


به تاءسی از صحبت های پیرزاده و به خاطر تاثیر بزرگی که در تفکراتم داشت به او احساس دین می کنم و بعد از آنروز هر وقت یک زوج جوان بدون فرزند می بینم شروع می کنم حرفهایی را که پیرزاده به من زده بود را عینا برایشان تکرار می کنم . اما نمی دانم چرا هیچکس آنطور که پیرزاده ما را توجیه کرد از حرفهای من توجیه نمی شود؟

نمی دانم مشکل از کجاست . یا من شخصیت زود توجیه شونده ای داشته ام  یا مثل پیرزاده توجیه کن خوبی نیستم .  وقتی طرف می گوید : جزء دسته اول است و اصلا دلش نمی خواهد بچه بیاورد حرفی برای گفتن ندارم . یا وقتی می گوید هزینه اقساط ماهانه  از حقوقش بیشتر است و حتی پول خرید پوشک و هزینه زایمان و بیمارستان را ندارد دهانم بسته می شود . مثل قدیمی ها هم نمی توانم چشمم را ببندم و بگویم " هر آنکس که دندان دهد نان دهد " . فقط انقدر از دستم بر می آید که مانی را نشانشان بدهم و بگویم : باور کنید یک لبخند این بچه به تمام سختی های زندگی می ارزد . که در جواب معمولا  لبخند می زنند اما باور نمی کنند .


ساختمان ما ساختمان خلوتی است . دوست دارم مانی و جغله تازه وارد مثل بچگی های خودمان بروند توی حیاط و دم در توی کوچه با بچه های همسن و سالشان بازی کنند اما حیف که این ساختمان جز مانی و هانا هیچ بچه دیگری ندارد . طبقه آخر که تکلیفشان مشخص است . یک بچه دارند و قصد بچه دیگری ندارند چون جایشان کوچک است و همه خانه را کرده اند سردخانه . مهربان هم که تکلیفش مشخص است . منافع مشترک داریم و سرجمع دو تا بچه . یکی بالفعل و یکی هم بالقوه . طبقه همکف که احتمالا دسته یکی هستند و دلشان می خواهد بروند لیگ برتر . سرشان گرم چیزهای دیگریست . طبقه سوم هم که به گمانم اجاقشان کور باشد . ما که بالا سرشان هستیم تا به حال چیزی نشنیده ایم حالا آن صداهایی که طبقه همکفی شنیده است از کجا بوده خدا داند . خودتان کلاهتان را قاضی کنید . اصلا می شود دو طبقه بالا و دو طبقه پایین هیچی نشنیده باشند و آن وقت سر و صدای زناشویی طبقه سومی ها را فقط طبقه همکف شنیده باشد ؟ بنده خدا خواسته در جواب باقرلو کم نیاورد یک چیزی از خودش در آورده .

می ماند طبقه اولی . همان آقای کارمند مهندسی که مرا با وزیر نیرو اشتباه گرفته و دم به دقیقه به وضعیت آب و برق ساختمان گیر می دهد . باید یکروز مفصل بنشینیم دور هم و پیرزاده وار در خصوص فرزند آوری توجیهش بکنیم . باشد که چند سال بعد صدای بازی بچه ها حیاط ساختمان هفتگ را پر کند و از صدای داد و فریاد و خنده  بازی هایشان روح خانه های سوت و کورمان جلا بگیرد .





نظرات 47 + ارسال نظر
مانا و مانیا پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 12:27 http://naniya.blogfa.com

سلام
من ، یک خواننده خاموش ، سالهاست که نوشته های بچه های هفتگ رو در وبلاگ خودشون می خونم و از مرامشون خوشم میاد .نمیدونم این اولین یادداشتمه یا دومیش اما مطمئن هستم سومیش نیست.
اینقده این موضوع بچه و بچه دار شدن موضوع جالبیه که حیفم اومد نظر ندم.
بعنوان بابای دوتا دختر 7 سال و 2 ماهه ، شدیدا بهتون توصیه می کنم اگه فقط به نیمی از بلوغ فکری ، اقتصادی و روانی که مورد نیازه برای قبول مسئولیت یه موجود از جنس خودتون رسیدید ، به بچه دار شدن بصورت جدی فکر کنید. نیمه دیگه این الزامات ، بعد از تصمیم جدی شما قابل پیگیری و دستیابیه.
بچه دار شدن انرژی بری زیاد داره . خستگی فوق العاده داره ، ایثار کردن زیاد می خواد ، گذشتن از یه سری تفریحات و آزادی رو به دنبال داره ، خرج داره و کلی چیزای دیگه . اما یه حسی داره که با هیچ حس دیگه ای قابل مقایسه نیست.
اون لبخندی که آقا بابک میگه ، یه لبخند نیست ، یه دنیا آرامشه که خدا از طریق بچه واسه روح آدم حواله میکنه.
اگه اون نیمه از انواع بلوغ ذکر شده در بالا رو دارید ، تردید نکنید.
هر چی سن بالاتر بره ، حساب و کتابایی که هیچ جوره ، دو دو تاش چهار تا نمیشه بیشتر میشه.
بذارید هم شما در جوانی از بودن با بچه ها لذت ببرید و هم بچه ها در میانسالی و نه پیری ، از شما و با شما بودن لذت ببرند.
اما نهایتا ، با همه توصیه ها و حساب و کتاب کردن ها ، این شمائید که مسئول زندگی خودتون هستید نه هیچ کس دیگه.

ممنون دوست خوبم
همه حرفهای پست من رو خیلی ساده تر و بهتر گفتید
منظور من هم از نوشتن این پست این نبود که لذت داشتن بچه رو باید با هر روش و هر نوع امکاناتی تجربه کرد . قبول دارم برای کسانی که واقعا امادگی ذهنی و شرایط خوب اقتصادی برای داشتن فرزند ندارند بچه دار شدن هم در حق خودشون و هم در حق بچه هاشون جفاست . منظور من دقیقا حرف شما بود . اینکه از این داستان غول نسازیم نه اینکه ساده بگیریم .
ایشالا که دخترهای گل شما زیر سایه تون بزرگ و عاقبت به خیر بشن و ممنون از کامنت شما . ایشالا بیشتر زیارتتون کنیم

نیمه جدی پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 12:28

آقای جعفری نژاد نازنین ، از لطفی که به من دارین ممنونم واقعن. شرمنده ام می کنید . اما راستش را بخواهید اصلن و ابدن دلم نمی خواهد فرزندی داشته باشم که با شرایط خودم بزرگ شود. مدتهای طولانی نشسته ام و فکر کرده ام . سبک ، سنگین کرده ام شرایط خودم و جامعه ای را که تویش زندگی می کنم و به این نتیجه رسیده ام که بهترین کار درگیر نکردن یک آدم دیگر توی این شرایط است.
البته خب این نظر شخصی من است و نظر همه ی کسانی که بچه دار شده و می شوند برایم محترم است. عاشق بچه ها هم هستم. مخصوصن بچه های دوستان عزیزی مثل شما و همه ی نازنینانی که دوستشان دارم.

فرشته پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 12:36

هوووووم....موافقم باهات...حیف که نمیتونم دیگه بچه داشته باشم...

پ.ن: هانا خیلی بچه ی متفاوتیه...به شدت دوست دارم با آقای پیرزاده در مورد یه سری مسائل حرف بزنم...ولی راستش هنوز روم نشده اینو ازشون بخوام...

ممنون بابک...پست خوبی بود...از طرف منم به اون مهندس بگو چه بابایی بشی تو...

خدا ایشالا علیرضا رو برات حفظ کنه
مرسی

خاموش(بهزاد)به جعفری نژاد پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 13:54

جناب جعفری نژاد فرمودید بچه دار نشدن پاک کردن صورت مساله است. حرفی که بابک خان هم در جواب کامنتم زد همین بود. شما بفرمایید چطور مسئله رو حل کنیم؟ مگه ما مسئله رو برای خودمون تونستیم حل کنیم که مسئولیت حل کردن مسئله برای یه موجود زنده دیگه رو بر عهده بگیریم؟ حالا مسئله چیه؟ زندگی تو محیطی که تو دروغ و فساد و ریا و ناامنی و بی فرهنگی و فقر و بیکاری و اعتیاد و ... حرف اولو می زنه و حتی با بحران امکانات خدادادی مثل کم ابی مواجهیم و سیستم اموزشی فاجعه هست و الودگی هوا تو شهرهای بزرگ باعث افزایش بیماری هایی مثل سرطان شده. ما کدوم یکی از این مسائلو تونستیم حل کنیم یا توان حل اونو داریم؟ جنابعالی ته خاطرات بدت برای نیم ساعت میکرو و سگا بازی کردن یک هفته پول تو جیبی جمع کردن یا برای یک شیشه نوشابه ی تگری وسط ظهر تابستان دو روز التماس کردن بود. اگه تو صورت همسرت اسید پاشیده میشد یا بهش تجاوز میشد. اگه به جای اون دختری که راننده سرویس مدرسشون بهش تجاوز کرد به دختر شما تجاوز میشد. اگه به جای پسری که ناظم مدرسه شون بهش تجاوز کرد به پسر شما تجاوز میشد. اگه به جای معلم بروجردی شاهرگ شما زده می شد ناامنی رو حس می کردی. اگه الودگی هوا باعث سرطان و مرگ شما و عزیزانت میشد تازه می فهمیدی الودگی هوا یعنی چی. اگه تو مناطق محروم زندگی می کردی بحران کم ابی رو لمس می کردی. اگه به جای کارشناس ارشدی که مدرکشو از دانشگاه تهران گرفته و داره مسافرکشی می کنه مشکل بیکاری رو می فهمیدی. شما بفرما چطور صورت مسئله رو حل کنیم؟ نفری 5 تا بچه بیاریم تا خودشونو بدبخت و بقیه رو بدبخت تر کنن؟ میدونی سایت سلامت اعلام کرده بود بیش از یک سوم از مردم بیماری روانی دارن؟ جنابعالی یه جین بچه بیار ببینیم چطور صورت مسئله رو حل می کنی؟
لطف عالی متعالی

بهار همیشگی پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 17:10

درست که وضعیت جامعه برای دعوت یک انسان نا امن و خطرناک و مناسب نیست ولی اگه بخوایم به همه مسایل اینطور نگاه کنیم که باید دست رو دست بزاریم و هیچ کاری نکنیم! الان همه ی کسایی که کارشناسی قبول میشن میدونن بعد چهار سال دوندگی و پول خرج کردن جایی براشون شغل پیدا نمیشه ولی متقاضی ورود به دانشگاه ها بیشتر شده! الان همه میدونن آمار طلاق بالا رفته ولی کسی کلا قید ازدواج رو نزده!و هزاران مورد دیگه...
کلا زندگی یه مسیر طبیعی داره که بیشتریا طی میکنن پس نمیشه به خاطر شرایط بد از این مسیر کنار رفت و هیچ کاری نکرد...

ممنون بهار جان
شرایط بد محیط و جامعه نمیتونه دلیل موجهی برای نیاوردن فرزند باشه
این استدلال شبیه اینه که بگیم
چون وسایل نقلیه شخصی و عمومی وسایل پرخطری هستند و جاده های ایران نا امنه و بیشترین امار تصادفات و تلافات رانندگی رو در کشور داریم نباید به سفر رفت .
نمیشه این حقیقت رو انکار کرد اما این خطرات و مشکلات توجیه خوبی برای نرفتن به سفر نیست و البته کسانی که دلیل سفر نرفتنشون ترس از تصادف کردن در جاده های پر خطر باشه هیچ وقت لذت رفتن به سفر رو تجربه نمیکنن و درک درستی از سفر رفتن نخواهند داشت .

گلابتون بانو پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 17:18 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

به عنوان مادر دو تا بچه حرفاتون رو قبول دارم و خیلی این پست به دلم نشست!
منم قبل مادر شدن خیلی دغدغه و نگرانی داشتم که الا میفهمم بیخود بوده! منکرسختی های فراوان بچه داری نیستم اما از شیرینی هاش که نمیشه گذشت!

شاد باشی گلابتون بانو

جعفری ن‍ژاد پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 17:23

جناب بهزاد

البته که روی صحبت من با دوستانی بود که احساس می کنند اونقدر توانایی و دانش و آمادگی دارند که بتوانند یک کودک با ضمیر کاملن آماده برای فراگیری خوبی ها را تربیت کنند به شکلی که در آینده بتواند مستقل بیاندیشد، تصمیم گیری کند، راه درست را پیش بگیرد، با معیارهای انسانی زندگی کند و با منش انسانی رفتار کند. چرا که در همین جامعه ی به فرمایش ما نا امن ِ مملو از دروغ و فساد و ریا و اعتیاد بسیار دیده ام مردان و زنانی که توانسته اند کودکانی تربیت کنند که در منش و رفتار نیک از والدین خود پیشی گرفته اند.
روی صحبتم با شما نبود. نه این بار، سالهاست با آدم هایی که گفتمان را به شکل محترمانه، منطقی و با رعایت اصول اخلاقی نمی دانند و کوچکترین تلاشی هم در آموختنش نمی کنند حرفی ندارم. شما به طریق خود باشید. به همان راهی که مصلحت خود می دانید بروید. راستش را بخواهید با چند بار خواندن کامنت شما، با کمی تامل در شیوه ی گفتار و منطق بحث کردنت، با عصبانیت بی مورد و پرخاشگری ِ غیر منصفانه ی کلماتت، با شما کاملا موافقم که تربیت یک کودک توسط شما نتیجه ی چندان مطلوبی هم در پی نخواهد داشت. شما به کیش خود باشید جناب، یقین دارم این طور می توان در آینده به جامعه ای کم تنش تر، محترم تر، مهربان تر و فهیم تر امیدوار بود. تجاوز تنها آن چیزی که شما در ذهن خود دارید نیست. تجاوز کلمات و جملات هم می توانند به اندازه ی تجاوز جنسی چندش آور و منفور باشند. مثلن یقین داشته باشید اگر روزی به هر دلیلی سعادت همراهی دخترکم تا مدرسه را نداشته باشم یا صلاح بدانم او را دست یک راننده سرویس بسپارم قبل از این کار نیم ساعت با راننده هم کلام می شوم اگر ادبیات و گفتارش ذره ای شبیه شما بود ترجیحم این است که به جای سرویس خودم تا مدرسه قلمدوش ببرمش. اینطور لااقل جواب یکی از سوال هایم را پیدا کرده ام.
برای باقی فرمایشتاتان هم حرف دارم اما بگذریم.

محبوب پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 18:47

چقدر خوب بود، چرا این آرش پیرزاده نمیاد یه بار با وحید حرف بزنه؟ شاید توجیه شد.
من با اینکه بچه ندارم، ولی انگار تموم این حسایی رو که در مورد داشتن بچه گفتی رو لمس کردم.
به نظر من مادر و پدر شدن بی نظیرترین حس دنیاس

واقعا حس بی نظیریه و مطمئنم تو با قلب مهربونت مادر خیلی خوبی میشی محبوب جان

بهزاد به جعفری ن‍ژاد پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 19:20

از کجای حرفم عصبانیت رو متوجه شدی عزیز جان؟ چون نظری خلاف نظر جنابعالی دادم شدم متجاوز؟! نظرم رو بدون هیچ بی احترامی نوشتم و هیچ توهینی نکردم و کمال احترام رو رعایت کردم ولی انگار شما جنبه ی شنیدن نظر مخالفت رو نداری و از کوره در رفتی. من موقع نوشتن کامنت کوچکترین ناراحتی و عصبانیتی نداشتم که بخواد تو نوشتم منعکس بشه ولی هر عقل سلیمی می فهمه که شما عصبانی شدی و بی جنبه بودنت رو عیان کردی. من چند بار کامنتمو حالا که گفتی خوندم. ولی مشکلی توش پیدا نکردم.وقتی جنبه ی انتقادپذیری نداری تو بحث شرکت نکن. دیگه هم به احترام بقیه ساکنین اینجا بحثو ادامه نمیدم و اگه باز هم به متجاوز(!) بودن متهم نشم باید بگم لطف عالی متعالی و ایام بکام

طاها پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 19:33 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

اینکه بگم نظر خاصی ندارم دروغ گفتم،اما زیاد هم به این مسئله فکر نکردم؛یعنی اصولا مجرد جماعت اینجورین...اما هدف از آفرینش انسان رو نمیدونم و دخالت داشتن تو تداومش رو هم طبیعتا نمیتونم درک کنم.
به هر حال پست جالبی بود،ممنون جناب اسحاقی عزیز
شاد باشید

ممنون طاهای عزیز

جعفری نژاد پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 20:02

جناب بهزاد

تعریف "توهین" و "کمال احترام" و "احترام" برای من با تعریفی که شما از این کلمات دارید بسیااااار متفاوت است و این دقیقن همان تفاوت من با شماست. وگرنه خیلی ها زیر همین پست نظرات مخالفشان را با نظر من ابراز نمودند و کوچکترین بی احترامی از این جانب ندیدند. نمونه ی بارزش دوست عزیزم "نیمه جدی"
در مورد چیزی که شما به عقلا قضاوتشان در مورد حرف های من نسبت می دهید نمی دانم و اهمیتی هم ندارد دانستنش برایم. تعجبی هم نمی کنم اگر حتی ده بار دیگر هم کامنتتان را بخوانید و به صدق و لطافت و احترام و اعتبارش گواهی دهید. اتفاقن مشکل دقیقن همینجاست!!

به کااام

الهام پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 21:47

به نظرم آوردن یکی از جنس خودت به این دنیا اگه تنها به خاطر خوشی خودت باشه و بس ، خودخواهی محضه. مگر اینکه دلیل منطقی دیگه ای وجود داشته باشه که بشه پذیرفت.
من شرایط زندگی خودم پرفکت نیس و با مشکلات زیادی دارم زندگی میکنم، از حقوق اجتماعی و شهروندی گرفته تا تحصیل و اشتغال و درمان و ... من نوعی ، تو این جامعه با مشکل مواجهه. چرا یکی دیگه رو به وجود بیارم تا اونم تو این دنیا همش بدوه و اذیت بشه.
فوقش اگه خیلی دلم خواست که فرزندپروری کنم میرم یه بچه بی سرپرست رو بهش کمک میکنم یا میارم بزرگش میکنم. قابل توجه مجردهایی که دلشون واسه بچه غنج میزنه.
موافق پستتون نیستم.

ممنون الهام عزیز
اتفاقا من با شما موافقم
اگر فرزند آوری صرفا برای خوشی من پدر یا مادر باشه خودخواهی محضه .داشتن فرزند یک امادگی ذهنی و به قول شما یک دلیل منطقی لازم داره و کسی که بدون دلیل اینکار رو میکنه صد در صد در اشتباهه

ارش پیرزاده جمعه 7 آذر 1393 ساعت 00:17

نیمه جدی جان من الان جوابیه کامنتمو خوندم دوست گلم من منظوری نداشتم و شما رو قضاوت نکردم اگه گفتم به شما پیشنهاد نمیکنم صدرفا جون دوست ندارید و مخالفید گفتم با این توصیفی که کردی من مطمنم شما بچه دار می شید و اون روز متوجه می شی فرایند بچه دار شدن فقط بوجود اوردن بچه نیست بلکهاغاز یک مرحله جدید تو زندگی شماست تا اون ووز منتظر می مونم فقط بیا اعتراف کن

آذرنوش جمعه 7 آذر 1393 ساعت 00:23 http://azar-noosh.blogsky.com

من خیلی خیلی بچه دوستم اما به نظرم با شرایط جامعه ی ما اگر همه به جای بچه دار شدن بچه ای رو به فرزندی میگرفتن شاید اوضاع جامعه کمی بهتر میشد...بچه هایی که واقعااا اشتباهی به دنیا اومدن ولی ماها میتونیم یه زندگی جدید بهشون بدیم... با احترام به نظر شما به نظر من اگه کسی دوست داره لذت پدر یا مادر شدن رو بچشه با این شرایط گرفتن یه بچه ی بی سرپرست خیلی بهتر از بچه دار شدنه!

در تصدیق حرفت باید بگم اگر هدف از فرزند آوری صرفا تاکید میکنم صرفا ادامه نسل و بحث خون انقراض نسل و تسلسل نام خانوادگی باشه خیلی احمقانه است . در جواب یکی از دوستانم گفتم که فرزند آوری یک پروسه است نه صرفا یک اتفاق بیولوژیک . شخصا خیلی به این موضوع فکر کردم که قبول کردن سرپرستی یک کودک بی سرپرست چه کار انساندوستانه و خوبیه اما نمیشه از اون بخش والد بیولوژیک بودن هم ساده گذشت . فکر می کنم برای افرادی که دوست دارند صاحب فرزند باشند ولی نمیتونن گزینه مناسبی باشه ولی اینکه هرکس به جای اینکه فرزند خودش رو به دنیا بیاره سرپرستی یک فرزند بی سرپرست رو بگیره هم از لحاظ منطقی و هم از جهت آماری عملی نیست .

حمید جمعه 7 آذر 1393 ساعت 01:31 http://abrechandzelee.blogsky.com/

کامنتهارو خوندم. بحثهای خوبی بود. استثنائا لحن عصبی بعضی کامنتها هم اذیتم نکرد. به هر حال برد نظر ما از این چندنفری که اینهارو میخونن بیشتر نیست و واقعا حتی اگه نتونیم با نظرمون کسی رو توجیه کنیم هم اتفاق خاصی نمیفته ولی وقتی پای موضوعی به این مهمی در میونه طبیعیه که آدم گاهی به هم ریخته بشه...
بنده با نظر دوست خوبمون طاها موافقترم. اونجا که گفتن "هدف از آفرینش انسان رو نمیدونم و دخالت داشتن تو تداومش رو هم طبیعتا نمیتونم درک کنم". یعنی من یکی حتی اگه امکان تولیدمثل هم داشتم و قرار هم بود که فرزندم در یه کشور مرفه به دنیا بیاد باز قطعا اینکار رو نمیکردم. چون با اصل موضوع مشکل دارم. چراییِ بودنمون...

ممنون حمید عزیز
خوشحالم که کامنتت رو اینجا دیدم

پریس جمعه 7 آذر 1393 ساعت 01:57

نکته ای که خیلی تو استدلال افراد طرفدار فرزندآوری به چشم میاد اینه که تو صحبتاشون اصولا حرفی از خود بچه نیست, یه عده شون دنبال هدف و معنی برای زندگیشون میگردن, یه عده میخوان حس پدری و مادری رو تجربه کنن, یه عده حوصلشون سر رفته و دنبال تنوع میگردن و میخوان از تنهایی دربیان... احتمالا یه عده ای هم به فکر عصای پیری هستن یا اثبات این که اجاقشون کور نیست یا اینکه با وجود بچه جای پاشون تو زندگی زناشویی محکم میشه... حالا این وسط جای خود بچه کجاست؟ آیا بچه باید ابزار پر کردن چاله چوله های روانی و احساسی ما باشه؟
حالا اگه ما واقعا به آینده این دنیا امیدواریم و خودمونو مسءول ادامه حیات بشریت و جریان زندگی میدونیم بهتر نیست یه خرده هم به خود بچه فکر کنیم و مثلا بجای فرزندآوری یا در کنار اون سرپناه یه بچه بی سرپرست باشیم؟

ساجده جمعه 7 آذر 1393 ساعت 11:56

یکی از آدمایی که خیلی بهم نزدیک بود وازدواج کرد، خاله م بود. اما به خاطر اینکه تو سن تقریبا 30سالگی ازدواج کرد ودلش نمیخواست اختلاف سنیش با بچه ش زیادتر از این بشه خیلی زود بعد از ازدواج بچه دار شد. بچه ای داره بی نهایت شیطون. یعنی من یادم نمیاد این بچه رو 5دقیقه در حال نشستن دیده باشم.مدام در حال راه رفتن وبهم ریختن وسایل وشیطونی کردنه. خاله م حتی نمیتونه یه لحظه ازش غافل بشه. الان پسرش یک سالشه و بچه دومش هم تو راهه. شوهرش هم به خاظر مسافرت های کاری زیاد بعضی وقتها خونه نیست. من حس میکنم چقدر شرایطش سخته. اما وقتی می بینم خاله م اینقدر با لذت از بچه داری حرف میزنه و بعد از اون همه شیطنت که بچه ش داره میگه وقتی میخوابه دلم براش تنگ میشه واقعا تعجب می کنم. بنظرم بچه داری اتفاقیه که تا تجربه نشه نمیشه راجبش حرف زد. ما هم که اینجا عذبیم حالا کوتا بچه دار شدن.

ساجده جمعه 7 آذر 1393 ساعت 12:00

این پست از معدود پست هایی بود که ترجیح دادم خیلی راجبش قضاوت نکنم و از خوندنش لذت ببرم. فقط اینو میدونم بعد از همه تلاش ها و برنامه ریزیهای درست برای بچه دار شدن همزمان باید به خدا توکل کرد. تااین ناامیدی ها از بین بره. خدا وعده داده که عهده دار روزی بندگانشه.


راستی یه سوال حیف نبود شما تا قم برید وبعد زیارت نرید؟؟!! البته میدونم فضولیه اما اگه نمیگفتم رو دلم میموند

نینا شنبه 8 آذر 1393 ساعت 10:45

برادر شما بابای بچه را برای ما پیدا کن
من قول میدم چشم بسته حرفایتو قبول کنم
هر چند خیلی سخته قبول حرفای یک بالاطالقانی
والا

ساجده شنبه 8 آذر 1393 ساعت 12:07

جواب کامنتای ما چی شد؟؟!!

شاه بلوط شنبه 8 آذر 1393 ساعت 14:56

اصل جمله یادم نیست ولی مفهومش این بود که عاقلهای جامعه در تردید هستند و کاری نمیکنند و احمقهای جامعه یه خودشون یقین دارین
البته دور از جونه همه دوستان
مادربزرگم یه همسایه ای داشت پنج شش تا بچه عقب افتاده داشتند.همشونم ازدواج کردند و نفری دو سه تا بچه زاییدن.بچه هاشونم ضریب هوشی پایین دارن...و این طوریه که اون نسلی که نباید تکثیر بشه با جدیت داره تولید مثل میییکنه...از خونواده های فقیر که نون شب ندارن اما تو این دوره زمونه سه چهار تا بچه دارن و تا....
و قشر فهمیده و تحصیل کرده که دست به یک خودزنی و خود کشی تدریجی زده

شمسی خانم یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 15:26

چند روز دیرتر خوندن پست ها این خوبی رو داره که میشه کامنت ها رو هم خوند. در کل با حرفهای نیمه جدی بیشتر موافقم.
از من که دیگه گذشته اما امیدوارم پدر و مادرهای آینده الله بختکی بچه دار نشن. مثل پدر و مادرهای اغلب هم نسل های من که فکر میکردن هدف از ازدواج فقط و فقط بچه دار شدن هست!
در ضمن یه مقاله ای هم هفته پیش خوندم که طبق تحقیقی که تو این کشورهای مرفه بی درد انجام شده تا سال 2050 دیگه آدم ها نیازی به ازدواج کردن برای بچه دار شدن ندارن. میتونن از تخمک و اسپرمی که در دوران جوانی فریز کردن استفاده کنن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد