هفتگ
هفتگ

هفتگ

وصف این روزهای خمودگی

من خیلی تنبلم.... من خیلی کار دارم ..... ولی انجامشان نمی دهم.... هی می گویم فردا.... فردا که شد می اندازم به پس فردا و برای خودم دلیل و برهان می آورم که اصلا امروز وقتش نبود.... امروز که نمی شه... امروز حسش نیست... تقصیر هم ندارم ها .... فکر می کنم من کم ام!  کاش چند تا بودم... اون وقت میشد تمام خودم ها به همدیگه کمک کنیم بدون معذب بودن و نگرانی... مثلا کمد به هم ریخته ام را به جز خودم به هیچ کس دیگر روی نشان دادنش را هم ندارم چه برسد از کسی بخواهم برایم مرتب کند.... خوب می شد اگر چند تا دیگر از خودم داشتم...

یکی شان کارهای خانه را می کرد.... همین امشب یخچال را از برق می کشید و حسابی تمیزش می کرد. جامیوه ای را.... کشوهای فریزر را ... سبزی ها یک طرف ... لوبیا سبزها یک طرف...

اون دو سه تکه لباس هایی را گذاشته ام یک روز با آب سرد و مایع بشورم برایم می شست و اتو می کرد....

یکی از چند تا خودم را می گذاشتم مسئول ارتباطات ..... به دوستانم زنگ می زد... همون ها که چندین و چند بار تلفن کردند و حالمو پرسیدند و آخر صحبت هایشان غر زدند که : یه وقت تو یه زنگی به آدم نزنی ها.... شاید هم از من دلگیرند... به خصوص زهره.... از معدود دوستان به شدت قدیمی ام که فکر کنم از دستم ناراحت شده و خیلی وقته خبری ازش نیست.... منه مسئول ارتباطاتم را می فرستادم پیش هانیه .... تابستان عروس شد و عروسی اش نرفتم.... یک کادوی قشنگ می خرید می رفت خانه اش و ساعت ها یاد هفت سنگ های بچگی می کرد و به او می فهماند که من به یادش هستم .... ولی چه فایده! یا عیادت معصومه که چند ماهیست اوضاع سرطانش وخیم شده و شوهر گاومیش اش برده پرتش کرده خانه مادرش و گفته من دیگر پول ندارم خرجت کنم.... من ارتباطاتم خیلی کار دارد.... باید پولدار هم باشد که اقلا بتواند هم حال معصومه را بپرسد هم پول زیر بالش اش بگذارد.....

یک من هم برای علایقم لازم دارم.... خیلی حضورش واجب است چون کم کم دارند فراموشم می شوند... می خواستم صبح های زود بروم پیاده روی... می خواستم درباره ی بورس چیز یاد بگیرم و واردش شوم.... باغبونی کنم و چند تا گل توی گلدانهای سفالی بکارم و بگذارم کنار پله ها.... یک آبپاش رنگ رنگی با پلاستیک های دورریختنی درست کنم و صبح ها دست مانی را بگیرم و دوتایی به گلدان ها آب بدهیم... بیچاره من علایقم ....

 همه ی این کارها را انجام می دادم اگر من چند نفر بودم..... ولی خب من تنهام..... فقط یک نفرم... یک نفری می روم زیر پتو فقط چشم هایم را می آورم بیرون و باب اسفنجی تماشا می کنم.... 

نظرات 34 + ارسال نظر
فلیکا سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 18:14 http://felika.blogsky.com

اخ ک چ خوب گفتی...دست گذاشتی رو درد من.منم کاش چند نفر بودم.خودم میخوابیدم و تو خونه لذت میبردم بقیه خودمها رو میفرستادم دنبال کارام.یکی هر روز میرفت خرید.یکی سر کار میرفت.یکی خونه داری میکرد.یکی مستقیما در خدمت من بود و دایم برتم غذا میپخت و میوه میاورد...اگه میشد چی میشد؟؟

زهــــرا سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 22:06

ساعت برنارد هم فکر خوبیه ها

سارا وحدتی چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 02:42 http://khialekabood2.persianblog.ir/

من ِ علایق از همشون واجب تره برای من !
کاش یه روز به جای بیست و چهارساعت خیلی بیشتر بود !
برام جالبه بدونم بعضی از آدما به همه ی کاراشون میرسن ! چجورین !
مرسی خیلی ملموس بود ...

پروین چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 06:42

عزیزم ....عزیزم .....عزیزم
همهء اینهایی که گفتی و چقدر خوب بودند یک طرف، اون شوهر گاومیشی که زن مریضش رو فرستاده خونهء باباش یک طرف. انقدر بد بودن و رذل بودن باورنکردنی است :(

ساجده چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 13:11

به شخصه یه من لازم دارم که تولد دوستامو یادآوری کنه. از وقتی میرم سرکار، چون همزمان درگیر پایان نامه هستم پاک همه چی یادم میره.مخصوصا تولد دوستام!!!

فرناز چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 23:03 http://zirozebar.blogsky.com

آخ گفتی :)

حمید چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 23:30 http://abrechandzelee.blogsky.com/

دقیقا همینه. بحث وقت نیست. بحث کم بودنه. اگه انگیزه اش باشه همون یه نفر انقدر زیاد میشه که آدم رو یاد مراسمهای عروسی میندازه. یا ختم. نه... همون ختم. که هرکی یه کاری میکنه و کارا زمین نمیمونه. ولی وقتی انگیزه اش نباشه از تیتر روزنامه های اصولگرا بعد از تمدید توافق با پنج بعلاوه ی یک هم "هیچ" تر میشی...

رها پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 00:40 http://gahemehrbani.blogsky.com/

موافقم باهات. من وقتی خیلی کار دارم حس میکنم که فقط باید نگاه کنم و هیچکدوم رو انجام ندهم. به دلم میرسم گاهی. مثل الان...
خوبه که هر دوشنبه مینویسی مهربان...

سمیرا یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 13:07

چقدر منم احتیاج داشتم به چند تا بودن...ولی فکرشو که میکنی میشد همه اینا رو باهم انجام داد اگه یه کم همت داشتیم اگه یه کم انگیزه داشتیم...قشنگ بود ولی منم انتظار داشتم بیشتر باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد