هفتگ
هفتگ

هفتگ

بروم صد پله پایین ... تنها گریه کنم

این اواخر شبها که دارم از شرکت برمیگردم ، توو ماشین خلوت های خوبی با خودم دارم ... سیگار میکشم ، موزیک گوش میکنم و خیلی روزها گریه میکنم بی دلیل ، شددت و ضعفش هم تازگیها فهمیدم به موزیکی که آن لحظه دارد پخش میشود ربط مستقیم دارد ... از شما چه پنهان اوائل یک مقدار نگران شدم ، به یک دوست عزیزی گفتم گفت مشکلی نیست و در آستانهء چهل سالگی یک سندروم طبیعی ست لذا ما هم چون به آن دوست اعتماد داریم پیگیر نشدیم و گفتیم لابد طبیعی ست خب ! ... بگذریم ... به مرگ هم خیلی فک میکنم ... شاید چون با خودم و این حقیقت تلخ کنار آمدم که دو سوم از عمرم به همین زودی و کشکی گذشت و رفت ... حواستان را بدهید این سمت ! گفتم مرگ ، نه خودکشی ... این یکی را به آن دوست نگفتم چون جوابش پیش پیش روشن است ، حتمن باز به چهل سالگی و آستانه و اینها ربط دارد دیگر ... اصلن آدم هرچی میکشد از این آستانه است ... آستانهء درد ، آستانهء تحریک ، آستانهء فصل سرد و سایر آستانه ها ... قبلن ها برام مهم نبود بعد مرگم چی میشود و چی میشوم ... علاقه ای به مراسم کفن و دفن و ختم و سوم و هفتم نداشتم ... حالا نه مث این افراطی ها که می گویند ما مُردیم توی مبال هم بیندازندمان طوری نیس ! نه در این حد ، ولی حتتا اگر هف هش ده نفر می بردند خاکم میکردند و خلاص ، بعدش هم میرفتند قهوه خانه یک دیزی قلیان مَشت میزدند و دور هم معدود خاطرات بامززه ای که از من داشتند را تعریف میکردند و می خندیدند مشکلی نداشتم ... 

.

اما حالا نظرم عوض شده ، همینجا به عزیزان و دوستان درجه یک ام وصیت میکنم وختی مُردم زرتی برندارند فردا صُب اول وختش خاکم کنند ، گور بابای ادا اطوارها و قوانین مزخرف بیمارستان و پزشکی قانونی و الخ ... حتتا شده دو روز سه روز قشنگ صبر کنند که همه خبردار شوند ، تلفنی ، وبلاگ ، فیسبوک ، اینستاگرام ، وایبر و هر شبکه اجتماعی و امکان ارتباطی جدیدی که آن موقع مُد باشد ! ... به این علامت تعجب ها توجه نکنید ، دارم جددی حرف میزنم ، کاملن جددی ... دمبال دعا و صلوات و فاتحهء بیشتر و حلالیت و آمرزش و این شر و ورها نیستم چون اگر بدی ای در حق کسی کردم دو حالت دارد یا حقش بوده که چیز لقش ! اگر هم حقش نبوده چیز لق من ! که اگر حساب و کتابی باشد ( که بعید می دانم نباشد ) عدالت و انصاف حکم میکند تاوانش را بدهم و جوابگو باشم ... 

.

پس این تغییر عقیدهء صد و هشتاد درجه ای برای چیست ؟ واقعن ها ؟ الان دارم همزمان از شما و از خودم می پرسم ... حتمن که یک علتی دارد ... شاید مثلن وختی آنطور که دوس داریم زندگی نمی کنیم و به آن چیزها و مدارجی که ایده آل مان بوده نمی رسیم دوس داریم وختی پرونده مان بسته میشود آدمهای بیشتری برایمان گریه کنند و غصه بخورند ... برای خودمان نه ها ، برای نرسیدن ها و ناکامی هایمان ، حیف شدن ها و دریغ و حسرتهامان ... برای تمام خوبی هایی که می توانستیم در زمین بپراکنیم و دریغ کردیم ... برای رفاقتهایی که خسّت کردیم و خرج نکردیم یا خرج کردیم اما هدر رفت ... برای تمام لبخندهایی که نزدیم ... عشق هایی که نورزیدیم ... بوسه هایی که نچیدیم ... دل هایی که شکستیم ... گردن هایی که نشکستیم ... بغض هایی که فرو خوردیم ... کینه هایی که ما را خورد ... دست هایی که نگرفتیم ... سفرهایی که نرفتیم ... جاهایی که ندیدیم ... غذاهایی که نخوردیم ... کتاب هایی که نخواندیم ، فیلم ها و موزیک هایی که ندیدیم و گوش نسپردیم ... کارهایی که نکردیم ... اتفاقهای خوبی که تا لب بوم افتادن رفت اما نیفتاد ... بدشانسی ها و بدبیاری ها ... تمام اُفتد و دانی ها ...

.

راستی به آمبولانس نعش کش هم بگویید جلوی ساختمان هفتگ نیاید ، اینجا بابا هست ، مادر هست ، بچچهء کوچک هست ، شاعر هست ، عاشق هست ، نویسنده هست ، فیلسوف هست ، سه تار هست ، گلدان هست ، کبوتر هست ، آفتاب هست ، باغچه هست ... برای روحیه شان خوب نیست.

.

.

.

.

.

+عنوان پُست ، ترانه ای از شهیار قنبری

.


نظرات 28 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 00:21 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- و اما حسرت کارهای نکرده در دم مرگ. خب واقعا خیلیامون فرصتش رو نمیکنیم. خیلیامون به مرگ تصادفی میمیریم. موقع بیماریهای شدیدی که میفهمیم مرگمون نزدیکه هم بخاطر جوندوستیمون انقدر درگیر درمان خودمونیم که وقت نمیکنیم به اینچیزا فکر کنیم! خداییش کدوم یکی از آدمهایی که به مرگهای اینشکلی مردن رو سراغ داری که اطرافیانشون بگن این آدما در روزهای آخر از حسرتهاشون گفتن؟ اینا فکرای الانه. و البته اینکه اینجوریه خوبه ها. کلا هرچیزی که باعث بشه کمتر غصه بخوریم خوبه. تازه خیلی از چیزایی که الان حسرته موقع مرگ دیگه اون برندگیش کم شده. مثلا خود من اگه قرار بود پنج سال پیش بمیرم یه سری حسرتهایی داشتم که الان دیگه اونهارو ندارم. نه که براورده شده باشه. دیگه حسرت نیست. گفتم. تیغش کند شده...
خلاصه که خیلی فکرشو نکن. و باور کن این یه پیشنهادِ کلیشه ای و نشدنی نیست. خیلی چیزا تا حد زیادی دست خودِ آدمه. از جمله همین "فکرشو نکردن"...

صومعه پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 09:46

سلام
آقاجونم خدابیامرز همیشه میگفت مرگ هر آدمی عروسیشه منها اگه بفهمه و درک کنه

آوا دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 16:51

جدای از پست که کلی بغضیم
کرد..کامنت حمیدخان جان
رو دوس داشتم......
یاحق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد