هفتگ
هفتگ

هفتگ

کشفیات آقای شگفت انگیز


شاید واژه مناسب دست و پا چلفتی باشه اما مهربان منو " آقای شگفت انگیز " صدا میکنه و مسلما این اسم احساس بهتری نسبت به " دست و پا چلفتی " به آدم  میده . اینطوری میتونم خودم رو یک ابر قهرمان تصور می کنم که بازنشسته شده و برای اینکه مردم متوجه نشن که اون یه آدم عادی نیست یه شغل عادی داره و یه زندگی کاملا معمولی مثل سایر مردم .


اما ماجرای آقای شگفت انگیز از کجا شروع شد ؟



دومین یا سومین روزی بود که من و مهربان داشتیم زیر یک سقف با هم زندگی می کردیم . یخچال نو و تمیزخونه جدیدمون هم پر بود از خوردنی هایی که مهربان همراه با جهیزیه اش آورده بود . در یخچال که باز می شد احساس می کردی که دری به بهشت باز شده  و  فقط کافیه دستت رو دراز کنی تا هر خوراکی خوشمزه ای که دلت می خواد برداری .

مهربان پرسید : عزیزم ! ناهار چی میل داری ؟

منم مثل یه مرررررد گفتم : امروز ناهار قیمه می خوریم  .


جاتون خالی مهربان یه خورشت قیمه خوشمزه پخت و بعد با کلی دبدبه و کبکبه یه دستگاه عجیب و غریب رو از توی کابینت بیرون آورد و نشونم داد و گفت : میدونی این چیه ؟

 یه نگاهی به دستگاه انداختم و گفتم : والا نمیدونم

توضیح داد که این دستگاه اسمش سرخ کنه و به کمک اون خیلی راحت تر و سریع تر میشه سرخ کردنی ها رو درست کرد و در مصرف انرژی و روغن هم صرفه جویی میشه و بعد یک عالمه سیب زمینی خرد شده رو ریخت توی سبد فلزی دستگاه و با فشار یک دکمه اون سبد مثل آسانسور رفت داخل روغن داغ و شروع کرد به جلز و ولز و بوی وسوسه کننده ای ازش متصاعد شد . چند دقیقه ای که گذشت دستگاه یک بوقی زد و سبد فلزی بالا اومد و همه سیب زمینی ها یه دست سرخ شده بودند . مهربان صدام کرد و گفت : میشه سبد رو در بیاری تا سیب زمینی ها رو بیارم سر سفره ؟

رفتم بالا سر این دستگاه عجیب و غریب و هرچی برانداز کردم دیدم هیچ دکمه ای برای بیرون اومدن سبد وجود نداره. یه نگاهی به دفترچه راهنما انداختم که اونم توش خارجی توضیح داده بود و نمی شد سر درآورد که چی نوشته . بالاخره به هر ضرب و زوری بود شروع کردم به فشار آوردن به سرخ کن که یکهو ترررررق یه تیکه پلاستیکی دستگاه شکست و دسته پلاستیکیش موند تو دستم و  سبد فلزی با همه محتویاتش آروم آروم توی روغن داغ غرق شد . مهربان با عجله اومد بالا سرم . صورتش از عصبانیت سرخ شده بود . یه نگاه به من می کرد یه نگاه به سرخ کن شکسته . خب تازه با هم ازدواج کرده بودیم و روش نمی شد فحش بده  پس با نا امیدی گفت : شکستیش ؟

منم گفتم : به خدا من فقط یه زور کوچولو زدم . جنسش تقلبی بود فک کنم

با ناراحتی و قهر از آشپزخونه بیرون رفت و گفت : به سرخ کن نازنین جهیزیه من میگی تقلبی ؟

خب راست می گفت .آدم زورش میاد دیگه . سرخ کن جهیزیه مهربان به خاطر غول بازی من خراب شد و ما فقط همون یه بار ازش استفاده کردیم .


اما خراب کاری های من فقط به شکستن سرخ کن محدود نشد . طی این چند سال که از ازدواج من و مهربان میگذره این داستان بارها و بارها تکرار شده . مثلا  وقتی قالب پلاستیکی یخ رو از فریزر بیرون میارم با یه فشار کوچولو میشکنه بعد مهربان برام توضیح میده که باید اول یه کم آب روی قالب بریزم تا یخ ها شل بشن و آسون در بیان و کمتر از زورم استفاده کنم  . یا یه جارو دستی داشتیم که خیلی خوب و کار راه انداز بود . از همین جاروها که همه خرده ریزهای روی فرش رو باهاشون جمع میکنی . بهش میگن جارو نپتون فکر کنم . مثلا اومده بودم آشغالای توی جارو رو توی سطل زباله خالی کنم . یه فشار کوچولو به در پلاستیکیش آوردم و اونم شکست . یه بارم وقتی مانی کوچیک بود یه اسباب بازی براش خریده بودیم که باتری میخورد و آهنگ می زد و چند تا عروسک  کوچولو که به نخ وصل بودن با یه آهنگ ملایم مثل چرخ و فلک دور هم می چرخیدند . اومدم پیچ پلاستیکش رو به تخت مانی سفت کنم ولی انگار خیلی سفتش کردم و اون اسباب بازی هم شکست و بلا استفاده شد .کلی هم پولش رو داده بودیم .

همین چند وقت پیش یه روز تعطیل بود که تصمیم گرفتیم وسیله ها رو جمع کنیم و از خونه بزنیم بیرون و بریم پارک هم یه ناهاری بخوریم هم مانی تو فضای سبز برای خودش بازی کنه . سبد وسیله ها یه چفت پلاستیکی داشت . خواستم ناهار رو از توش در بیارم که اونم شکست . مهربان هم سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت : بازم شکستیش شگفت انگیز ؟



در زودپز و قفل گردنبد طلای مهربان و چند تا تیکه از چینی های سرویس جهیزیه اش ، اولین شیشه شیر مانی ، کنترل ماهواره ، سرپیچ لوستر ،دسته جاروبرقی و خیلی وسیله های دیگه خونه ما طی این چند سال به همین روش خراب شدند و از کار افتادند .


خب چیکار میشه کرد ؟ بدن ما آقایون از لحاظ فیزیکی قوی تر از خانم هاست . یعنی  از عهده کارهایی که به زور و قدرت احتیاج داشته باشه خوب بر میایم . در عوض خانم ها هم  موقع انجام کار دقت و ظرافت به خرج میدن .

و به همین سادگی ما تونستیم کارهای خونه رو با توجه به این دو معیار بین خودمون تقسیم بندی کنیم .


دسته اول : کارهای سنگین منزل مثل بیرون بردن آشغالا و جابجا کردن یخچال و ماشین لباسشویی و  کتابخونه و کمد و خرید مایحتاج که به عهده بنده است .


دسته دوم : باقی کارهای خونه که نیاز به دقت و ظرافت دارند مثل پخت و پز و آشپزی و شستن ظرفها و نظافت منزل و شستن و اتو کردن لباس ها و گردگیری و بچه داری و ... هم به عهده مهربان بانو



 

 

نظرات 32 + ارسال نظر
کاکتوس پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 21:51 http://kaktusss.blogfa.com

اینجانب به مراتب بدتر از شما هستم ولی چون مجرد هستم کسی هنوز بطور مشخص اسمی برایم انتخاب نکرده!

فاطمه بختیاری شنبه 15 آذر 1393 ساعت 08:58


ببخشید ولی من کلا کلی خندیدم با این پستتون

خواهش می کنم و منظور منم همین بود

خانوم شگفت انگیز شنبه 15 آذر 1393 ساعت 14:45

به عرضتون برسونم که شگفت انگیز بودن به مرد و زن و هیکل و ماهیچه نیست و یه جور ژن درونیه که ممکنه در هر کسی موجود باشه، و اگه بخوام به خصوصیتی ربطش بدم شاید به کم حوصلگی و بی صبری و آشنا نبودن به مکانیسم اشیاء و دستگاه ها مربوط بشه (راستی تو مهندسی خوندی نه؟ شاید در انتخاب رشته تحصیلی اشتباه کرده باشی )
شاهد مثل این حکم هم خودم هستم که زنم و با هیکل و قدی متوسط و زوری متعارف لوازم زیادی از قبیل در فریزر و جامیوه ای یخچال و دسته قابلمه و ملاقه و کفگیر و قفل زیورآلات و حتی در قسمت بار اتوبوس (بله، حقیقت داره! یه نیم ساعتی هم در رو دستم گرفتم تا راننده عصبانی اردوی دانشگاه اومد و پسش گرفت) رو شکسته م . با کشف ژن شگفت انگیزی دیگه خطر نمی کنم و سروکله زدن با لوازم ناسازگار رو به همسر گرامی می سپارم که با قدی بلند و هیکلی عضلانی و سابقه ورزشکاری، چنان با ملایمت و آشنایی از چم و خم کار بازشون می کنه که آب از آب تکون نخوره

ممنون خانم خودنگاه

سمیرا یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 13:03

حالا تو خونه ما برعکسه اونی که چیزمیشکنه همیشه منم! بعدشم تازه کلی غر میزنم که چرا حواسمو پرت کردی شکست؟!

آذرنوش یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 23:14 http://azar-noosh.blogsky.com

بابای منم اینجوره کلا هر چیزی که میخریم تا مدتها بهش میگم توروخدا تو سمتش نرو الان میترکونیش :)))

آوا دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 17:06

هی....داغ دل من تازه شد..هنوز دوماه ازعروسیم نمیگذره
و طی اولین مهمونی ای که دادیم همسرجان دوتافنجون
ازسرویس پذیراییم رو ،ناخودآگاه شکوندو جالب این که
کلی قبلش سفارش کرده بودم چجوری ببره بیاره که
نشکونه...اما طفلکی خب شیکوند و ما هم جلوی
مهموناکلاس گذاشتیم واسش که فداااااای سرت
که شیکست وبه زورازآشپزخونه بردمش تابقیه
رونشکونه!مهمونی دومــــم هم یکی دیگش
شیکست البنه مهمون....اینه که صبرکردم
مهمونی بعدی بیادببینم اگه چیزدیگه ای
می شکنه برم یه دقعه شیکسته هارو
بخرم......البته یکی یه دست.که این
آقایون بدونن قیمت ایناچنده که هی
نیان آخرش بگن جـــهیزیه ت چنین
بودوچنان!والابخدا.......حالا جدا از
شوخی خب واقعانمی دونم چرا
اینجوری میشه.......بقول بابام
الهی که تامیشکنه ازین جور
چیزابشکنه و از جنس دل و
جون نباشه.................
یاحق...

ونوس چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:55 http://www.venouse.blogfa.com

واقعا خسته نباشید آقای شگفت انگیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد