هفتگ
هفتگ

هفتگ

در هر چیزی سرش باش !

وحید ته تغاری باقرلوها با اینکه چن سال از ازدواجش میگذرد هنوز و همیشه در نظر من بچچه است ! بخاطر اختلاف سنی مان ، اما در شرکت بزرگتر ماست ، مدیر ماست و بی تعارف خیلی چیزها در طی این سالها از او یاد گرفته ام در کار ... همیشه توی جلسات عمومی واحدمان وحید در کنار بقیه صحبت هاش این شاه بیت را هم با شور و حرارت تکرار میکند برایمان که سعی کنید هر روز از دیروزتان بهتر باشید ، سعی کنید جوری کار کنید که اگر یکوخت یکی از مدیران به هر دلیلی از مجموعه جدا شد یکی از گزینه های جایگزینی شما باشید ... جوری که اگر فردا روزی از اینجا در آمدید جاهای دیگر هم خواهان داشته باشید ... دنباله رو و ربات نباشید ، مدیر خودجوش باشید حتتا اگر کارمند صفرید ... آن بخش مدیر منش وجودتان را مدام پرورش بدهید ، جاه طلب باشید ، به جا و جایگاهی که هستید بسنده نکنید ، دورتر ببینید و بلندتر بپرید ...

.

حرفهای وحید در بخش پرفکت کار کردن کاملن درست و متین و آویزهء گوش کردنی ست اما در بخش مدیریت به نظر من واقعیتِ گریزناپذیر این است که مدیر و لیدر بودن بیشتر از اینکه اکتسابی باشد ذاتی است یعنی باید « آن » داشته باشی که بعد با اینجور توصیه ها پرورش و قوامش بدهی ... بعضی آدمها ذاتن خمیرهء مدیر شدن ندارند مث آن عشق فوتبال هایی که ز گهواره تا گور تلاششان را میکنند اما همیشه موقع فوتبال بازی کردن این پایشان به آن پای دیگر می گوید چیز نخور ! ... مث آنهایی که واله و شیفتهء نقاشی اند و تومانها تومان خرج بوم و قلم و رنگ و کلاس و استاد میکنند ولی دست آخر نقاشی هایشان میشود علی دو ساله از کرج ! ... البته قطعن آدمی که در هیییچ زمینه ای استعداد نداشته باشد کم پیدا میشود و با راهنمایی و مشاورهء صحیح آدمها میتوانند بلاخره در یک زمینه ای خودشان را بالا بکشند اما به نظرم زور الکی زدن و زیگزاگ و قیقاج رفتن در این فقره اشتباه است ... 

.

چن روز پیش در خیابان قرنی نرسیده به پل کریمخان پنج تا دختر مدرسه ای اُرمک پوش میخواستند از عرض خیابان رد شوند ، کنار هم واستاده بودند و دست هم را زنجیروار گرفته بودند ... یکی دو قدم آمدند جلو اما شلوغی بیش از حد و سرعت زیاد ماشینها باعث شد با ترس برگردند عقب ... نفر اول زنجیر که از بقیه تپل تر بود دستش را رها کرد و رفت آخرین نفر واستاد و قایم شد ... حیران و مردد بودند تا اینکه دختر وسطی که نسبت به بقیه جثهء ریزتری هم داشت سرش را بالا گرفت و با قدمهای مصمم آمد اول صف واستاد ، دست بغلی را گرفت و قدم گذاشت لای جنون ماشینها و رد شدند از خیابان ...

.

کاش آن دخترکِ تپلی می ماند سرجاش ... واقعن کاش می ماند و نمی رفت پشت همه قایم شود و هر طور که شده زنجیر اُرمک پوش های ملوس را رد میکرد از خیابان ... کاش میدانست همین لحظهء کوتاه ممکن است تاثیر گذارتر از تمام درسهایی باشد که خوانده است و خواهد خواند ...

.
نظرات 17 + ارسال نظر
صدیقه (ایران دخت) سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 21:12 http://dokhteiran.blogsky.com

تو یکی از کلاسای کارشناسی، یکی از استادا که کلا خودش و کلاسش واسمون زنگ تفریح بود، یه روزی برگشت گفت من از همین الان میتونم پیش بینی کنم هرکدومتون در آینده چی میشید ... با پررویی تمام پرسیدم "مثلا من چکاره میشم به نظرتون؟" نگام کرد و خندید و گفت تو حتما مدیر میشی ... کلا میری تو مسیری که ادما و اتفاقات رو مدیریت کنی.
راستش اون موقع به حرفش خندیدم، گفتم من اصلا تو این فازا نیستم، منو چه به این حرفا. طبق معمول همه اتفاقات تو خونه تعریفش کرده بودم و چون بی اهمیت بود فراموش شده بود.
اتفاقات اخیر شغلیم داره منو به سمت حرف همون استادم سوق میده. من که یادم نبود ولی چند روزه پیش خواهرم یادآوری کرد ... گفت دیدی تو رو از خودتم بهتر میشناخت !!!
فک کنم مدیر بودن به اندازه ای که اکتسابیه ذاتی هم باشه ... اصلا هر خصیصه ای همینه ...
ببخشید از پرحرفی ... مستدام باشید :)

آقا طیب سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 22:01

موافقتم،باس تو خون آدم باشه.اگه نباشه زور زیاری زدنه باقیش.

دکولته بانو سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 22:33

واااااااااو... خیلی خوب این دوتا موضوعو بهم ربط دادی و نتیجه گیری کردی... جمله آخرت که رسما ضربه فنیم کرد... آخ گفتی... به نظر منم هر چیزی باید در وهله اول تو ذات آدم باشه، وگرنه آدم رسما بیچاره میشه تا به چیزی که میخواد و نیست، برسه! ...

سیمین سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 22:56

خیلی چیزا ذاتیه...موافقم

محمد اسحاقی سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 23:13

میگویند یکی از بلندی خیلی بلندی پرید.وقتی اومد پیش بقیه همه تشویقش کردند و کف و سوت که تو چجوری این جرات و جسارت رو بدست آوردی,دیدن طرف ناراحته گفتن ای بابا چی شده گفت اگه من فقط بفهمم کی بود منو هول داد....فلانش میکنم....بنظرم اینی که شما میگی تا یه حدی درسته ولی آفتش زمانی ست که طرف را هل داده باشند و او توهم زده باشد که آره منم پخی هستم.این باعث میشه یه جماعت مشتاق که انتظار معجزه دارند, در نهایت یه لیدر متوهم بدرد نخور هم داشته باشند.

مى نو چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 00:13

چه نگاه موشکافانه اى. ایول

باغبان چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:09 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

یعنی تو ذات اون دختر تپله نبود ولی تو ذات دختر ریزه بود؟
اونوقت محیط و خانواده چی میشن؟
بازم میرسیم به وراثت و یادگیری
هرکدوم چقد میتونن نقش داشته باشند؟
به نظرم توی این دنیا همه چیز به همهچیز ربط دارند مثلا اگه همین دختر تپله نمیرفت عقب دختر ربزه نمیتونست بیاد جلو اونوقت دوستاش روش حساب لیدری باز نمیکردن و اون با این زمینه ذهنی بزرگ نمیشد که میتونه مدیر باشه و اون تپله دوستاش به چشم ترسو نگاش نمیکردن و اون خودشو بی عرضه نمیدونست.

آفو چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:22

یه چیز دیگه ام هستا .. گاهی آدمها توی بچگی ، نوجوانی ، جوونی مدیر خوبی اند . توی کارهای گروهی ، مدرسه ، خونه و ... و ... و ... خودشون رو نشون میدند و این مشخص میکنه میتونند یه مجموعه رو اداره کنند . ولی وقتی تو دل جامعه وارد میشه، اونقدر که میبینه برای همه ی کارهاش یه ادا و اصولی در میارن ، اونقدر که میبینه هر رفتارش یا هر برخوردش برای حتی یه تصمیم گیری کوچیک تو مجموعه ی اداری ممکنه چه بازخوردهایی داشته باشه ترجیح میده سکوت کنه ... نسبت به همه چیز بی تفاوت باشه . بعد بیاد روتین یه کارایی رو انجام بده بره تا روز بعد کاری دوباره .
حرفای آقای برادر رو که خوندم یادم افتاد به روزایی که تلاش امون همین بود ... اون همه با انگیزه اومدیم جلو و اون همه با انگیزه روزا رو طی میکردیم ...
هی ی ی ی ی ی ی ییادش به خیر هی ی ی ی ی ی ی

جعفری نژاد چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:30

راستش به این که مدیر بودن مقداریش ذاتیه و مقداریش اکتسابی اعتقاد دارم. اما مومنم به این که مدیریت هوش و جسارت و شجاعت می خواد که به نظر من هر سه این ها ذاتیه به شدددددت. اما خب کلی آدم باهوش و جسور و نترس دیدم که هیچوقت مدیر نشدن و نخواستن بشن به خاطر همون فاکتورهای اکتسابی

افروز چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:46

آره همینطوره و این خیلی خوبه که بتونیم بفهمیم تو چه زمینه ای خوبیم گاهی وقتا کل عمرمون رو صرف جون کندن برای چیزی میکنیم که اصلا تو وجودمون نداریمش یا کمتر از اون داریم که بتونیم پرورشش بدیم مهم اون ریشه هست گل خالی که رشد نمیکنه هرچقدرم خاکش مرغوب باشه

آفو چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:47

و یه چیز دیگه با دیدن عنوان پست ات
روزی که کار رو شروع کردم داداش ام بهم گفت سعی کن هر کاری بهت محول میشه خوب انجام بدی . خیلی خوب . یاد بگیر حتی اگه رفتگر هم هستی خوب جارو کنی ...

همین کار رو کردم ولی بعدها دیدم اونایی که کار نمیکنند و یا کاررو همیشه به بدترین شکل ممکن انجام میدند بیشتر به چشم میان و رو سر جا دارند ...

خورشید چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 15:25

یکی از بزرگترام گفت ندو دنبال قبولی شریف و برق و مکانیک..
مهم نیست که چه رشته ای باشی، چه کاری باشی..
مهم اینه که تو اون کار تمام تلاشت رو بذاری که بهترین باشی.
فکر می کنم این یکی از مهم ترین درسای زندگی باشه.
که بتونیم تو هر موقعیتی که هستیم، بهترین باشیم.

رها- مشق سکوت چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 17:46 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

یه جمله ای هست فکر کنم از انیشتین، که میگه : همه ی آدم ها با استعداد هستند. اما اگر شما ماهی را بر اساس تواناییش از بالا رفتن درخت بسنجید ؛ آن ماهی تمام عمرش را بر این باور خواهد گذراند که یک بی دست و پای احمق است!

من همیشه درگیر بودم با مسئله وراثت و محیط و یادگیری، اعتقاد دارم که بعضی استعدادها واقعا ذاتین، و کسایی که ذاتا تو یه زمینه قوین، نیاز به تلاش کمتری دارن برای موفق شدن تو همون زمینه، اما حتی اگه این حالتم وجود نداشته باشه، بازم، اگر آدم واقعا بخواد و علاقه داشته باشه، با هدایت و تلاش درست، میتونه توی اون زمینه موفق بشه

نیمه جدی چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 18:08

با همه ی نوشته صد در صد موافقم و اگه حمل بر زنجموره نشه باید بگم که در حال حاضر سر که سهله ته هیچ کاری هم نیستم و حالم بده۰

سحر چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 19:57

شما باقرلوها کلن کارتون درسته

زهـــرا شنبه 22 آذر 1393 ساعت 20:14

جمله ی آخرتون خیلی خوبه..
.
واقعا ذاتی بودن یک خصیصه درسته و همه مون هم توو اطرافمون بارها دیدیم.. آدماهایی که به صورت بالقوه مدیر و لیدر یه جمع میشن(مبصرهای کلاس )

رضوان دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 14:15

من در این مورد چقد شبیه آفوی عزیز هستم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد