هفتگ
هفتگ

هفتگ

یک همکار پا به سن گذاشته ایی داشتم چند سال پیش.خیلی درس گرفته ام ازش و مانند پدر دوستش داشتم و دارم.نمونه ی یک انسان واقعی.با اخلاق.مهربان.حمایت گر.همه چیز تمام.یک الگوی واقعی...سه چهار سال بود خبری از هم نداشتیم .رفته اردکان کار می کند.یکی دو هفته ی گذشته من حالم اصلن خوب نبود.بسیار خسته و افسرده بودم.گرفتار بودم.دوستم گفت بیا ببینیم همدیگر را.رفتم دیدم ایشان هم آنجاست.آمده تهران و خواسته پیدایم کند. می گفت همش یاد تو ام.همش خوابت را می بینم.آمده ام ببینم خوبی یا نه.فرداش آمد سر کارم.بعد با هم رفتیم شاه عبدالعظیم.یک روز کامل با هم بودیم و خوش گذراندیم و بی که من اشاره ایی کنم تمام حرف هایی را زد که تشنه ی شنیدنشان بودم.آمد حالم را خوب کرد رفت.

من چند سال پیش تهش را در آوردم.همه ی کتابهای روانشناسی زرد را خواندم.بعد بدم آمد.روش های سطحی برای همه چیز.مدیریت یک دقیقه ایی .خوش بختی در دو ساعت.ترمیم رابطه با لبخند.معجزه ی فکر مثبت.انرژی مثبت.آنچه مردان در مورد زنان نمی دانند.خلاصه که بوسیدم و گذاشتم کنار.الان هم با شنیدن این دست حرف ها مخصوصن از زبان مجری های لوس و عقب مانده صدا و سیما حالم بد می شود.گمان می کنم زندگی خیلی راستکی تر از این حرف هاست.بگذریم اما خود روانشناسی،خود شناختن آدم و احوال درونیش را خیلی دوست دارم.فکر کردن در مورد رابطه ها،در مورد عکس العمل ها،روش ها...جددن(سلام محسن) آدمیزاد موجود عجیبی است.واقعن قبول دارم که بهترین راه شناخت خدا شناخت خود است.بس که این خود پیچیده است.بس که روانش  تو در تو است و می تواند عالم را فتح کند.خلاصه که این روزهای در کف آدمم.در کف خودم.به معناها مشغولم.به نشانه ها.بعضی وقت ها با دوست ها سر بحث را باز می کنم.نظرشان را می خواهم.شما فکر می کنید دنیا معنا دارد؟شما اتفاقات خرد و کلانی که در مسیر زندگیتان می افتد را تحلیل می کنید؟ازشان برداشت های غیر مادی دارید؟اگر صبح سر کار رفتنی ببینید لاستیک ماشینتان پنچر است فقط اعصابتان خورد می شود یا بهش فکر هم می کنید؟آیا فقط به این فکر می کنید که حتمن قسمت بوده دیر برسید سر کار یا نه بیشتر وعمیق تر فکر می کنید.؟اگر دیر برسید سر کار و ببینید اتفاقی افتاده که خوب شده که شما نبوده ایید ،این را اتفاق می دانید یا نه اراده خدا، یا اراده خلقت ؟

من؟هرچقدر هم که زمینی و مادی باشیم باز هم گاهی اوقات باید لنگ بیندازیم و تماشا کنیم و کیف کنیم از اینکه توی این دنیا یک خبرهای دیگری هم هست.

بیایید در موردش حرف بزنیم اگر حوصله اش را دارید

نظرات 33 + ارسال نظر
آقا طیب یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 20:01

عجیبه خودم حذفش کردم کلی هم پشیمونی کشیدم

مرجان یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 20:39

سرگذشت علما هم چاپهای قدیم رو بخونید اگه منظورتون از محاسبات رو درست فهمیده باشم.
اونم خوبه. همونو دست بگیرید اگه مال الان تون بود ادامه بدید. به نظرم خوبی کتاب بستگی به حال آدم داره یعنی بعضی وقتها یک کتاب یک کاری میکنه با آدم که دیگه هیچ وقت اون اثر رو نداره یا کمتر داره.اینه که چند دسته کتاب معرفی کردم.
.
.
معذرت که کامنتهام طولانی شدند!

سهبا یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 20:55

ببخشید سبک نوشتاریم رو ولی بر شما باد خواندن کتاب" وقتی نیچه گریست" پشیمان نخواهید شد آقامسعود بزرگوار!

ستاریان یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 20:57 http://mostafasatarean.blogsky.com/

نه عزیز من! نه قربونت! من فقط به جهل خودم معترفم و به حقیقت وجود خدا. همین!

مهربان دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 00:10

چقدر حرف دارم درباره ای این پست ... از همان کتاب زردهای روانشناسی بگیر تا آدم های عجیب غری و تو در تو ... ولی حس سرهم کردنش نیست. دروغ چرا خیلی وقته حس فکر کردن و بحث کردنم نمی یاد ...

اقا خره دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 00:59

یه نکته که تو کامنتها کم رنگ بود اینه که نمیشه نقش خود ادمها رو انکار کرد.
یه جاییش که خودم توش گیر کردم این بود که ادمی که خودشم نقش داره تو اتفاقای دور و برش اگه نقشش تفییر کنه ٫ این تغییره یعنی همه پازلو عوض میکنه؟
اصلا اگه من تصمیم به تغییر نقشم بگیرم این تغییره تصمیم خودم بوده یا اینم جزئی از پازله؟ یعنی باید اینجوری من تغییر میکردم که همه اتفاقای بعدی جور در بیاد

اقا خره دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 01:01

تکذیب میکنم ما هیچ نقشی نداریم.

پروین چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 06:14

دیر آمدم. نمیدانم دیگر کامنتهای این نوشته را چک کنید یا نه. دوستان بحث های عمیقی کردند دربارهء این مساله. برای من خیلی ساده است اما. امیدوارم از ساده نگری ام نباشد. من پای خدا را خیلی توی زندگی ام باز میکنم. مثلا سوزن را که میخواهم نخ کنم و نمیشود و بعد یک دفعه از ته دلم میگویم خدایا کمکم کن و میشود یک جورهایی احساس میکنم خدا کنارم است و حواسش به من است. (خواستم مثال ساده ای از روزمرگی ها برایتان بزنم) گاهی به خودم میگویم نکند این حس و حالم کوچک شمردن خدا باشد. اما بعد میبینم نه؛ خدای من همینقدر درگیر زندگی بنده هایش است.
به تقدیر اعتقاد دارم و استیصالمان در برابر تقدیر را دوست ندارم. اما پذیرفته امش.
راستی؛
میخواهم چیزی بگویم و امیدوارم حمل به جسارت نشود. من در محیط پزشکی کار میکنم و خیلی از واژه ها برایم معنی عمیقی دارند. نوشته بودید خسته و افسرده بودم و من حواسم رفت به افسرده. خستگی طبیعی است اما افسردگی نه. از ته دلم آرزو میکنم این افسرده ای که گفتید فقط یک انتخاب نادرست کلامی بوده باشد. آرامش دل و روحتان را از خدا میخواهم دوست خوب من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد