هفتگ
هفتگ

هفتگ

نباید ؟!

برای کارهای سند آن آپارتمان فزرتی رفته بودم دفترخانه ، منتظر نشسته بودم کارم انجام شود ، یک آقای وکیل جوان کت شلواری با کفش های ورنی براق که حکم کفش کار آدمهای شیک را دارد هم آنجا بود ، حالا یا کار شخصی داشت یا برای رفع و رجوع امورات یکی از موکلینش آمده بود ... در تمام آن حدود یکساعتی که نشسته بودم و توو گوشیم وبگردی و اینستابازی میکردم ، سه تا خط و گوشی این یارو بی وقفه و لاینقطع زنگ می خورد و جالب اینکه حتتا یک تماس را بی پاسخ نمی گذاشت ، هی قدم میزد و حرف ، هی قدم هی حرف ... توی تماسهاش از مورد طلاق و مهریه بود تاااا کلاهبرداری و انحصار وراثت و تصادف و دیه و ملک و املاک بالا کشیده شده و هزار تا مورد و مشکل اعصاب خراش دیگر ، فولاد بود ذوب میشد ولی وکیل کت شلواری انگار نه انگار ، تلفن به تلفن سرحال تر و پُر انرژی تر میشد لامصصب ... حسم این بود که هر تماس را دهها و صدها تراول چک خوشرنگ می دید ... یاد حرفهای چن روز پیشمان افتادم در منزل پیرزاده روی صندلی اُپن در حال هایدا خوردن ! که معتقد بود با این حقوقی که من می گیرم رسمن چیزخُل ام که به فکر عوض کردن شغلم نیستم ، عمیقن نظرش این بود که کار ، فقط و فقط مساوی ست با فعالیت برای کسب درآمد ولذا کار بهتر یعنی کاری با درآمد بیشتر ... اوضاع جامعه و روز به روز مادی تر شدن ملاکها و تبدیل به عدد و رقم شدن ارزشها انصافن حرفها و نظرات پیرزاده را تایید میکند اما در هیاهو و غریو اکثریت آدمهای شبیه آن وکیل که برای پول بیشتر ، خانهء بزرگتر ، ماشین شیک تر حاضرند صبعانه همدیگر را بدرند ، هنوز این گوشه کنارها باید جایی هرچند کوچک برای امثال من باشد ! نباید ؟!