هفتگ
هفتگ

هفتگ

آن خط سوم منم

دوستم همیشه از ساکت بودن من گلایه دارد.از اینکه من زیاد خاطره ایی از روز ندارم برای تعریف.از اینکه گاهی وقتی دارد حرف می زند من نا خودآگاه دارم یک جای دیگری سیر می کنم.از اینکه دعوت به یک مهمانی پر از آدم های غریبه برام جذاب نیست.از اینکه گاهی می روم یک گوشه ایی ساکت و بی کار به دیوار نگاه می کنم.از اینکه توی پاساژ و رستوران های شلوغ کلافه و خسته  می شوم.

گاهی فکر می کنم آیا آدم باید وقت ازدواج حواسش به درون گرا و برون گرا بودن طرفش باشد یا نه؟ اگر آری ،باقی مسائل و فاکتورهای روانشناسی چه.و اگر باز هم بلی که خییییلی سخت می شود.انقدر که باید اول چند سالی با هم زیر یک سقف زندگی کنیم بعد ببینیم به درد هم می خوریم یا نه.مثل غریبیها؟آیا روش غربی ها درست است؟ اینکه مثلن بعد از هفت سال با هم زندگی کردن یک روز مرد می آید و خیلی سورپرایز طور از زن می پرسد با من ازدواج می کنی و تااااازه زن شگفت زده می شود و ذوق می کند و ...

موضوع شناخت انسان همیشه برای من جذاب بوده و گاهی راهگشا.به نظرم دومین سوال مهمی که جوابش در رابطه برام تعیین کننده می باشد، همین اعتقاد داشتن به روان شناسی است.(آخر من یک دوست صمیمی دارم که از بیخ چیزی به اسم روانشناسی را کلک و دسیسه و توهم می داند.)

سال به سال و پا به پای دنیای تکنولوژی زده و پیشرفته ی بیرون من فکر می کنم دنیای درون ما هم دارد پیچیده تر می شود.اثراتش در فکرها و ایده ها و روابط  و خلقیاتمان مشهود است.بنا ندارم علمی حرف بزنم.دارم خودم را نگاه می کنم.به چیزهایی فکر می کنم و کشف هایی در دیگران می کنم که می ترسم از خودم.گاهی جای همسرم می نشینم و کلافه و مستاصل می شوم از دست خودم.نمی دانم.باید یک راه حلی داشته باشم من.گاهی فکر می کنم کلیدم گم شده است.گاهی فکر می کنم حل الماسئلم را جا گذاشته خدا.

من به روح و روانشناسی اعتقاد دارم.و فکر می کنم کلیدهای ساده سازی شده ایی در دسترس همه ما هستند که می توانند کمکمان کنند.همین بازی ها.همین شناخت درون گرایی و برون گرایی.همین موقعیتهای کودک والد بالغ دم دستی.همین تشخیص هوش عاطفی و اجتماعی طرف مقابل.همین تشخیص تیپ شخصیتی. همین تشخیص سایه ها و نیمه های تاریک .همین متوجه ی گفتگوی درونی خود بودن.این ها کمی این سالها دستمالی و زرد و حوصله سربر شده اند ولی خوبند.من دوستشان دارم.کمکم می کنند.پیشنهادشان می کنم.بیشتر برای اینکه خودمان را بهتر بشناسیم خوبند.و بدند اگر فکر کنیم با بلد شدنشان می توانیم کف بینی و رمالی کنیم..خیلی کیف می دهد آدم خودش خودش را بیشتر بشناسد.خیلی کیف می دهد گاهی آدم شصتش خبردار می شود که چه مرگش است. 

بله، می دانم که این ایده مخالف فراوان دارد.اما دارم پیشنهاد می کنم برویم برای خودمان آستینی بالا بزنیم یک مقداری خودمان را بیشتر بشناسیم.هم کتاب های خیلی خوب هست.هم توی اینترنت مقالات و تست های خوب.لذت بخش است اینکه می فهمی درون گرایی به خاطر همین میل به مهمانی شلوغ نداری.و باید بعد از مهمانی بروی برای خودت باشی تا انرژی از دست رفته ات را بازیابی کنی برعکس دوست برون گرایت که انرژی اش را از در جمع بودن  می گیرد تو انرژی ات را از ذهنت می گیری و در جمع مثل نوکیا لومیا باطری خالی می کنی.لذت دارد که ترس هات را بشناسی. لذت دارد بفهمی چه جور شغلهایی برای تو مناسبند  لذت بخش است وقتهایی که مچ خودت را می گیری که جای بالغ بودن داری با والدت با دوستت بحث می کنی.

تجربه به من نشان داده در بازی های وبلاگی و فیس بوکی آنهایی موفق ترند که آدم ها را موظف می کنند که از خودشان بیشتر بگویند.آدم ها(مثل خدا) نیاز دارند که خوبتر و بیشتر دیده شوند.این خیلی کیف می دهد.اینکه گاهی کسی من را می کشد کنار می گوید مسعود من کشف کرده ام تو آدمی هستی که فیلان و بیسار.آدم خوشش می آید.من از اینکه خودم هم در مورد خودم از این کشف ها کنم خوشم می آید.با خودم بازی دارم روز وشب اصلن.اگر شما هم .دوست دارم تجربه هایتان و کشف هایتان را بخوانم. (راستش دنیای بد و غریبی شده.آدمها زیاد برای هم وقت ندارند.انگیزه ایی هم برای فکر و کنکاش نیست.این است که کشف نشده باقی می مانیم و تمام می شویم).اگر حال دارید آنجا هایی که خودتان مچ خودتان را گرفته ایید.یا کلیدی یافته ایید .یا حل الماسئلتان را جسته ایید. یا حرف شنیدنیی در مورد خودتان دارید.مثل یک بازی دعوتتان می کنم که خودتان را لو بدهید.

می دانم چند تایی آدم کار بلد و کتاب خوان اینجا را می خوانند خواهش می کنم اگرکتاب خوبی  در مورد حرف های بالا خوانده ایید معرفی کنید.برای تعطیلات عید می خواهم.

راستی شوخی ها و با مزه بازی هایتان را هم می خرم. 

نظرات 48 + ارسال نظر
نیمه جدی یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 10:18

راستش منم خیلی درگیر میشم با شناخت خودم و اوایل امسال فکر کردم با برنامه ریزی روانشناسی بخونم. البته یه کمی جلوتر و عمیق تر از کتابای گیشه پسند موجود روانشناسی.
به نظرم برای کسایی که علاقمند به این مباحثن خوندن زمینه ی روانشناسی هیلگارد از اوجب واجباته. اگه ویراست جدیدشم بگیرین که دیگه نور علی نور. یجورایی شمارو در جریان آخرین یافته های علم روانشناسی میذاره. با کمکش میشه تا حدودی روند وراثت و تربیت و اثری که روت گذاشتنو فهمید . این که چرا این جوری شدی که الان هستی.
البته که خوندنش دقت و حوصله میخواد و البته علاقه.
یه تستی هم هست که اصطلاحن بهش میگن شخصیت شناسی. mbti . تست جالبیه . یعنی نتیجه ی کار چند روانشناس بزرگه. میشه رفت تو کلینیکا این تستو داد و هم این با دقت پایین تر میشه تو خونه پرسشنامه رو خوند و علامت زد. پرسشنامه انگلیسیش بهتره چون ترجمه فارسیش یه کمی گیج کنندست. اما در کل خوبه برای این که آدم بهتر بتونه خودشو بشناسه. من یه جایی میخوندم که بعضی از شرکتای کاردرست اونور آبی برای استخدام کارمند برگه ی نتیجه ی این تستم میخوان. که آیا طرف به درد این کار میخوره یا نه.

در مورد هیلگارد یعنی باید ترجمه خاصی رو پیدا کنم؟mbti رو میشناسم،قطعن زبون اصلیش خییییلی بهتره.یه اپلیکیشن هم داره ها دیدیش؟

گنجشک یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 10:35

در مورد ازدواج به نظرم فقط نسخه غربی جواب میده و لاغیر
و اصلا در تعجبم ماها چطوری بدون شناخت جرأت میکنیم با هم بریم زیر یک سقف؟
با این شیوه به نظرم فقط باید شانس بیاری که طرف یه مقداری درکت کنه و بشه در کنار هم موند
خیلی پیچیده است هرکی یه دنیاست واسه خودش
اگرم همه چیزو بخوای همون اول بپرسی و چک کنی هم به نظرم هیچوقت نمیتونی کسی رو انتخاب کنی و بازم تا باهاش زندگی نکنی خیلی چیزهارو متوجه نمیشی
ولی خوب اسلامیش اینجوری نمیشه اینه که نمیدونم واقعا چه باید کرد
ولی حس میکنم اگه دختر داشته باشم با همه اعتقادات شرعیم ولی ترجیح میدم غربی باشه تو این موضوع

خوشم اومد گیر دادی به اون یه خط در مورد ازدواج.وقت نوشتن فکر میکردم همه بحث این پست در مورد ازدواج سر می گیره

گنجشک یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 10:40

من در مورد خودم و خودت و بقیه اعضای خانواده که تحلیل های جالبی از تک تک رفتارهامون دارم که از قضا همه اونها از بچگی و مامان و آقاجون سرچشمه میگیره
جدیدن هم عجیب تو نخ مهدی هستم
بنده خدا هرکاری میکنه میگم میدونی چون خانواده شما این شکلی بودن و پدرت همچین نظراتی داره و مادرت اینطوری رفتار کرده و... تو تقصیر خودتم نیستا خوب اینطوری شدی دیگه
ولی واقعا هم درسته ها

اولن که مرگ من مهدیو بیخیال شو دیگه خبالا زندگیمونو نریز رو داریه

شریعت یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 11:18

سلام.

همیشه می خونمتون. این کتابها رو پارسال مشاوری که پیشش می رفتم بهم معرفی کرد

1- زن بودن : بیشتر به درد خانمها می خوره. برای اینکه ببینن با خودشون چند چندن.

2- نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان / مردان ( 2 تا کتاب مختلف هستن. اول کتاب زنان رو بخونید بعد مردان رو . یه بخش آفرودیت ش هم به علت بد آموزی ترجمه نشده )

3- مهر طلبی

4- یار پنهان

م ... یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 11:22

سلام
این مچ گرفتن ها توی رفتارهای روزمره و سلیقه ها و خوش اومدن و بداومدن هامون چیز خاصی نیست شاید تو روز هزار بار کشف بشه و باز فراموش شده بعد از یه مدت کشف دوباره بشه ... ولی به این فکر کردی که یه سری کشفیات اصلا خوب نیست . من خودم یه سری خط قرمزهایی دارم, ولی یه وقتهایی دیدم یه جایی وایسادم که چند متر هم از خط قرمز خودم گذشتم. تازه یه سری از کشفیات وحشتناکم هست. خودم یه وقتهایی چیزهایی در باره خودم کشف کردم که از خودم ترسیدم حتی فکرش هم نمیکردم که توی وجودم همچین حس و اخلاقی هم دارم. یا اصلا همچین آدمی باشم !!!!
میدونی شاید این خیلی خوب باشه که آدم خودش رو کاملا بشناسه و برای خودش باید و نباید داشته باشه و حتی به قول دوستان حل المسایل اخلاق خودش رو به آدمای دور و برش بده ولی به نظر من این خودخواهیه. ما دارم توی اجتماع زندگی میکنیم. همه جا پره آدم . آدمهایی با اخلاقای مختلف و تربیت های مختلف و سلیقه های مختلف. اگه بخوایم فقط و فقط با کسایی که تو دایره تعریف شده اخلاقی ما هضم شده و تایید شده هستن معاشرت کنیم و همصحبت و دوست باشیم و هممون همین کار رو بکنیم این اجتماع میشه دسته دسته و گروه گروه که هر گروه فقط خودش و همگروهاش رو قبول داره. البته این چیزی که من دارم میگم برای مثال میگم و تو ابعاد خیلی کوچیکه مثله یه گروه و اجتماع کوچیکه. به نظر من مایی که اجتماعی زندگی میکنیم باید با شناختی که از رفتارهای خودمون پیدا میکنیم اونو توی روابطمون با آدمای مختلف مدیریت کنیم مثلا من آدم صبوری هستم باید این صبرم رو در برابر آدمای عجول بیشتر استفاده کنم نه اینکه چون من صبورم و این شناخت رو از خودم دارم اصلا نتونم با آدمای عجول ارتباط برقرار کنم و اونها رو بایکوت کنم چون اونها این خصلت رو ندارن و رو اعصاب منن!!!. به نظر من تفاوت آدمها با هم باعث تکمیل شدن همدیگه میشه مثله قطعات پازل, حتی توی زندگی مشترک اگه دو نفر خیلی شبیه همدیگه باشن شاید کاملا همدیگرو درک کنن ولی بعد از یه مدت, زندگی یه نواخت میشه ولی اگه یه تفاوتهایی داشته باشن مکمل همدیگه میشن, اگه هم زن هم مرد درونگرا باشن و کم حرف خونه توی سکوت و سکون فرو میره و دلگیر میشه و بالعکس..
شاید همه این نظرهای من به خاطر کامنت دوست عزیزیه که نوشته اش راجع به آدمها و چیزهایی بود که براش غیرقابل تحمل بودن. بهتر به جای پاک کردن صورت مسئله و حذف کردن آدمهای مختلف با عقاید و رفتارها و برخوردهای مختلف که به مذاقمون خوش نمیان, سعی کنیم با خیلی از اونها کنار بیایم و با این فکر که آدما با هم متفاوتن مثله اثر انگشتای دست, این اختلافا و رفتارهای حتی غیر عادی و حرص آور رو برای خودمون هضم کنیم, فکر کنم اینجوری زندگی برای خودمون هم راحت تر بشه تا اینکه خیلی از آدما (که شاید حتی از عزیزان و دوستان و فامیل و همکاران باشن) به خاطر تفاوت در عقیده و رفتار و فرهنگ از زندگیمون حذف کنیم!!!!!!

مرجان یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 11:27

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA+%D9%86%D9%88%D8%B9+A+,+B+%D9%88+%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D8%B3&SSOReturnPage=Check&Rand=0
http://www.mgtsolution.com/olib/872110551.aspx
http://www.migna.ir/vdcd.s0x2yt0z5a26y.html
بررسی شخصیت با تقسیم بندی کلی به دو تیپ عمده و به نظرم خیلی شبیه تقسیم بندی درون گرا و برون گراست. و البته باز هم طیف داره یعنی کلیت نداره.

شمسی خانم یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 11:53

اگه کسی این سعادت رو داشته باشه که خودش رو کاملا بشناسه به نظرم رسیده به کعبه آمال و آرزوها.
اما تا جایی که خودم رو اندکی شناختم به نظرم برون گرا هستم و این پس از سال ها درون گرایی اتفاق افتاد! یادمه تو دوران تین ایجری اگه من تو اتاق بودم و مهمونی میومد که هیچ در غیر این صورت حتی خجالت می کشیدم که بیام تو اتاق و سلام علیک کنم. یعنی فاجعه ای بودم برای خودم. زمان ما که مراجعه به روانکاو و مشاوره و این جور کارها مد نبود و اگه به گوش کسی می رسید میگفتن طرف دیوونه هست. اما الان اوضاع یه کمی بهتر شده. حداقل آدم ها اگه مخفی کاری هم کنن باز هم مراجعi و مشاوره دارن.
منم به شدت به بحث روان شناسی و خودشناسی علاقه دارم. اما با پستی که شما نوشتی بعید میدونم کتابی که به درد شما بخوره سراغ داشته باشم. بی زحمت شما لیست کتاب ها رو اینجا بذارین. فک کنم منبع خوبی بشه برای مطالعه و اوقات فراغت. البته میدونم که کار وقت گیری هست تو روزهای آخر سال. خب مخاطب پرتوقع مثل من نوبره والا

مریم انصاری یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 12:15

خدمت دوست عزیز -«م...»- که کامنت من، باعث شد همه ی کامنتشون راجع به من باشه!

من نگفتم اون اشخاص رو از زندگیم کاملاً حذف می کنم. عرض کردم چنین اشخاصی رو در دایره ی «دوستی»ام (عرض کردم دوستی محکم با اونها... یعنی کسانی که احساس صمیمیت، راحتی، اعتماد و امنیت و محبت بینمون باشه و قرار باشه پیوند دوستی مون دائمی باشه) نمی تونم بپذیرم.

هضم موارد غیرقابل تحمل و کنار اومدن باهاش و چیزی که شما به اون اشاره کردید، پر واضحه که از صفات پسندیده هست و بدیهیه که ایده آل همه ی مردم (از جمله بنده) هست؛ ولی کمتر کسی تا به امروز تونسته به اون ایده آل دست پیدا کنه (از جمله من).

ضمناً:

من یه ویژگی بد دیگه ای هم دارم: به طرز عجیبی نسبت به Syntaxها حساسم و هر جا اشتباه ببینم، Syntax Error میدم. «اخلاقا (اخلاق ها)» اشتباهه. اخلاق خودش جمع «خُلق» هست. بنابراین با «ها» نباید جمع بست.

افروز یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 12:28

سلام فکر کنم یکی دوتا پست قبل دیدم از سایت ایران ذهن نوشتید سرچ کردم دیدم آزمون mbti داره با حوصله جواب دادم و درنهایت به این رسیدم که تیپ شخصیتیم ESFJ راست هم میگه همینم خوب اکثر ما خودمون تا حدی میدونیم که چه شخصیتی داریم ولی با اینحال وقتی مچ خودمون رو میگیریم برامون لذت بخشه من ادمیم که صحبت کردن درباره مسائلو دوست دارم شاید مشکلمو حل نکنه ولی حرف زدن درموردش ارومترم میکنه سالهای دبیرستان وقتی برمیگشتم خونه یک ساعت درمورد اون روز که اتفاقا یه روز عادی بود هم برای مامانم حرف میزدم یه روز مامان بهم گفت امروز از چیزی ناراحتی؟اره ناراحت بودم ولی فقط درون خودم بود گفتم چطور گفت وقتایی که از چیزی ناراحتی حرف نمیزنی...همین مساله ساده خیلی برام جالب بود خودم متوجه نشده بودم که اونروز حرفی برای گفتن نداشتم از اون موقع میدونم منی که عاشق صحبت کردن درباره مشکلاتم وقتایی که ناراحتم بخوام هم نمیتونم حرف بزنم سکوت مطلق رو ترجیح میدم منی که عاشق بودن کنار دوستامم یه وقتایی فقط و فقط دلم میخواد تنها باشم گاهی بیشتر از ظرفیتم تحمل میکنم و گاهی برعکس خالی خالی ام....خیلی ها بهم گفتن شناختنت خیلی سخته شاید بخاطر همین تضادهای شخصیتیمه نمیدونم....
به مباحث روانشناسی خیلی علاقه دارم یه مدت هم رفتم دنبال یادگیری خیلی چیزا ولی ادامه ندادم چون حس کردم هررفتارم برای خودم خواسته یا ناخواسته خیلی پردازش میشه دوست داشتم یه کاری رو بکنم و ندونم اینو کودک داره انجام میده یا والد ولی نمیشد جمله های کتابا جلوی چشمم رژه میرفت بیش از حد خودمو تحلیل میکردم

نیمه جدی یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 12:48

یه استاد روانشناسی بهم گفت کتاب هیلگاردیو بگیرم که ترجمه ی جمعی از مترجمینه (دکتر محمدنقی براهنی و بهروز بیرشک و سعید شاملو و ....)ویراستارش هم دکتر محمدنقی براهنی انتشارات رشد
راستی مسعود یه کتابی هم هست به اسم نظریه های روانشناسی رشد ویلیام کرین ترجمه دکتر خویی نژاد و رجایی
من خیلی ازش یاد گرفتم .

ری را یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 13:04 http://narenjestaan.persianblog.ir

http://drholakouee.com/nd/fa/
http://www.holakoueeword.com/
http://razhavaniazha.com/


یکی مث من که هلاکویی باز باشه فقط اینا رو پیشنهاد میکنه
امیدوارم به درد شما هم بخوره

کتاب هم
ماندن در وضعیت آخر امی هریس ترجمه اسماعیل فصیح
تئوری انتخاب ویلیام گلاسر
انسان در جستجوی معنا ویکتور فرانکل

نیمه جدی یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 13:15

من فکر می کنم باید علاقه ی ادم به یادگیری و درواقع هر نوع دانستنی باید شکل و شمایل درست و عقلانی داشته باشه. محمدرضا مسخرم می کنه و میگه تو دنیا کاری نیست که تو سختش نکنی. شایدم درست میگه ولی خودم ازین موضوع راضیم. یعنی برای شناخت روان و ذهن باید از راه اصولیش وارد شد. گام به گام. یادگیری مفاهیم اولیه اصلی ترین کاره. این که دیدم یک سری تحلیل های روانی به اسم تحلیل یونگی خیلی علاقمند پیدا کرده برام جالبه. با خودم میگم یعنی اینا قبلش کارای فرویدو خوندن؟ یونگو که بدون فروید نمیشه شناخت. نمیدونم همه چی باید قاعده مند باشه به نظرم. گام به گام و آروم.
کتابای امید بخش روانشناسی مثل همونایی که تو انتشارات جیحون فراوونه انگار یجور گول زنک موقته. انگار یه غده ی بزرگ رو دستت باشه مثلن به جای جراحی هی مدام دارو بخوری که دردشو حس نکنی

نیمه جدی یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 13:24

من یک موجود ایده آلیست و کمالگرا ی بینوا هستم. کامنت بالایی هم نشانه و البته نتیجه ی یه همچین خصوصیتیه ! برای همینم اسممو گذشتم نیمه جدی تا زیادی جدی بودنمو بپوشونم. پرت و پلا و دری وری زیاد میگم تا کسی نفهمه واقعن چه حالی دارم. می ترسم ملتو فراری بدم اگه روی واقعیمو ببینن.

مرجان یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 13:30

نیمه جدی عزیز شما اگه روانشناس باشی احتمالا روانکاوی کار میکنی تا رفتار درمانی! یعنی ریشه ای و بلند مدت و نه لزوما کاربردی و کوتاه مدت.

شاه بلوط یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 14:17 http://balot.persianblog.ir

کتاب وضعیت اخر
و کتاب ماندن در وضعیت اخر تامس هریس
اگر نخوندین یه سرچ کنین شاید خوشتون بیاد و مطالعه کنین

گلنار یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 14:20

شاید عریان عریان بودن ما, همون تنها به دنیا اومدن و تنها از دنیا رفتنمون باشه و باقی بهانه ای برای زندگی و رشد و نیرو گرفتن و دادن و گرما و امنیت و هر نیاز انسانی دیگر.

بر اساس همین زندگی جمعی و یا تعامل اجتماعی علم روانشناسی به نظرم خیلی کمک کننده ست جدای از اینکه علاقه مندم بهش میگم.مثل هر تخصص دیگه ای کسانی هم متخصص این مبحثند منتها به دلیل اینکه مواجهند با رفتارهای انسانی و مبانی علوم انسانی دو دو تا چهار تای مطلق نداره و دائم دستخوش تغییر هست, این علم هم با ما باید دائمآ رشد کنه و فرضیاتی رو مطرح کنه با همۀ این حال سالیان سال تحقیقات میدانی و ..صورت گرفته که میتونه کمک کننده باشه در بهسازی رفتار ها و روش های ما .

یکی از انتخاب ها ازدواجه.ازدواج جایی ست برای رشد دو نفر.قصه اش با دوست دختر پسری و دمی را بگذرانیم و بعدم خداحافظ متفاوته.همه جورش هم تاریخ تست کرده از مدل قدیمی که نشناخته و ندیده و زورکی بود تا نسل بعدی که با عاشقی ازدواج کرد تا نسل کنونی که درگیرتر که خوب این دو تا سیستم که آنچنان جوابی هم نداد پس یا گیج می خورم یا مجردی عشق می کنم و در عین حال خشم هایی هم دارم یا پدر همه رو در میارم یا ..
یا تکونی باید خورد برای کمک به روح و روان خود و آسیب کمتری به خود و دیگری زدن.
در غرب هم سیر تاریخی تجرد و ازدواج و انقلاب های روانی آدم ها رو میشه مطالعه کرد.

گلنار یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 15:37

حالا من و شمای نوعی فرزندان رابطۀ نسل قبلیم و کلی بد و خوب بر اساس نوع تربیت و مشاهدۀ ما از فضای ارتباط و کلام در ذهن ما نقش که چه عرض کنم چسب بسته ..
یا مثل ویروس همون ها رو پخش می کنیم و کاری به تبعاتش نداریم و گور بابای خودمون و ملتیم.یا چرخه رو تغییر می دیم و مصداق چرخ بر هم زنم اگر غیر مرادم گردد و این حرفها میشیم.

بررسی ها حاکی از اینه که دنیا و الگوها و نحوۀ رشد زن و مرد خیلی با هم متفاوته.حالا دو تا آدم متفاوت میرن که با هم زندگی کنند.میریم که داشته باشیم جنگ جهانی را !

زن و مرد شبیه نیستند ولی همدیگه رو تکمیل می کنند .
بنابر فرافکنی هایی که نسبت به هم دارند ممکنه یکی درونگرا بشه یکی ..به نظرم بستگی به نگاه و خواستۀ آدمها داره موضوع و اینکه چه معیارهایی دارند و اون آدم مقابل برای یک مسیر بلند مدت کجا ایستاده با توجه به معیارهای من.حالا گیریم که من درون گرا اون برون گرا به فرض.
فکر کنید ما میخوایم با هم باشیم ضمن اینکه متفاوتیم و سلائق و خواسته های در لحظه مون هم همینطور.
من مسیر آ رو رفتم و فهمیدمش طرف مقابل در فهم مسیر ب بوده حالا میخواد بره ببینه مسیر آ چی میگه.
گاهی نیاز داریم به تنهایی و خلوت اون آدم نداره و هزاران هزار مدل .
اگر رو خودمون کار کنیم و بعد از اون بریم دنیای مردانه و زنانه رو هم تا اونجایی که میشه یاد بگیریم اونوقت تفاوتهامون از خشم و دشمنی و تو نمی فهمی به زیبایی تبدیل میشه و یاد می گیرم به وقت مشکل بعدی چه رفتاری اتخاذ کنیم.
وقتی خودشناسی نمی کنیم در سطح دشمن همدیگه باقی می مونیم چون مدام هر مخالفتی تعبیر به دوستم نداری و منو نمی فهمی و خشم و ...میشه.وقتی زبان این موضوع رو یاد می گیری خیلی لذت بخش میشه این رشد.
رشد به دلیل ندانم های ما رنج هم داره .

زن ها پتانسیل هایی دارند همزمان مادری ,دلبری,کار و غیره
ولی کافیه مثلآ بچسبند به پول و کار و زنانگی رو فراموش کنند.خوب بفرمائید تو .بعد نفرمائید چرا مرد عزیزم یه جورایی شده.زنانگی نقش پررنگی داره .حتی اگر شما دوست عزیز فکر کنید این حرف سطحی ست.روی حرفم اصرار می کنم زنانگی لایه ای عمیق هست صرفآ هر کسی با حفظ صورت ظاهر و هزار تیزان پیزان بهش نمی رسه.

ما آموزش ندیده ایم در خیلی زمینه ها.
زنانگی که وای نگو نجیب باش هر لایۀ لوندی و زنانگی یعنی خودباختگی لابد ..استغفرالله ..اصلآ خود خانم ها باهاش مبارزه می کنند .بدون اینکه بدونند چه هدیۀ مهربان و نیرو دهنده و گشایشگریست.همۀقدرت و بودن یک زن نیست البته ولی مخصوصآ دارم انگشت میزارم روش.دلیل دارم.

مردا که همه فلانند در حالیکه مردها مرحلۀ رشدشون به آدم می فهمونه جریان چیه.زنها که همه فلانند ..اینها شده یک مشت حرف کلی راجع به همدیگه چرا؟چون زخم میزنیم و می خوریم و مدام در حال حق با منستیم.
مردها نیاز به تحسین دارند همونطور که زنها نیاز به امنیت .
ما از هم دریغ می کنیم.نکنیم لطفآ.
میشه به هم حتی کمک کرد برای تحربۀ ماجراجویی های شخصی و البته نه آسیب زننده .
کمک کرد که زندگی دو نفره حکم زندان نشه و بشه مامنی برای رفع نیازها و رشد و دوستی و سرور.تا آخر راه اشتباهاتی و مشکلاتی ممکنه باشه ولی بزرگ میشیم باهاشون.فقط مراقب باشید نرید پیش دکترهایی که الکی الکی مشت مشت قرص می دهند ها.مد شده شنیدم آخه و دردناکه .متخصص و مشاور هم باید کارش درست باشه وگرنه حکایت چاله است و چاه.
من عامدانه پرچانگی می کنم.خواستم در جریان باشید.

عابر یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 22:10

یه خورده از خوندن این پست شوکه شدم!!! اصلا انگار خود من نوشته م این پست رو. البته من چند ماه پیشم...
دوست عزیز درون گرایی ویژگی من هم هست و خوب می شناسمش. اما این درون گرایی برای من در حد اغراق شده بود و فهمیدم بخش زیادی از این ویژگی ها برای من مال افسردگی بوده نه درون گرایی صرف.
البته شخصیت ها متفاوته؛ ولی من از وقتی افسردگیم بهتر شده دیگه اون حالت خالی کردن تو جمع مثل باتری نوکیا رو ندارم (چقدر این جمله برای من ملموس بود. خیلی خیلی ملموس. اصلا انگار خودم نوشته بودمش!). این نسخه رو برای هیچ کس نمی پیچم؛ اما شاید بد نباشه به این بعد هم فکر کیند. اکثر آدم ها درصدی از افسردگی رو دارن. یکی کمتر، یکی بیشتر.
اما در مورد شناخت خود. اینم یکی از علایق شدید من بوده همیشه. البته الان این قدر سمن دارم که یاسمن توش گمه و دیگه برام جذابیتش رو از دست داده. اما پارسال زمستون یه سایتی رو پیدا کردم که مشاوره های تلفنی مردم با دکتر فرهنگ هلاکویی رو گذاشته بود. هرکسی به یه دلیلی زنگ زده بود؛ اما گاهی بخشی از مشکلات من تو بعضی از تلفن هاش مطرح می شد و جواب دکتر هلاکویی خیلی عالی بود. برای من ابعاد زیادی از وجودم رو روشن کرد. سیزده ساعتش رو گوش دادم و عالی ترین اتفاقی بود که می تونست بیفته این گوش دادن. البته یه خورده اعصاب معصاب نداره تو برخورد با مریض و رک حرف می زنه. اولش یه کم تو ذوقم خورد؛ اما این قدر حرف حساب داشت که بعدش دیگه اینا به چشمم نمی اومد. بعدش هم سی دی هاش رو گوش کردم. نه همه رو. اما بخشی رو شنیدم و خیلی خوب بود. از صد تا کتاب بهتر بود. یه فایلی هم داره به اسم افسردگی که توش سی علامت افسردگی رو می گه که اون زمان من 27 تاشو داشتم که البته یه مرحله ی زندگیم رو که پشت سر گذاشتم، نصف بیشتر علائمم رفت و زندگیم خیلی بهتر شد.
اگر باهوش باشید و علاقه مند به شناخت خود (که هردوش رو هستید) گوش دادن به این مشاوره ها و سی دی هاش یکی از شگفت انگیزترین اتفاق های ممکن زندگیتون می تونه باشه. یه سریالی بود دزد و پلیس که توش یارو به دوستش می گفت: فلانی این قدر خوب ماساژ می ده، از یه جاهاییت صدا در می آره که خودت هم نمی دونستی همچین جاهایی هم تو بدنت هست؛ دکتر هلاکویی هم یه اطلاعاتی از روح آدم به آدم می ده که اصلا باور نمی کنی همچین ابعادی هم تو وجودت بوده!
البته یه ایراد دکتر هلاکویی (از دید من) ماتریالیست بودن بیش از حدشه که برای من مفید بود؛ چون من زیادی اهل اشراق بودم. برای من یه عالمه نکته ی مفید داشت و مهم ترینش هم این بود که من مرکز عالمم و خودم از همه مهم ترم.
دیشب این پست رو خوندم و همه ی این حرفا اومد تو ذهنم که براتون بنویسم. اما دیروقت بود و دیدم اگر الان بنویسم مثله می شه و حیفه. اما احساس می کنم شما پارسال منید (جسارت نشه؛ از دید اشتیاقتون برای خودشناسی گفتم). ثابت قدم باشید.

مریم انصاری یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 22:44

خدمت مرجان خانوم عزیز:

شما خیلی بزرگوار هستید.

من خوش وقت شدم کامنتتون رو خوندم مرجان جان.

نیمه جدی یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 23:56 http://nimejedi.blogsky.com

خواستم به مرجان بگم کاش اینی که گفتی بودم . جدی.

مرجان دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:27

به خانم مریم انصاری عزیز:
بزرگواری از خودتونه عزیزم. من که مراتب ارادتم رو پیشاپیش اعلام کردم!
به نیمه جدی عزیز:
امیدوارم آنچه که دوس داری باشی.

پروین چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 04:56

آقا طیب عزیز من همیشه از پست های شما خیلی یاد میگیرم. از این پست هم. و کامنتهای پربار و عالی ای که دوستان نوشته اند

Bluish پنج‌شنبه 21 اسفند 1393 ساعت 01:27 http://bluish.blogsky.com

من این بارهای آخر که مچ خودم رو گرفتم، از روانشناسی بدم اومد. دوست داشتم آدمی میبودم که به روانشناسی هیچ اعتقادی نداشت.
از اینکه فهمیدم یک آدم درونگرا هستم که موسیقی رو میفهمه و تابلوهای نقاشی و عکسها رو بیشتر؛ و اینکه علم رو برای غرق شدن در لذتش دوست داره، غمگین شدم... ناراحتم که یک درونگرای سرخورده هستم در میانِ انبوهِ برونگراها. یک هنرمندِ آماتور هستم درحالی که رشته‌ای رو میخونم که ربطی به شخصیت و علاقم نداره و وقت برای غرق شدن توی علم و نقاشی و عکس و کتاب رو ندارم . از اینکه همون عکسهایی رو که این من برای دلِ خودش میگرفت رو هم دیگه نمیتونه بگیره چون Nokia N96اش بعد ۵سال کنار کشیده و حالا که به یاد قدیما Nokia 1110 دست گرفته، ازهمون عکس گرفتنهای برای دلخوشی هم محرومه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد