هفتگ
هفتگ

هفتگ

حکمن یک جای کار می لنگد...

صبح توی شرکت برای امشب ِ هفتگ چند خطی نوشتم به مناسبت هشتم مارس. تقدیر و تعریف و تحسین مقام ِ زن بود به گمان خودم! اما حقیقت این است که یکی دو بار بازخوانی اش کافی بود برای فهم این واقعیت که خط به خط اش یکی به میخ و یکی به نعل بود محض نباختن قافیه، شاید. یک جاهایی از نوشته کاراکتر ِ مردسالارانه ام زورش چربیده بود به آن یکی. با خودم گفتم: "لعنتی! هنوز هم هست" تعارف که نداریم هنوز بودنش را حس می کنم، حتی توی خودم بعد از این همه سال کلنجار. مدیریت وبلاگ را بستم، گذاشتم کنار با خودم گفتم شب که رسیدم خانه ویرایش اش می کنم، شاید هم یک بازنویسی ِ جانانه. شب ها توی خانه، کنار ِ روناک زن را منطقی تر می بینم. ملموس تر و خواستنی تر، نزدیک تر به چیزی که هست واقعن...
ساعت دو محسن توی وایبر پیام داد و هل من ناصر طلبید برای استخر. لبیک گفتم. خیلی یک دفعه و یهویی رفتیم استخر. چسبید. جای آقایان خالی و خانم ها دلشان نخواهد! استخر رفتن با محسن همیشه می چسبد (حتمن یک روز بیشتر برایتان می نویسم از این قرار استخرها)
ساعت 8 -یک ربع کم یا زیاد- رسیدم خانه. روناک بابت این که برای خودم و روحیه ام وقت می گذارم تحسین ام کرد همینطور بابت این که با وجود خستگی رفته ام داروخانه دنبال داروهاش و بابت این که موهایم را مثل صبح که از خانه زدم بیرون، بعد از استخر، با ژل کف سرم نچسبانده ام. ذوق مرگ شدم، دوش نگرفته لمیدم روی کاناپه. نیم ساعتی با موبایل و تلفن حرف زدم. صدام زد. سینی شام را که برای این روزهایش زیادی سنگین است از آشپزخانه آوردم. سفره را پهن کرد. دوتایی نشستیم پای سفره. شام خوردیم. دخترک حرف زد، من اخبار دیدم، چند تایی خمیازه کشیدم و سرم را به نشانه ی تائید بعضی حرف هایش که یادم نیست تائید لازم داشت یا نه تکان دادم. سینی سبک شده بود. برداشت برد گذاشت روی میز آشپزخانه. سرم توی موبایل بود. کیسه های زباله را یکی کرد. نهار فردا را کشید توی ظرف های غذا و از همان وسط ِ آشپزخانه به صورت مالتی تسک قربان صدقه ی پس کله ام رفت و برای چندمین بار طی این سال ها تاکید کرد که صرفن عاشق ِ رنگ شکلاتیه پس گردنم شده. بعد آمد نشست دو وجب آنطرف تر از من روی کاناپه. هنوز سرم توی موبایل بود. به شوخی گفتم: "تو چرا اصلن واسه من وقت نمی ذاری؟!" جدی گرفت و جدی تر گفت: "ببخشید، دیگه کارام تموم شد، در خدمتم آقااا"

آمدم نشستم پشت لپ تاپ، صفحه ی مدیریت وبلاگ را باز کردم، تمام آن چه از هشتم مارس نوشته بودم را پاک کردم. یک باره همه اش مشمول اصلاحات شد. اصلن چه تفاوتی می کند هشتم مارس با هشتم جمادی الاول یا چهاردهم دی. اینجا که من هستم، اینجا که خیلی از مردها شبیه من مرد هستند و خیلی هایشان حتی شبیه من هم نیستند نوشتن از هشتم مارس، گفتن از حقوق زن و ژست های روشنفکرانه ی این ریختی همه اش نمایش است. درمان ِ زخم ناسور ِ زنان این جامعه چیز دیگریست. ساده ترین حق شان شاید همین نیمچه توجهیست که به جای غمزه ی چشمان و عشوه ی کلامشان حرام ِ گوشی و تبلت و تلویزیون می کنیم.

نظرات 27 + ارسال نظر
هورام بانو چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 10:55

عاشقانه ترین
و صادقانه ترین
مطلبی بود که
در تبریک روز زن خوندم

فرناز چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 13:40 http://ladyfarnaz.mihanblog.com

وای چقد عالی نوشتین
از خوندنش بسی لذت بردم
شاد باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد