ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پله هست و پله، مستقیم و پیچ واپیچ، راحت و سخت، شیبدار و صاف..... مثل ِ جریان زندگی، میپیچد درونت و محسورت می کند، گاهی دیگر اختیار پله رفتنت دست خودت نیست، انگار چیزی در تو، جذبه ی دستی، تو را به این پله ها می کشاند و بالا می برد....و پاها قدم بر می دارد و بالا می رود و بالا می رود، شده یک ریتم، تکرار، و تکرار...... گام برداشتن و پاها رو به اندازه ی ارتفاع پله بالا آوردن و به پیش رفتن.....
عین ِ زندگی...
دانه های درشت عرق را به سر و صورتت می نشاند و از روی پیشانی و گونه هایت سُر می خورد پایین، طعم شورش ، مثل یک مزه، مثل یک شور بختی عزیز، خود را به دهانت می رساند.....
با پشت دست پاک می کنی، گلوله های عرق را.... و باز بالا می روی، نفست می گیرد و بالا می روی.... در زمین صافش، راحت تر قدم می گذاری و بالا می روی، همراهانت عقب تر هستند، می ایستی و نفسی تازه و همراهی و بالا می روی، خیل مردمان، روندگان و آمدگان را جا میگذاری و جات می گذارند..... چهره ها ی روندگان، خیس و عرق کرده و در تب و تاب بالا رفتن، و آمدگان ، آرامش و حس رضایت و سر خوشی پیمودن مسیر و گاهی هم حسرت و مغموم راه رفته و حس عدم رضایت.........
با این همه تو هستی و پله های روبرویت، که میان پیچ و خم ارتفاعات جنگلی گیلان در آغوش سبزی هایی که هنوز زمزمه ی بهار را در گوش دارند، پذیرایی تو هست و گام هایت، دلت در میان سبزی و درختان سر به فلک کشیده پر می زند که خود را به اسمان و تو بین زمین سبز و آسمان سبز برگ ها غوطه ور هستی..... سبک هستی و پر میکشی.....
در گوشی :یک سفر دوستانه ی خیلی خوب بود به قلعه رودخان
توصیف فوق العاده ای بود از قلعه رود خان
خاطره اش برام زنده شد
سپاس
کلا پله ها حکایتهایی دارند شنیدنی