شهرکرد ، مشهد . دامغان . مشهد . تهران . کرج . خورشیدک . جیرفت . کرمانشاه . جیرفت . سومین فصل مبهم . کرمان . شهرکرد . بندرعباس . کرمان . چارو . اهواز . هفتگ و ...
بعد از این همه خانه بدوشی از این شهر به آن شهر و از این وبلاگ به آن وبلاگ ، چیزی که فهمیدم این بود که یک مستاجر و آپارتمان نشین حرفه ای کوشش می کند که در دو طبقه ساکن نشود ، یکی طبقه ی همکف و دیگری بالاترین طبقه !
اما نمی دانم چطور شد که بعد از چهل سال گدایی ، شب جمعه را گم کردم و در هفتگ ساکن همکف شدم!!
زندگی در طبقه ی همکف خوبی های خودش را دارد . مثلا اینکه اگر شبی ، نیم شبی ، از پاییز و بیابانگردی و زمستان و خیابانگردی ، برگشتی خانه ، دیگر احتیاجی به استفاده از آسانسور با آن استارت انفجار مانندش نداری ! و یا نیازی نداری که گل و شل و خستگی و گرد و خاک کفش و تن و لباست را در راه پله ها خالی کنی و شرمنده ی خودت و همسایه ها شوی .
اگر کمی هم فضول باشی ، ساکن همکف بودن این برتری را دارد که از رفت و آمد هر جنبنده ای به ساختمان آگاه می شوی و کلی حرفهای پای پله و پای آسانسور را خواهی شنید !!
اما یک بدی هم دارد . ساکن طبقه ی همکف که باشی دلت می گیرد . خیلی زود .
یک روز صبح ، می بینی دلت می خواهد پتو را روی سرت بکشی و چشمهایت را ببندی و غرق رویا شوی در یک سرمای دلچسب . می روی سراغ پنجره ، و چشمت می افتد به برگهای ریخته شده کف حیاط و دلت می گیرد .
غروب یک روز تعطیل ، هر چه فکر می کنی ، به خاطر نمی آوری که آن روز سر و صدای شادی بچه ای را در حیاط شنیده باشی .
به یاد نمی آوری درساختمان بر روی مهمان ، دوست ، یا آشنای یکی از ساکنین طبقات ، باز شده باشد .
و آنوقت از این خلوتی ، از این سوت و کوری دلت می گیرد .
ساکن طبقه ی همکف که باشی ، هر روز از پنجره که نگاه می کنی ،چشمت به دیوارهای آجری یا سیمانی می افتد و برای دیوارهای کاهگلی و بوی غروب و آب و کاهگل و جمع همسایه ها کنار باغچه ، دلت می گیرد .
ساکن طبقه ی همکف که باشی ، هر روز و هر لحظه که صدای پای همسایه ای را نشنوی ، زود دلت می گیرد ...
ساکن طبقه ی همکف که باشی ، تنهایی ، سکوت ، بالا و پایین نرفتن آسانسور پر از مهمان و خنده و شادی ، زود غمگینت می کند .
ساکن طبقه ی همکف که باشی ... دلت می خواهد بهانه ای پیدا کنی و در ساختمان ، شور و شادی و شلوغی به راه اندازی ...
چگونه ؟؟؟
آپـــ ـــــــــ ــــــ ـــــــــم دوست عزیز دوست داشتین پیش منم بیاین نیومدین هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشین
986518
تنها که باشی همکف و چهارم نداره...
همه ی اینهایی که گفتید دلگیر بود..
کاش کمتر اتفاق بیفته که ادم دلگیر باشه
حس غریبیه
نمیدونم چرا یاد این شعر افتادم
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند.
با مهمان و بازی :)
ضمنا خیلی خوب نوشتید. تا به حال با این نگاه به همکف نشینی نگاه نکرده بودم گرچه همیشه خوداگاه و ناخوداگاه طبقات بالای ساختمان رو ترجیح دادم، مخصوصا یکی مانده به طبقه ی آخر رو !
تیراژه عزیزم چقدر خوشحالم که حضور داری. دلم خیلی تنگ شده بود خیلی زیاد.
ببخشید ازین تریبون سواستفاده کردم.
حالا من از طبقه اول بدم میاد برای همین رفت و آمدها و سر و صداها!!!!!!!!
سلام سایلنت عزیزم. ممنونم از محبتت. خوشحالم که هنوز هستی و مینویسی دوست قدیمی . من هم دلتنگتونم.
ووووی اول متن اسم شهرکرد رو دیدم یه حس ذوق واری بهم دست داد. انگار که مثلا توو شهر بزرگ و درندشت تهران یه همشهری دیده باشم.
تمام اون معایبی که گفتین برای آدمهای با مهر و عاطفه است وگرنه خیلی ها اصلا به چیزهایی که گفتین تا الان فکر هم نکردن
اما ساکنین طبقات بالاتر اکثر اوقاتبخصوص
زمانهایی که ازسفرمیانبایدنگرونی درست
بودن آسانسوررو داشته باشن..بخصوص
که کوله بارهاشون سنگین بوده باشه...
و این که رفت و آمد علی الخصوص
طبقه آخر نیست...........وخودتی و
خودت و پهنای یه آسمون که
بیشتروقتها رنگ دلته..ابری.
یاحق...