خواندن دو شعر از احمد شاملو که 21 آذر سالگرد تولدش بود
1_
((در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد
در زنجیر...
از این زنجیریان،
یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی
به ضرب دشنه ای کشته است.
از این مردان،
یکی، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خودرا،
بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است.
از اینان، چند کس،
در خلوت یک روز باران ریز،
بر راه ربا خواری نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه،
از دیوار کوتاهی به روی بام جستند
کسانی، نیم شب،
در گورهای تازه،
دندان طلای مردگان را می شکسته اند.
من اما هیچ کس را
در شبی تاریک و توفانی نکشتم
من اما راه بر مردی ربا خواری نبستم
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجستم .
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندین حجره،
در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی
که مردار زنان را دوست می دارند.
در این زنجیریان هستند مردانی
که در رویایشان هر شب زنی
در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.
من اما در زنان چیزی نمی یابم
- گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی
که میرویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند،
با چیزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود این بند،
شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خاک سرد پست...
جرم این است
جرم این است))
.........................................
2_
((مرگ را پروای ان نیست که به انگیزه ایی اندیشد
اینو یکی می گف که سر پیچ خیابون وایساده بود
زندگی را فرصتی ان قدر نیست که در ایینه به قدمت خویش بنگرد یا از لبخند و اشک یکی را سنجیده
گزین کند
اینو یکی می گفت که سر سه راهی وایساده بود
عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوست ات دارد
والاهه این ام یکی دیگه می گف
سرو لرزونی که راست وسط چار راه هرور باد وایساده بود.))
مرگ را پروای آن نیست...
شعرای شاملو یه شکوهی داره که مصنوعی نیست. وصله نیست. توو ذوق نمیزنه. و کیه که چیز باشکوه واقعی رو دوس نداشته باشه...
معنای درک مطلب همینه که گفتی
درود بر عباس عزیز
درود مجید جان
روحش شاد
شاد
وقتی دبیرستانی بودم یه دوستی کتاب شعری در قطعه جیبی بهم داد به اسم شاهکارهای شعر نو از همه شاعرهای معاصر حداقل یه شعر و از بعضی ها هم بیشتر توش بود. متاسفانه در گذر روزگار چند صفحه اول کتاب رو از دست دادم ولی بقیه اش رو دارم. از شاملو اولین شعری که خوندم همین بود. روحش شاد و یادش گرامی
من اولین بار شعر چار زندان رو تو فیلم سربازهای جمعه شنیدم
پدر
تو تکثیر یه درد دوباره ای
پدر
تو معنی زندگی شاعرانه ای
پدر
تو خشم کوچه ای که تو مشتته
پدر
تو شاعر نسلی هستی که پشتته
برادر برادرو فروخت و پدر مادرو
به لجن کشیدن هرچی اعتقاد و باورو
چند روز پیش داشتم شرح حالشو میخوندم . شرح حال آیداشو. این که چی بود و چی شد و الان چی هست از زندگیشون. بعد دلگیر و دلتنگ نشستم یه گوشه و زدم زیر گریه. گفتم کاش مرگ را پروایی بود. کاش منطق زبر زمین برای آدمایی مثل شاملو کمی نرمتر بود کمی مهربان تر....
اما هر چی که بود و هست بی همتایی شاملو و یگانه بودن تعبیرش از زندگیه. بی همتایی و شکوهی که هیچ وقت انتها نداره. هیچ وقت زوال نداره.
ممنون که لذت و حظ دوباره خوندن این شعرای بی نظیر رو ما با شریک شدین.
تسلط شاملو بر فرهنگ و ادب پارسی بی نظیر بوده و هست و احتمالا خواهد ماند، بعید می دونم کسی دیگه یی پیدا بشه که بتونه چنین اشرافی به ادبیات ایران داشته باشه...
می دونستی (( چار راه هرور باد)) رو شاملو بوجود آورده یعنی تا قبل از اون هرگز کسی در زبان پارسی برای چهار راهی که از هر طرفش باد میاید ترکیب چارراه هرورباد رو بکار نبرده بوده
مرا تو بی سببی نیستی، به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟... روحش شاد! دیروز همکارم یکی از شاهکارهاش رو بهم معرفی کرد.
و دلت
کبوتر آتشی ست، در خون تپیده به بام تلخ. با این همه چه بالا چه بلند پرواز می کنی
روحش شاد