هفتگ
هفتگ

هفتگ

ماجرا

چند روز پیش یه ویدئو  دو دقیقه ای برام فرستاده بودن که ماجراش  از این قرار بود:

دو تا خانوم جوان توی خونه بودن،از کمر به پایین کاملا برهنه، پیک براشون غذا آورد شورت هاشون رو درآوردن یکشون مشغول پرداخت وجه غذا بود اون یکی که وسط هال دراز کشیده بود تمام حالات پورن  رو اجرا کرد، مرد جوان پیک کمی با تعجب بهشون نگاه میکرد و بعد از دریافت پولش بدون اینکه عمل خاصی انجام بده از در رفت بیرون...

این ویدئو کلی کامنت داشت بالغ بر چند هزار تا و همگی متفق القول لعن و نفرین میکردن شانس خودشون رو، هر کدوم هم به فراخور دایره لغتش تیکه و فحش و لیچاری  نثار اون پیک میکرد که بی عرضه ست،مرد نیست، خاک بر سرش، بی وجود هست،ماست و خنگ و غیره... هست.

با اینکه چرا این ویدئو ساخته شده  اینکه اصلا واقعی هست یا پیک آشنا و دوست این خانوم هاست، اینکه قصدشون چی بوده و چرا این فیلم منتشر شده و سایر مسائل کاری ندارم  چیزی که منو ترسوند این بود که میون اون چند هزار کامنتی  که گذری خوندم میون اون همه افسوس و تحقیر، محض نمونه یه نفر نگفته بود دمش گرم که متعهد هست حالا به همسرش به عشقش به دوست دخترش ... اصلا کسی به گزینه تعهد فکر نکرده بود!  یعنی اینقدر سکسوالیته بر ذهن و روح ما استیلا پیدا کرده که حتی فکر اینکه طرف متعهد باشه از ذهن و مخیله مون هم گذر نمیکنه. تو جامعه ترسناکی داریم زندگی میکنیم اونقدر ترسناک که  ارزشهای  انسانی و اخلاقی کمترین ارزش رو پیدا کردن که هیچ اصلا گم شدن گم.

زنی که شبیه هیچکس نبود

.... زن ، رو برمی گرداند . پیش از آنکه طره های موی زن جلوی چشمانش پخش شوند ، برق چشمهایش با نگاهم تلاقی می کند . از خواب می پرم . تمام بدنم عرق کرده است  . انگار می لرزم . نگاه زن ، چهره ی زن ، هیچکدام از جلوی چشمم دور نمی شوند . اولین چیزی که به ذهنم می رسد را چند بار برای خودم تکرار می کنم :

-        این زن شبیه هیچکس نیست ... این زن شبیه هیچکس نیست ...

پتو را از روی پایم برمی دارم . می روم سمت آشپزخانه . یک لیوان آب سرد می خورم . اما انگار هنوز دارم کابوس می بینم . لیوان را تا نصفه ، آب می کنم و می ریزم روی سرو صورتم . کم کم انگار از کابوس رها می شوم . کم کم چهره ی زن از جلوی چشمم دور می شود . کم کم فراموش می کنم که آن زن شبیه هیچکسی نبوده است . کمی که آرام می شوم ، می نشینم لبه ی پنجره و خیره می شوم به تاریکی پشت پنجره . کم کم با آرامش بیشتری به خوابی که دیده ام فکر می کنم . به اینکه نگاه آن زن شبیه هیچ نگاهی نبوده است . گردش چهره ی زن شبیه هیچ چیزی نبوده است . برخورد نگاهش با نگاه من شبیه هیچ برخورد دیگری نبوده است . و باز برای هزارمین بار از ذهنم می گذرد که آن زن شبیه هیچکسی نبوده است . ...


تکه ای از روایت : زنی که شبیه هیچکس نبود .

مجید شمسی پور 

بسم ا...


همیشه آدمهایی هستند که در هر مقطع از زمان دنبال یک کار میروند و در برهه بعدی آن کار را هرچند دوستش داشته باشند کنار میگذارند و کار دیگری را از سر میگیرند .

برعکس دسته دیگری که از اول بسم الله تا آخر دنیا یک کار مشخص را دنبال میکنند و اگر آسمان به زمین بیاید یا اصلا به درد آن کار نخورند باز هم کوتاه نمیایند .

نمیدانم شما جزو کدام دسته از آدمها هستید...اما من از دسته اول ام. از وقتی کتابخوان شدم همیشه نوشتن را دوست داشتم و مدام درحال نوشتن بودم. درکنکور، رتبه چهارده ادبیات نمایشی دانشگاه تهران  شدم اما به طرز غیر قابل توضیحی کارگردانی انیمیشن خواندم.

با اینهمه نوشتم و نوشتم تا چند سال پیش که دیگر همه هم و غم خودم را گذاشتم برای معلمی و پژوهش.

بگذریم.. که بی توفیق هم نبودم و چند عنوان و موفقیت ریز و درشت کسب کردم. به مرور انیمیشن را هم بوسیدم و بعد از شرکت در چند جشنواره داخلی و خارجی سپردمش به خاطرات .


چند وقت پیش از بنیاد فارابی تماس گرفتند و اطلاع دادند که نام من در کتاب زنان فیلمساز موفق برده شده، چیزی در من بیدار شد که توضیحش آسان نیست.

اما ....

نوشتن همیشه یک جایی یک گوشه ای از ذهن ناآرام من جا خوش کرده بود.

همیشه میدانستم که دوباره باید شروع کنم.

میدانستم ننوشتن مرگ دستی است که همیشه می نوشته است......

میدانستم و برای همین میخواستم روزی لحظه ای از جایی دوباره شروع کنم......

حالا، امروز، الان

بهانه ای که میجستم،

 انگار اینجاست... 

یا علی


شادی به اختیار

دیشب تیم ملی فوتبال کشورمون برای پنجمین بار به جام جهانی فوتبال صعود کرد بدون دردسر و دغدغه و استرس،کاملا مقتدرانه که مبارک همه باشه و دم همه بچه های تیم ملی و کادر فنی و کیروش و فدراسیون حتی وزارت ورزش هم گرم و خسته نباشند.

طبق عادت مردم به شادی پرداختن و من عاشق فوتبال هم جزئی از مردم، چیزی که توی دوره های قبلی هم  شاهدش بودم و دیشب بیشتر به فکر فرو بردم این بود که چرا ما شادی جمعی بلد نیستیم یعنی در عین حال اینکه همگی شاد هستیم نمی دونیم باید چیکار کنیم خوشحالیم از ته دل اما بی هدف این طرف اون طرف میریم بوق میزنیم رفتارهای عجیب غریب داریم حتی رقص جوون هامون هم بیشتر لودگی هست تا شادی و رقص، اصلا یه شعر یه آهنگ یه چیزی که دسته جمعی بخونیم و روح جمعی مون سیراب بشه مثل غربی ها که تو هر شرایطی اعم از شادی و غم ، استرس و نگرانی ، ترس و ... سرود جمعی میخونن اعم از پیر و جوون و روح جمعی شون رو تکثیر میکنن نداریم .ما نهایتا یک ای ایران ای مرز پر گهر رو میخونیم که کمتر از 5 درصدمون حفظ هستیم و میتونیم صحیح و کامل بخونیم. همین دیشب بغل دستی ام با شور و هیجان فراوان به جای اینکه بگه تا ((گردش جهان و دورآسمان به پاست)) میخوند تا ارتش جهان و... بگذریم اصل حرفم چیز دیگه یی هست اینکه چرا می دونیم توی غم و اندوه باید چیکار کنیم و نظم و ترتیب مقبولی داریم اما وقت جشن و پایکوبی  فاقد هرگونه روش،قاعده و هدفمندی هستیم.

جشن خوبه به هرشکلی که باشه به هردلیلی،اصلا کاش یه روز میمومد که جشن بپا میکردیم بدون دلیل یا بقول اون پیرزن که چهار سال پیش میگفت: کاش هر سال جام جهانی باشه...کاش ترانه سرا هامون ترانه های شاد با مفهموم بگن که وقت شادی مجبور به زمزمه کردن وای وای پارمیدای من کوش.، و عشق من جغور بغوله،  نباشن و نباشیم کاش توی مدارس از همون دوره ابتدایی سرودهای ساده که براحتی حفظ میشه رو اجبار کنن نه ادعیه اجباری که نه کسی میفهمدش  نه یادش میمونه،

کاش باور کنیم و بپذیرند شادی حق مسلم ملت ماست، کاش زنان جامعه صرفا نظاره گر نبودن، کاش اون آدم اخموها به احترام شادی ملتشون کمتر غر میزدن و اینقدر دندون قروچه نمیکردن،کاش همیشه مثل دیشب باشه نه مثل چهارشنبه قبل، کاش اونقدر دلیل و اجازه برای جشن گرفتن میداشتیم که دیگه جشن گرفتن رو یاد می گرفتیم کاش همیشه شادی و تقسیم و تکثیر کنیم نه غم و اندوه رو کاش کاش کاش

.........................................................................

پی نوشت: از فردا یه همسایه جدید به هفتگ اضافه میشه،

  جایی اونهایی که رفتن سبز و  حضور همسایه جدید  رو تبریک و شادباش میگم.

چند سوال از شما که به وبلاگ سری می زنید

درود 

آیا دوران وبلاگ نویسی به سر رسیده است ؟

آیا دوران وبلاگ خوانی به سر رسیده است ؟

ایا شبکه های اجتماعی وبلاگ ها را نیز حذف خواهند کرد ؟

اصلا وبلاگ نویسی قرار بوده چه فایده ای داشته باشد ؟

حالا وبلاگ نویسی فایده ای هم دارد ؟ 

آیا وبلگ خواندن هنوز لذت بخش است ؟

و ... 

و ... 

شاید دهها سوال دیگر با همین تم و همین روال . 

و سوال آخر : آیا لطف می کنید و به حداقل یکی از این سوالها جواب می دهید ؟ 



پی نوشت : در این  روزهای پایانی بهار ، طبیعت را از دست ندهید _ لطفا _ و اینهم عکسهایی از طبیعت اطراف اردبیل  . 

فندقلو . ۱۹ خرداد ۹۶ . 

باور کنید اینجا همه جا بابونه زار است . و هر  سپیدی ای که در عکس ها می بینید هم بابونه زار است !!!





می گن

می گن: روی دیوار سلول یک زندانی یهودی در بازداشتگاه نازی ها نوشته بود: «اگر خدایی وجود دارد باید برای بخشایش به پایم بیفتد»!

با این حساب مردم سوریه و عراق و افغانستان و اکثر ساکنین کشورهای مرکزی آفریقا چی باید بگن؟!

میگن:گاهی معمولی ترین و ابتدایی ترین داشته های زندگی آدم ها، می شه بزرگترین حسرت زندگیت!

پس چرا این گاهی برای ما دائما شده؟

می گن:هرکس اندوهش را می نویسد تکه ای از روحش را می کَند. بخشی از رنجش را.

با این حساب کمتر روحی برای کسانی که تو ایران می نویسن باقی مونده. (اصلا همین تویی که داری اینو میخونی به روح اعتقاد داری؟)

می گن:تمدن، نخستین بار از آنجا آغاز شد که انسان  خشمگین به جای "سنگ""کلمه" پرتاب کرد...

پس چرا اهالی خاورمیانه متمدن نمیشن؟!  ( مگه تو کتابهای تاریخ ننوشتن بین النهرین و خاورمیانه گهواره تمدن؟)

می گن:ما به این دلیل روی کره ی زمین زندگی می کنیم که از زندگی لذت ببریم.به حرف های کسانی که به شماچیزی غیر از این می گویندگوش نکنید!
با این حساب تکلیف  صدو بیست و چهار هزار پیامبر چی میشه؟
میگن:جنگ همیشه بدترین صفات رو در آدمی بیدار میکنه

پس چرا بعضی ها اینقدر عاشق جنگند؟


انتظار در دو اپیزود تلخ

انتظار در دو اپیزود تلخ

اپیزود اول : انتظار او

هر بار که زنگ می زنم ، کمی از باغچه حرف می زنیم و کمی از آب و هوا .

-         اما با تنهایی می سازم .

 کمی از خواهر ها و برادرها حرف می زنیم . از خواهر کوچک که به او سری می زند و کارهایش را می کند و برادر کوچک که خرید هایش را انجام می دهد .

-         اما با این روزگار و با تنهایی می سازم .

من سربه سرش می گذارم . می گویم خوب یه کاری کن که تنها نباشی!

-         حالا تو کی میایی ؟

من می پرسم چه چیزی می خواهد تا برایش ببرم ؟ و می دانم همیشه جوابش خرما است و زیره . و بعد هم :

-         گفتی چند ورز دیگه میایی ؟

من از بافتنی هایش می گویم . از اینکه با کامواهایی که برده ام برایم شال بافته یا دستکش ؟ و او می گوید :

-         با خانم و بچه ات بیا ...

... سعی می کنم هر روز به او زنگ بزنم . اما روزهایی هست که این کار لعنتی ، روزهایی اعصاب لعنتی ، روزهایی حاشیه های لعنتی و ...

همیشه ، چند دقیقه که می گذرد ، چیز زیادی برای گفتن نمی ماند ، دو سه بار من می گویم که شما کاری نداری و سرانجام  خداحافظی می کنم و منتظر می مانم تا او هنگام قطع کردن گوشی بگوید :

-         قربون تو ...

و می دانم منتظر خواهد ماند تا این زنگ های تلفن به زنگ درِ خانه تبدیل شوند .

 

اپیزود دوم : انتظار من .

زنگ که می زنم پرستارش گوشی را بر می دارد .

حرفهایمان تکراری تکراری شده است .

-         مادر بهتره ؟

-         آره خدا شکر . امروز یه کمی رفت توی حیاط . یه کمی راه رفت .

-         می تونه صحبت کنه ؟

-         آره .. بگم شمایید ؟

-         نه بذار ببینم خودش می شناسه ؟

و من منتظر می مانم تا صدایش را بشنوم . شاید صدایش مثل آنروزها صاف باشد و بی نشانی از بیماری ... اما نیست .

با بی حوصلگی اسمم را می پرسد . از کمر دردش می گوید . از طولانی بودن شبها . از نرفتن زمستان سیاه و بعد از چند جمله می گوید :

-         خوب دیگه کاری نداری ؟

-         می خوای برات زیره و خرما بیارم ؟

-         هر چی دلت خواست بیار ... کاری نداری ؟

-         ....

-         خداحافظ .

و من در دلم می گویم : قربون تو ... و می دانم برای گفتن این جمله و برای رفتن و زنگ در خانه را زدن دیر شده  است . ...

ضیافت الله

بیست، سی سال پیش در جمع دوستانه یا خانوادگی  وقتی از کسی می پرسیدن روزه هستی یا نه اگر طرف روزه بود که هیچ در غیر اینصورت با احساس شرمندگی و سرافکندگی آروم میگفت نه روزه نیستم و سعی میکرد عذر موجهی بیاره برای خلاصی از اون احساس شرم...

امروز توی جمع خانوادگی یا دوستان وقتی بپرسند روزه هستی یانه اگر روزه نباشی که هیچ، سربلندی اما اگه بگی روزه هستی باید کلی دلیل و توجیه بیاری وقتی رسما محاکمه ات میکنند که چرا و چرا و چرا...

هیچوقت یه مسیحی یا یه یهودی یا یه زرتشتی  از من نپرسیده چرا روزه میگیری اونهم به قصد تخطئه و محکوم کردن  (هرچندباید بگم که خیلی خیلی کم با مسیحی و زرتشتی و یهودی سروکار داشتم.) اما مسلمون های زیادی باهام بحث کردن و خواستن متقاعدم کنند که روزه گرفتن کاری عبث و بیهوده ست.

الان اصلا بحثم سر اینکه روزه چیز خوب و مفیدی هست یا بد و مضر هست، نیست بلکه با اون دسته افرادیه که خودشون رو مسلمون می دونند ولی احکامش رو قبول ندارند و به سخره میگیرند،من هیچ وقت تمام شعائر و دستورات و قوانین اسلامی رو بطور کامل رعایت نکردم بلکه خیلی از مواقع از فرامین مذهبی تخطی کردم و اصلا برخلافش عمل کردم. اینو گفتم که یه وقت اینجور برداشت نشه که مثلا من آدمی صالح و مذهبی هستم نه، بلکه به قدر فهم و درک و شرایطم به قوانین مذهبی  پایبند بودم اما هرگز کسی رو بخاطر پیروی از فرامینی که به هر دلیلی قبولشون ندارم منع نکردم، سرزنش نکردم،مورد تمسخر قرار ندادم،نگاه عاقل اندر سفیه بهشون نداشتم...

ببین اصلا شما آخر فهم و کمال و دارای بهترین شناخت ازفلسفه وجودی بشر و آرمان های  زندگی ، اما کاش حداقل به شعارهای پر طمطراق خودتون پایبند باشید هرکسی حق داره هر جوری که دوست داره رفتار و زندگی کنه تا جایی که برای دیگران مزاحمت ایجاد نکنه و باعث آزار دیگران نشه. قبول دارم بعضی از مذهبیون تندروی داشتن و دارند و می خوان همه رو به زعم خودشون  زورکی ببرند بهشت و این واکنش ها تا حدی طبیعی هست اما  وقتی روش جفتتون حداقل در نظر یکی هست چه فرقی وجود داره بین تو دوست تحصیلکرده و روشنفکر با اون مذهبی دگم که میگه بگیر و ببند و بزن ونابود کن هر کسی رو که مثل ما فکر و عمل نمیکنه!

کاش به اندیشه ها، نظرات،عقاید،سبک زندگی و... متفاوت همدیگه احترام بذاریم  البته تا جایی که مخل زندگی دیگران نباشه و چیزی رو تحمیل نکنه.

................................


رمضان مبارک