هفتگ
هفتگ

هفتگ

اصل

پدرم در مرادآباد به دنیا آمد و در مراد‌آباد مرد. اما هرگز ندید چطور در دانسینگ‌ها چراغ‌ها رقص نور می‌کنند و مردان و زنان در هم وول می‌خورند. پدرم مرد و چشمش به پردۀ سینما نیفتاد. ویدئو ندید. شوی مایکل‌جکسون تماشا نکرد. 

تا باران ببارد، چشم پدرم به آسمان بود و بعد که می‌بارید، دایم خیره به زمین بود تا سبزه‌ها سربرآورند.

در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده‌ام، هیچ نگفت. وقتی جزییات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس‌آقا قشنگ‌تر است، گفت: مگر عباس‌ آقا دختر دارد؟ پدرم هیچ‌وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می‌داشت. خیلی دوست می‌داشت. وقتی مادرم خانۀ عالیه خانم روضه می‌رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه‌اش را با گلوله زده باشند، بال بال می‌زد. میان اتاق‌ها قدم می‌زد و کلافه بود تا مادرم برگردد.


مصطفی مستور،

چند روایت معتبر

نظرات 7 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 18:50

قشنگه. خوبه. ولی اصل؟... نمیدونم... کلا اصل رو نمیفهمم. منظور از اصل چیه؟ کدوم فاکتور معیار اصالت هست؟ زمان؟ هرچی قدیمی‌تر اصلتر؟ مثلا اونزمونی که با برگ خودمونو میپوشوندیم اصلتر از هزارسال‌پیش بوده؟ هزارسال‌پیش اصلتر دوره‌ی قاجار؟ دورا‌ی قاجار اصلتر از حالا؟

ما داریم از چیزی دور میشیم؟ یا به چیزی نزدیک؟

دادا منظورم از اصل اون حس و حال پدر راوی بود

تیراژه یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 20:20

حمید جان گمانم منظور از اصل، یعنی خودِ اون حس، اصل مطلب، جوهره و گوهرش. بدون ادا و زرق و برق یا فریب. نه اینکه اشاره به قدمت یا نسب باشه(اگر سوالت و همچنین پست رو خوب دریافته باشم)

بُرِش و پَرِشِ خوبی بود موسوی جان. ممنون

ممنون از توضیحاتت تیرا

پریسا یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 21:18 http://parisabz.blogsky.com

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش... این است!

اینجوری هم میشه نگاه کرد

حمید سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 03:04

ممنون تیراژه جان. خب اگه منظور از "اصل" اینی باشه که گفتی اوکیه. ولی من یک مقایسه ی پنهان درش دیدم. حس کردم حرفش اینه که اصلش اینجوریه. یجور قداست بخشیدن به سادگی. یجور "قدیما بهتر بود"... حقیقتش من معتقدم سوای خوب یا بد بودنش، هرچیزی که هستیم محصول شرایط و وضعیتمونه. اگه در اون قبایلی به دنیا اومده بودیم که دخترانشونو زنده‌به‌گور میکردن، ما هم میکردیم. اگه سال 57 بودیم، ما هم موافق انقلاب بودیم. اگه یه آلمانی در زمان هیتلر بودیم، به احتمال زیاد ما هم طرفدار هیتلر بودیم... اگه در اون دوره در مرادآباد به دنیا اومده بودیم، احتمالا ما هم همینقدر ساده میبودیم...

شاید هم اصلا هیچکدوم اینا ربطی به پست نداشته باشن

باهات موافقم ما شدیدا تحت تاثیر اوضاع و شرایط پیرامونمون هستیم

تیراژه سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 13:52

منم نمیدونم با پست مرتبطه یا نه، اما کامنتت رو کاملا قبول دارم. ضمن اینکه من هم با اینکه گذشته پرفکت بوده و یاد باد آن روزگاران و اینها موافق نیستم . در موقعیت و زمانی که پست روایت میکنه احتمالا چندهمسری یک امر رایج بوده و مرد سالاری و زن متعلق به مطبخ .. و نگاه پدر راوی و دلبستگی و نظرپاکی اش شاید جزو استثناهاست. که از این استثناهای قشنگ همیشه هم میشه دید حتی در حال حاضر.

حمید سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 16:10

آره. همیشه استثناهای قشنگی هم هستن. و خب البته این‌که چی استثنا هست رو هم زمان مشخص میکنه. مثلا به‌قول‌تو، زمانی که زن متعلق به مطبخ بوده، احترام گذاشتن بهش یجور فضیلت بوده، ولی الان یه وظیفه‌ی انسانیه. مثل مخالفت با برداری. یا بحث حقوق اقلیتها و امثالهم

تیراژه سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 17:26

آره دقیقا. هم فضیلت ها هم رذالت ها بر اساس مقطع زمانی متفاوتند. بماند که گاهی هنوز برخی مینازند به فضیلت های تاریخ مصرف گذشته ای که الان عین رذالتند . مثل چند همسری یا شوهر دادن دختر در پانزده سالگی یا کتک زدن خواهر بابت داشتن دوست پسر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد