هفتگ
هفتگ

هفتگ

معترض وحده

یکسری تفاوت های عمده و بزرگ بین زن و شوهرها وجود داره که بعد از ازدواج خودشون رو نشون میدن . تفاوت هایی که قبل از ازدواج یا خیلی بروز نمیکنن یا اصلا دیده نمیشن .

مثلا یکی از بزرگترین تفاوت های من و مهربان اینه که من بیشتر اهل نظریه پردازی و تفکر هستم و مهربان شدیدا عمل گرا و اجرا کننده . من نقشه های خیلی خوبی می کشم ولی یا اصلا اجرا نمیکنم یا وقتی شروع میکنم وسط کار خسته میشم و رهاشون می کنم اما مهربان برعکس من وقتی تصمیمی می گیره بلافاصله شروع میکنه به انجام دادن و تا وقتی به هدفش نرسه دست بردار نیست .

هر دومون نسبت به خیلی چیزها انتقاد می کنیم و بحث های جدی ای هم با هم داریم اما معمولا انتقاد کردن من در همون مرحله باقی می مونه ولی مهربان علاوه بر انتقاد اعتراض هم می کنه . من فقط حرف می زنم ولی مهربان حرف میزنه و عمل میکنه .


مثلا همین چند وقت پیش یک شب رفتیم تا شام رو بیرون بخوریم  . تصمیم گرفتیم که به یه جای جدید بریم و غذاش رو امتحان کنیم . اتفاقی یه پیتزا فروشی پیدا کردیم که تا اونروز نرفته بودیم . وارد مغازه که شدیم خلوت خلوت بود . یه پیتزا فروشی دو طبقه خیلی خیلی شیک با دکوراسیون فوق العاده زیبا . صاحب مغازه خیلی تحویلمون گرفت و یه بادکنک هم باد کرد و به دست مانی داد . من هم از خدا خواسته جوگیر شدم و یه اشتراک ازشون گرفتم و گفتم که از این به بعد از همینجا پیتزا می خریم . اما وقتی پیتزاها رو آوردند فهمیدم بیخودی قند تو دلم آب شده . با اینکه میز و صندلی و دکور و نور پردازی مغازه واقعا قشنگ بودند اما مزه پیتزاها افتضاح بود طوری که به زحمت تونستیم نصفش رو بخوریم  . نگاهی به هم انداختیم و با تاسف سر تکون دادیم . پیشخدمت که برای تعارفات معمول به سمت ما اومد مهربان گفت : میشه با مدیر اینجا صحبت کنم ؟

من رنگ از رخسارم پرید . گفتم: عزیز من چی می خوای بگی ؟

گفت : می خوام بگم غذاشون قابل خوردن نیست .

گفتم : بی خیال بابا . ببین مغازه اش چقدر خلوته . اینکه دیگه گفتن نداره . با این وضع تا چند وقت دیگه باید تعطیلش کنن . مهمترین تنبیه اینه که نه ازشون غذا می گیریم و نه دیگه پامون رو اینجا میذاریم .

اما مهربان کوتاه بیا نبود . موقع بیرون رفتن از مغازه من که خجالت می کشیدم سریع با مانی بیرون رفتم و دیدم که مهربان داره با آقای مدیر صحبت میکنه . من صداشون رو نمی شنیدم اما دیدم آقا مدیر هی داره معذرت خواهی می کنه و سرش رو با شرمندگی جلوی مهربان خم می کنه و حتی تعارف کرده بود که اگه از کیفیت غذا ناراضی هستیم پولمون رو پس بده .


یا همین تابستون گذشته موقع بازی های جام جهانی و شب بازی ایران - آرژانتین بود و کلی مهمون داشتیم . سور و سات هم به راه بود و مهمون ها پرچم ایران رو روی صورتشون نقاشی کرده بودند و همه با هیجان منتظر شروع بازی بودیم . گزارشگر بازی مزدک میرزایی بود و صداش از ته چاه بیرون میومد . بنده خدا از برزیل داشت بازی رو گزارش می کرد و کیفیت صداش افتضاح بود . تقصیری هم نداشت . انگار نتونسته بودن ارتباط خوب ماهواره ای بگیرن و مزدک داشت با یه گوشی موبایل از اون سر دنیا بازی رو گزارش می کرد . اینور هم که مشکلات منشوری داشتن و مجبور بودند تصاویر رو هی تکرار کنن و با تاخیر پخش کنن و در مجموع گزارش اعصاب خرد کنی از کار در اومد طوری که صدای همه در اومد و حالمون حسابی گرفته شد . نیمه اول بازی که تموم شد همه داشتند در مورد کیفیت بد گزارش شکایت می کردند که دیدیم مهربان گوشی تلفن رو دستش گرفته و داره زنگ میزنه به روابط عمومی صدا و سیما .

به حالت مسخره گفتم :هفتاد میلیون نفر دارن این بازی رو تماشا میکنن فقط تو یه نفر که نیستی .

مهربان هم گفت : اگه ده نفر مثل من زنگ بزنن و اعتراض کنن درست میشه .

 

در کمال تعجب با شروع نیمه دوم دیدیم که گزارش مزدک قطع شده و فردوسی پور از ایران ادامه بازی رو گزارش کرد .نه اینکه صدا و سیما فقط به خاطر تماس مهربان اینکار رو کرده باشه اما حتما خیلی ها به کیفیت گزارش معترض بودند که نیمه دوم بی خیال گزارش مزدک شدند .

این اتفاق موقع هایی که برق قطع میشه هم میفته . مهربان زود گوشی رو بر می داره و زنگ میزنه به اداره برق و میگه : برق ما قطع شده . من میگم : بابا همه همسایه ها برقشون قطعه . چیکار داری خب؟ حتما می فهمن دیگه . اما مهربان میگه: اگه همه مثل تو فکر کنند و زنگ نزنند که باید تا صبح بی برق بمونیم .


چند وقت پیش یک بطری دلستر استوایی خریده بودم که وقتی بازش کردیم و شروع به خوردن کردیم طعم بسیار بدی داشت . مزه اش شبیه دلستر کلاسیک تلخ بود . انگار فراموش کرده بودند داخلش شکر بریزند . مهربان کلی سر شام سفارش کرد که دیگر دلستر استوایی نخرم اما از اونجا که حافظه ام جلبکی است و موقع خرید به اسم شرکت تولید کننده دقت نمی کنم چند روز بعد دوباره همان اتفاق تکرار شد . مهربان کلی غر زد و من هم با استفاده از تحصیلات مهندسی ام قضیه را کالبد شکافی کردم و براش توضیح دادم که این احتمالا یک عیب و ایراد در خط تولید بوده که شرکت متوجهش نشده اما مهربان زنگ زد به شماره تلفن شرکت سازنده که روی بطری نوشته شده بود و وصلش کردند به واحد ارتباط با مشتریان و کلی به طعم و مزه دلستر استوایی اعتراض کرد و مسئول مربوطه خیلی محترمانه معذرت خواست و توضیح داد که این ایراد را برطرف کرده اند و قول داد که اگر دوباره دلستر استوایی بخریم مشکل مرتفع شده باشد .


یا یکبار هم وقتی در یک برنامه با محوریت خانواده در شبکه تهران یک بنده خدایی آمده بود و از سایت آسان خریدشان حرف می زد و به عنوان نمونه محصولات بهداشتی مثل روغن شتر مرغ و این چیزها را تبلیغ می کرد ، مهربان زنگ زد به شبکه تهران و اتفاقی وصلش کردند به تهیه کننده برنامه و کلی اعتراض کرد به این موضوع که نباید در یک برنامه خانوادگی که با پول و هزینه یک رسانه دولتی ساخته شده است محصولات شرکت خاصی را تبلیغ کنند و تهیه کننده هم ضمن ارائه توضیحاتی در خصوص بودجه اندک سازمان و اجبار آنها به کمک گرفتن از بخش خصوصی برای سرپا نگه داشتن برنامه اش از مهربان عذرخواهی کرد .

از این نمونه ها توی این چند سال زندگی مشترکمان از مهربان زیاد دیده ام . مواردی که شاید به خاطر خجالتی بودن و دوری جستن از حاشیه و بی حوصلگی در ابتدا حتی باعث دلخوری و ناراحتی من هم شده است اما وقتی خوب فکر می کنم می بینم که کار درست را مهربان انجام می دهد .

 

مسلما وقتی آدمها در وضعیتی قرار میگیرن که براشون ناراحت کننده و آزار دهنده است شاکی میشن اما شاکی بودن صرف که کافی نیست . توی یه جمع با هر تعداد عضو ، چه کم و چه زیاد همیشه وقتی اوضاع بد به اوضاع خوب و نارضایتی به رضایت تبدیل میشه که یه نفر خجالت کشیدن و رعایت مناسبات رو کنار بذاره و علاوه بر ناراضی بودن ، اعتراض هم بکنه . شاید یکی از دلایل عمده وضعیت نابسمان اینروزهای ما هم همین باشه . توی تاکسی یا سر کلاس یا جاهای عمومی یا موقع خرید توی نونوایی و مغازه و حتی توی محفل های خانوادگی و دوستانه همه از وضعیت موجود گله مند و شاکی هستن اما متاسفانه عکس العمل ما به همون گله مند بودن خلاصه میشه و بس . هیچکس تلاشی برای اعتراض از خودش نشون نمیده . در مجموع دور و برمون آدم شاکی خیلی زیاد داریم و آدم معترض خیلی کم .


 

 

 

نظرات 27 + ارسال نظر
سکوت یکشنبه 2 آذر 1393 ساعت 09:55

هههه یادم اومد به خیلی سال پیش که من و خواهرم مجبور بودیم یه مسیری رو با اتوبوس بریم. هر سری ما بایستی نیم ساعت معطل میشدیم و هربار من تصمیم میگرفتم زنگ بزنم رادیو و اعتراض کنم ولی تا سری بعدی منصرف میشدم

حمید پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 15:56 http://abrechandzelee.blogsky.com/

مطلب که جای حرف نذاشته و موضوع رو با کلی مثالِ خوب به بهترین نحو گفتی. فقط خواستم مراتب لذت بردنم رو از عنوان عالیِ پستت اعلام کنم و برم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد