هفتگ
هفتگ

هفتگ

بکش مرد ! بکش !

میهمان این جمعه هفتگ یاسر نوروزی است.

 برای آشنایی بیشتر با یاسر نوروزی می توانید نوشته های جذابش را در فیس.بوک بخوانید... ما که از آنجا با ایشان آشنا شدیم و از این آشنایی خرسندیم.



دندان‌ها پنج‌شنبه شب درد می‌گیرند که دکتر نشود پیدا کرد. و تو جمعه سر بکوب به دیوار، آب‌ شور قرقره کن، بستنی کیم گاز بزن، روی گونه یخ بمال و پودر ذغال بریز جای درد. به علاوه‌ی آموکسی‌سیلین و مترونیدازول (هر شش ساعت یک بار). صبح شنبه با چشم‌های رگ‌زده زنگ زدم به یکی از دندان‌پزشک‌های متبحر که گفت تا یک ماه آینده وقت ندارد. منشی‌اش گفت: «حتا وقتِ ویزیت!» و فکر کنم گوشی را کوبید روی تلفن. بعد به یکی از دندان‌پزشک‌های کمترمتبحر زنگ زدم که منشی‌اش گفت: «تا یک هفته‌ی آینده». خلاصه آنقدر به مطب‌های مختلف زنگ زدم که میزان تبحر کاهش پیدا کرد و رسید به درمانگاه روبه‌روی خانه. منشی‌ گفت: «یه ربع دیگه اینجا باش!» و خانم دکتر شخصاً آمد به استقبالم. گفت: «120 تومن می‌شه» انبردست را می‌مالید به روپوش خونی. لقمه انگار لای دهانم باشد، گفتم: «شما که هنوز ندیدید؟» گفت: «به هر حال 120 تومن می‌شه. بکشم؟» دستم روی لُپ‌م بود. نشستم روی صندلی و آمپول‌ها را دیدم که فرو کرد در دهانم. درد رفت و نشئه ولو شدم روی تخته‌بند. چرت هم زدم. بلند که شدم گفتم: «خب اگه مشکل از این نبود چی؟» گفت: «اگه از اون نباشه،‌ قطعاً از بغلی‌شه.» و ادامه داد: «240 تومن می‌شه» از روی تخت بلند شدم. گفتم: «یعنی اگه از اون هم نبود، تا ته‌ش می‌کشید ببینید مشکل از کدومه؟!» گفت: «هان؟ چی شده؟ دردت رفت هار شدی!» گفتم: «خانم این چه طرزِ حرف زدنه؟» می‌خندید؛ «شوخی کردم بابا! به هر حال می‌تونی بری یه جای دیگه. ولی اینو بدون که وقتی اثر ماده‌ی سِرکننده بره، دردش بیشتر هم می‌شه» دوباره لم دادم روی تخت. گفتم: «خب لااقل یه عکسی چیزی بگیرین بلکه...» گفت: «این سوسول‌بازی‌ها رو بذار کنار. مگه اومدی آتلیه؟ دندون هم شُتریه که بالاخره باید بخوابه.» سرم را برگرداندم سمتِ پنجره‌ای که نمای آن یک حیاط خلوت چِرک بود. گفت: «نوروزی؟» و وقتی برگشتم دماغم خورد به انگشتش و خندید. در واقع انگشتش را گرفته بود کنار دماغم که مرا صدا کند، برگردم، دماغم بخورد به نوک آن و نوعی شوخی کرده باشد در هر حال. نگاهش که کردم از رو نرفت. ادامه داد: «چی کار کنم بالاخره؟ بکشم یا نه؟» و وقتی دید که تردید دارم، دوباره تکرار کرد: «وقتی از اینجا بری بیرون دوباره دردش شروع می‌شه. حالا الان نشه، یه ساعت دیگه می‌شه. دکتر هم که دیگه پیدا نمی‌کنی. پس بکش خودتو خلاص کن. بکش مرد! بکش!» از قدیم شنیده بودم وقتی از چیزی می‌ترسی،‌ خودت را در آن رها کن و من هم ول کردم خودم را در آن، ناگهان گفتم: «بکش!». و گازانبر را دیدم که آن هم خودش را ول کرد در من. بعد دندان‌کش انگار تیر بخواهد بکشد بیرون از پشتم، دستش را عقب برد. داد زدم و من هم بلند شدم همراهش. گفت بنشینم. نشستم. دوباره که کشید، بلند شدم. دوباره نشستم. دوباره بلند شدم. دست آخر هم او کشید و من دنبالش راه افتادم، یک دور کامل زدیم مطب را تا بالاخره درآمد.... چند روز بعد رفتم پیش دکتر حاذقی که دوستانم معرفی کرده بودند. گفتم چک کند ببیند بلایی سرم نیاورده باشد زنکه. حاذق گفت «آ کن!» کردم. بعد نگاه انداخت، گفت: «خیلی تمیز کار کرده! پیش متخصص رفتی؟»


 

نظرات 16 + ارسال نظر
دکولته بانو جمعه 28 آذر 1393 ساعت 21:16

هاهاها... عالی بود...

زهرا جمعه 28 آذر 1393 ساعت 21:21 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

خیلی تمیز کار کرده!!
خخخخخ

سهیلا جمعه 28 آذر 1393 ساعت 21:44 http://rooz-2020.blogsky.com/

....عالی بود جناب نوروزی
دست مریزاد

میرزاده خاتون جمعه 28 آذر 1393 ساعت 21:47 http://khatoonnn.blogfa.com

خیلی جالب و خنده دار نوشتین. توصیف و دیالوگ ها هم عالی بودن البته بعضی قسمتها مثه روپوش خونی و نگرفتن رادیوگرافی برای من و همسرم که هردو دندونپزشک هستیم شبیه شوخی بود
نوشته تون من رو یاد یکی از دوستای دوره ی عمومیم انداخت که خیلی لاغر و ریزه میزه بود طوریکه موقع دندون کشیدن از فورسپس/انبر دست آویزون می شد اما اعتماد به نفسش خیلی زیاد بود

از دندون پزشکی مثل چی (!) میترسم ...
الان که ترسم بیشتر هم شد
بیایید همگی دعا کنیم این دندان های عقل خراب تا خودشان نابود شوند ان شــــــــــــــــــــــالله تعالی

دل آرام شنبه 29 آذر 1393 ساعت 01:27 http://delaramam.blogsky.com

پول تمیزی هم برای یه دندون کشیدن گرفته!

بابک اسحاقی شنبه 29 آذر 1393 ساعت 01:57

ممنون جناب نوروزی
ما که از خوندن شما همیشه لذت می بریم
دم شما گرم
ممنون

حمید شنبه 29 آذر 1393 ساعت 02:05 http://abrechandzelee.blogsky.com/

چقدر خوب بود...

عاطی شنبه 29 آذر 1393 ساعت 04:14 http://www-blogfa.blogsky.com

ها ها

لذت بردم

مثل آرایشگرهایی ک سه طبقه میری زیرزمین بعدش هم انگار سقط جنین غیرقانونی میخوای کنی انقد همه جا کثیف و وحشتناکه!!!کار ک تمام می شه همه می پرسن کجا رنگ کردی ما هم بریم؟:دی ..نمیدانم مطلب رو گرفتم یا نه...بهرحال :دی

هلیا شنبه 29 آذر 1393 ساعت 08:50 http://www.mainlink2.blogsky.com

کامنت عاطی خیلی باحال بود .....
پست شما هم خوب بود البته .

ارش پیرزاده شنبه 29 آذر 1393 ساعت 09:04

جعفری نژاد شنبه 29 آذر 1393 ساعت 09:45

آقا خوش اومدین به هفتگ. خودتون و قلم محشرتون
بسیار هم عالی

شمسی خانم شنبه 29 آذر 1393 ساعت 11:04

پیش متخصص!!!!!! هر چی می کشیم از دست همین متخصص هاست

سپیده شنبه 29 آذر 1393 ساعت 17:43

قلمتون مانا ... به هفتک خوش اومدید باعث خوشحالی خوندن این قلم روان و دلنشین

فرشته شنبه 29 آذر 1393 ساعت 22:56

ممنون که از ایشون دعوت کردین...نوشته هاشون فوق العاده است..

khatkhati_haye_ziba یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 03:22 http://almatavakolll.blogfa.com

یاسر نوروزی عزیز را با نوشته هایش در همشهری داستان میشناسم .
مثلن میدانم در سررسید ها و تقویم ها تمام مشکلات جهان را حل و فصل میکرد و حسابی سرش را با این رویا بافی ها گرم کرده بود !
امیدوارم کمی هم از نوشته های فیسبوکی شان را به «داستان» قرض بدهند تا کمی هم کتابخوان ها مستفیض شوند :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد