هفتگ
هفتگ

هفتگ

تواصوا بالشک...

میهمان این جمعه هفتگ کسی نیست جز حمید باقرلو نویسنده وبلاگ ابرچند ضلعی


میخواهم امشب یک عاشقانه بنویسم. عاشقانه ها محترم ترین و بی دردسترین نوشته ها هستند. همه حتی اگر خودشان یک عشقِ درست و حسابی را تجربه نکرده باشند، باز عاشقانه را دوست دارند. کسی در برابر عاشقانه گارد نمیگیرد. همه به عاشقانه لطف دارند. بحث اجتماعی نیست که موافق و مخالف داشته باشد. تحلیل بازخوردهای برهنه شدن فلان بازیگر نیست. بررسی فواید و مضرات شبکه های اجتماعی نیست. تحلیل واکنشها به درگذشت فلان خواننده نیست. درباره ی دفاع یا رد حقوق همجنسگرایان نیست. درباره ی وضعیت اخلاقی جامعه نیست... بحث سیاسی هم نیست که مثل دست کشیدن به تنِ آن فیل معروف در تاریکی باشد که هرکس باتوجه به رسانه ای که دنبال میکند یکجور تو را گمراه تصور کند... بحث مذهبی هم نیست که مجبور بشوی با آدمهای طفلکی که سوای تعصبشان به بی دینی یا دینداری، نمیدانند با مذهب چند چند هستند سرشاخ بشوی... نیازی به یکی شدن تعاریف ندارد. عاشقانه خودش به تنهایی کامل است. وامدار هیچ تفکر و اعتقادی نیست. به کسی برنمیخورد و با باورهای کسی در تضاد نیست. یک حسن دیگر هم دارد و آن اینکه نیازی به فکر کردن ندارد... بله، هرجوری حساب میکنم بهتر است یک عاشقانه بنویسم...
اما از آنطرف هم نمیتوانم انکار کنم که چندوقتیست دلم به عاشقانه نوشتن هم نیست. هنوز هم دوستش دارم و از آن لذت میبرم ولی مدتیست احساس میکنم عاشقانه نوشتن خدمت به چرخه و پروسه ای است که آدمها را هپروتی و مست میکند. از آن دسته مقولاتی است که عدم نیازشان به تفکر، تبدیلشان کرده به تیغی دولبه که میبرد و ناز میکند. البته منظورم عشق به مفهوم دم دستی آنست. همان عشقی به یک غیرهمجنس در هتروسکشوالها و عشق به یک همجنس در هوموسکشوالها. به این فکر میکنم که به پاسِ کدام خدمتِ عشق به بشر باید عاشقانه نوشت و سنگی از بنای این اهرامِ جمجمه ها شد؟ فکر میکنم انسان در تمام عمر چندهزار ساله اش و در تمام این قرنها به عشق اعتماد کرده صرفا چون نامش عشق بوده. مثل اعتمادی که یک نوجوان به روحانی مسجد محلشان دارد. یا اعتمادی که هرکدام از ما به پدرانمان داریم...
اصلا حالا که دارم فکر میکنم بد نیست کمی طلبکارانه تر با آن روبرو شوم. مدتی هم از آنطرف بام بیفتم و به جبران حرمتِ بی دلیلی که در تمام این سالها برایش قائل بوده ام ستیز پیشه کنم. یقه اش را بگیرم و بچسبانمش به دیوار. بیایم یک مطلب در استهزاء عشق بنویسم و آنرا به سخره بکشم. حتی میتوانم عاشقها و عاشقانه نویسها را هم مسخره کنم. بیایم و لوشان بدهم که اکثرشان درگیر دروغ یا توهمند. که خودشان هم میدانند قاطیِ نعره ها و سینه هایی که زیر این عَلَم زده اند اغراق هم بوده است. که اکثرا حتی خودشان هم رویشان نمیشود کاغذ را بگیرند جلوی رویشان و آنرا برای معشوقشان بخوانند. بنویسم بعید میدانم از ابتدای تاریخ تا حالا هیچ آدمی لیاقت یک دوست داشته شدنِ بینهایت و دیوانه وار را داشته باشد. نه که اشکال از آدمها باشدها، اشکال از این نوع معترفانه بی دلیل دوست داشتن است که معشوقهای طفلک را ناخواسته در مرتبتی نشانده که خودشان هم ادعایش را ندارند. بنویسم به قول یکی از رفقا آدم اگر منصف باشد خجالت میکشد شعرهای مثلا سعدی را در دلش به یاد کسی بخواند... "کاشکی خاک بودمی در راه/ تا دمی سایه بر من افکندی"... "روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست/ بازآ که روی در قدمانت بگستریم"... یقینا حتی آدمهای زمان سعدی هم شایسته ی چنین خاکساری عاشقانه ای نبوده اند... باید پته ی این لعنتی که هزاران سال است بیشتر از هر مخدری آدمها را نشئه کرده و وامانده بیشتر، ریخت روی آب... حتی اگر بُردش همین چندنفری باشد که تا اینجای نوشته را خوانده اند... بله، هرجوری حساب میکنم اصلا بهتر است یک ضدعاشقانه بنویسم!...
ولی خب از آنجایی که به قولِ روباه "همیشه یک پای بساط لنگ است" حالا که نگاه میکنم مطلب به اندازه ی کافی طولانی شده و بعید میدانم کسی حوصله داشته باشد باقیش را بخواند! پس دکمه ی ارسال ایمیل را میزنم تا امشب بابک همینها را بعنوان پست نویسنده ی مهمان منتشر کند... ضمنا اگر از آن آدمهایی هستید که در هر چیزی دنبال پیام و فایده ای میگردید و الان هم احساس میکنید از این پراکنده خیر نکرده اید، به قول قلمچی برای شما پیشنهاد ویژه ای دارم : بیایید به هرچیزی شک کنیم... به روحانی مسجد محلمان... به پدرانمان... و به عشق...



نظرات 67 + ارسال نظر
حمید جمعه 12 دی 1393 ساعت 22:59 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به سهبا:
البته بنده که اینجا مهمانم! نشون به اون نشون که پسوورد اینجارو ندارم و دارم اینجوری با بدبختی کامنتارو جواب میدم :)))
ولی از شوخی گذشته بله. واقعا وبلاگ خوبی شده. از معدود برنامه های روزانه ی مرتبِ من هم خوندن پستهای هفتگه!

سعید نفری جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:03

به نظرم اینکه یه ادم و در مقام تقدیس قرار بدیم ارتباط مستقیمی داره به میزان دریافت همون نوع انرژی از سمت طرف مقابل اینجا همون نقطه ای که معشوق و از توهمی که میگی درمیاره,اون وقت دیگه اون عاشقه احساس حماقت نمیکنه .من نمیدونم چند درصد عاشقهاوعاشقانه نویسها دچار دروغ ووتوهمند ولی نمیتونم بگم اکثریتشون اینجوریند.
ادمااگه از خوندن عاشقانه ای هپروت و مست و نشءه و... میشند,این انتخاب خودشونه.میتونند هپروتی نشندو بگن حالشو بردیم دمش گرم چه خوب نوشته.چون کنترلشون دست خودشونه
نوع رابطه ی ادما با عشق نوع اعتماد یا بی اعتمادی تعریف نمیشه,ادما انتخاب میکنندعاشق نشندیا عاشق بشند و سودشو ببرند و میدونند ممکنه توش آسیب هم ببینندوحتا کلی با اون اسیبه حال میکنند
وخدمتی که عشق به ادما میکنه اینه که انگیزه ای برای ادامه زندگیشونه,یه سوخت یه نیروی محرکه,وگرنه توو این دنیای وحشی نمیتونند ادامه بدند حتا همون نوع عشقی که از نظرت دم دستیه
اره عاشقانه نوشتن تفکر نمیخواد,فقط یه کم دل لرزه میخواد مثل زمین لرزه, اتفاق سختی که به ندرت رخ میده,ولی اگه بلرزه مثل زمین لرزه هیچی خراب نمیشه, بجاش غزلیات شمس درست میشه,تاج محل درست میشه,دیوان وحشی بافقی و حافظ درست میشه, یه عالمه چیزای خوشگل و اروم کننده وامید دهنده درست میشه
امشب برامون عاشقانه ننوشتی
کاشکی هفته بعد بنویسی رفیق

جعفری نژاد جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:03

راستی یه پیشنهاد حمید

من حاضرم هر موقع حال کردی و حوصله ش رو داشتی طبقه ام رو باهات شریک شم، با کمال افتخار بی تعارف و اینا

حمید جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:07 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به عاطی:
- متقابلا کامنت شما هم خودش چند تا کامنت مجزا بود!
- امتحانشون داری!!؟ جان مولا آسون بگیر قبول بشن! به هر حال مفاخر ادبیات ایرانن!
- اون قسمت کامنتت که به ارتباط عشق و آفرینش پرداخته بودی رو نفهمیدم، ولی فکر میکنم اگه میفهمیدم هم باز ربطی به این پست نداشت!
- "عشق مشکلی ست آسان نما". باحال بود!
- نتیجه گیری پایان کامنتت هم رسما منو چیز کرد! چی بهش میگن!؟ : نابود!

رضوان سادات جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:10

تا آخرشو خوندم به امید رسیدن به یه جمله عاشقانه!!! که در کار نبود!!!

باغبان جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:11 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

به نظرم شک کردن سخت ترین کار دنیاست.مرد کهن میخواد.یه گوشه نشستیم بیسکوییتمونو میخوریم دیگه.
عاشقانه ها رو زیاد نمیفهمم یادمه یه بار یه دوست بهم گفت منو یاد زامبی میندازی بس که سنگی
میدونیتم یه جمعه شما مینویسین .میدونستم. ممنونم

حمید جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:13 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به خورشید:
خورشید عزیز... باور کن شک کردن به اینکه دانسته ها و باورهامون غلط باشه نه "ترسناک" هست و نه "فاجعه"... شک شروع کشف و لذته. پس از الان خودت رو عادت بده هیچ باوری انقدر برات خشک نشه که نشه تغییرش داد جز به قیمت شکستنت. تازه شما که خداروشکر در اول راهی و راحتتر از امثال ماها میتونی هرجارو فهمیدی کج رفتی برگردی :)

نیمه جدی جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:15

خب قاعدتن ادم تو میانسالی قدرت استدلالش به قدرت دلش میچربه دیگه! یعنی بیشتر میچربه. از اون لحاظ گفتم

عاطی جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:22 http://www-blogfa.blogsky.com

امتحانشان دارم یعنی درآینده ی نزدیک باید امتحان بدهم!نه بگیرم! یعنی خودم جزو مفاخر ادبیات هستم:دی ی ی

اون قسمت ک کاملا بی ربط بود ولی نیم نمره دارد اگر درامتحانم بنویسم:دی.برگرفته از این حدیث است که ( کنت کنزا مخفیا.... خدا گفت گنجی پنهان بودم دوست داشتم بشناسندم!!پس آفریدمشان!!!)

یعنی انتظار دارید بعد ازخواندن سعدی و حافظ نتیجه جز این باشد؟:دی


اگر سبک شناسی خوانده بودم قبل از این پست!حتما به عشق در سبک های مختلف و اینکه در این دوره از مکتب وقوع و واسوخت هم نکبت تر و پلشت تر است اشاره می نمودم.

چقدر حرف غیر حسابی :|.

اخه اگه به عشق به واقعیت عشق شک کنیم چی برامون باقی میمونه! ؟؟؟
نمیدونم... شایدم چند وقت دیگه به حرف تو برسم، ولی دعا میکنم که اشتباه بگی.

حمید جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:51 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به سعید نفری:
- به نظر من حتی اگه عاشق همون نوع انرژی و به همون میزان و همون کیفیت رو هم از معشوق دریافت کنه فرقی در اساس قضیه نمیکنه. بی دلیل دوست داشتنِ یه انسان در عشقی از این نوع به هرحال غیرعادی و غیرعقلانیه و دوطرفه بودنش چیزی از غیرعادی و غیرعقلانی بودنش کم نمیکنه. البته کسانی هم هستن که معتقدن عقلانی بودنِ یه مساله فضیلتی محسوب نمیشه که خب بنده معمولا با اونا وارد بحث نمیشم!
- بله. حق با شماست. چون قابل اندازه گیری نیست نباید میگفتم "اکثر عاشقان یا عاشقانه نویسان"...
- اینکه دست خود آدمه که از خوندنِ عاشقانه ای نشئه بشه یا نه رو نمیدونم ولی به هرحال حتی اگه اینطور باشه هم مثل اینه که به کسی می بدیم و بگیم دست خودشه که مخمور بشه یا نه!
- این "با آسیب حال کردن" هم خودش یه بحث طولانیه. با توجه به اینکه در مثل مناقشه نیست به نظر شما کسی که از مثلا یه رابطه ی مستر اسلیوی لذت میبره رو اگر قابل درمان هست باید درمان بشه که از یه رابطه ی جنسی نرمال لذت ببره یا به حال خودش رها بشه تا از این آسیب دیدن لذت ببره؟ البته پبشاپیش میگم که جوابتون هرکدوم باشه احترام میذارم و بدون بحث میپذیرم.
- اگه این نوع عشق موتور محرکه باشه حرفی نیست. ولی در دنیای واقعی "اکثر مواردی که بنده دیدم" خلاف این بوده.
- چی بگم؟ بگم دل لرزه هم نمیخواد اونوقت شر میشه! ولی بله به نظر من دل لرزه هم نمیخواد. فقط ذوق ادبی میخواد. ترانه های عاشقانه رو میتونی پول بدی برات بنویسن. ارزش کارشونو کم نمیکنما. میگم بعید میدونم سعدی هم هفتصد و هفده بار (تعداد غزلیاتش فقط!) دلش لرزیده باشه!
- هفته ی دیگه کجا بود برادر!؟ این جمعه رو هم مهمان هفتگ بودم صرفا! انقدرا وضعم خوب نیست که یه طبقه از اینجارو اجاره کنم! :)

حمید جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:55 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به جعفری نژاد:
نه عزیزم! شما آبرو واسه اون طبقه نذاشتی حالا هم تابلوئه داری دنبال شریک جرم میگردی! طبقه ی شما بدنامه! همینمون مونده آخر عمری نسبتِ چشم چرونی از پشتِ چشمیِ در بهمون بدن! (آیکون "بدنام برو از همه دور شو" با صدای عباس قادری!")...

حمید جمعه 12 دی 1393 ساعت 23:58 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به رضوان سادات:
ببخشید!!! (آیکون "شرمساری توأم با حیرت!")...

حمید شنبه 13 دی 1393 ساعت 00:03 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به باغبان:
- آره شک کردن سخته. بسته به موضوعش یه مقدار هم درد داره. ولی به احساس خوب بعدش میرزه.
- زامبی!؟... واللا من یکی که ترجیح میدم یه زامبیِ خوشحال باشم تا یه مجنون غمگین!
- من از شما عزیزِ بزرگوار که همیشه به بنده لطف داشتی ممنونم :)

حمید شنبه 13 دی 1393 ساعت 00:04 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به نیمه جدی:
آها! از اون نظر!

حمید شنبه 13 دی 1393 ساعت 00:13 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به عاطی:
- بله بر منکرش لعنت که شما از مفاخر ادبیات هستید! چه فایده! متاسفانه همه جا پارتی بازیه دیگه!

- "کنت کنزا مخفیا" حدیث قدسی نیست. علامه مجلسی گذاشته توو دهن خدا! اینو من نمیگما. سایتِ ستاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها میگه! :
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa8094
اینم یه منبع دیگه:
http://www.quran.porsemani.ir/node/4295

- نفرمایید! غیرحسابی یعنی چی!؟ داریم استفاده میکنیم! شما همون بالای منبر بمونید الان به بچه ها میگم آبجوش بیارن خدمتتون!

حمید شنبه 13 دی 1393 ساعت 00:18 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به صدیقه:
- کی گفتم به عشق شک کن!؟ باز هم تاکید میکنم منظورم در این نوشته فقط و فقط اون نوع عشق که شرح دادم بوده... با این حرف که "با شک به عشق دیگه چیزی برامون باقی نمیمونه" هم به شدت مخالفم. دنیا خالی هست ولی نه دیگه انقدر!

پری خاموش شنبه 13 دی 1393 ساعت 02:43

همش فکر میکردم که کاش شمام یکی از نویسنده های اینجا بودین ،دیدم مهمان شمایین خیلی خوشحال شدم

(معشوقهای طفلک را ناخواسته در مرتبتی نشانده که خودشان هم ادعایش را ندارند.)
عالی بود ،خیلی دوسش داشتم اینو.

آره اونقدر ناخالصی تو همه چیز هست که باید به همه چیز شک کرد ،حتی به خودت یه روزی دیدی یه دفعه یه کاری ازت سر زد که کل تصوراتی که از خودت داشتی رو زیر سوال برد .

سمیرا شنبه 13 دی 1393 ساعت 12:07 http://nahavand.persianblog.ir

حتی اگه همه دنیا پرنامردی و نامرادی و دل شکستنهای مدام باشه حتی اگه همه عشقها نفرت شده باشه و همه عاشقا پیمان شکن از آب درومده باشن حتی اگه پشت همه چهره ها یه نقاب باشه و هیشکی راست نگه حتی اگه همه دشمن شده باشند و از پشت تو تاریکی خنجر بزنند حتی اگه دیگه به حاج آقای نورانی مسجد محل هم نشه اعتماد کرد...حتی اگه برادر هم به برادر خیانت کنه حتی اگه دنیا پر سیاهی باشه و دلها پر درد ...من اما هنوزم دلم میخواد عاشقی کنم! دلم میخواد عاشق بشم و معشوق باشم و مهر ببینم و مهر بورزم...دلم میخواد بی دریغ همه احساسم رو نثار کسی کنم که دوستش دارم حتی اگه اون یه مجسمه سنگی باشه کنار خیابون که یه چتر سنگی بالا سرش گرفته برای سوژه عکس جووونای عاشق شدن...من دلم قدم زدنهای دونفره توی هوای دونفره میخواد حتی اگه هیچ نفر دومی توی دنیا حرف منو نفهمه...من بدون عشق بودن رو هیچوقت بلد نبودم و نمیخوام بلد بشم حتی اگه هیشکی تو دنیا قدر عشقو ندونه من هنوز میخوام با امیدهام با تصویرهای قشنگی که از قصه های لیلی و مجنون خوندم زندگی کنم...شاید الان این تفکرات من مسخره باشه حمید خان ولی من میخوام اگه زندگی هست حتی با خیال عشقم که شده تا آخر خط عاشقانه زندگی کنم حتی اگه عشق یه دروغ قشنگ باشه...من سنگ بودنو بلد نیستم..نمیخوام که بلد بشم ...میخوام وسط این همه قلوه سنگ یه گل نیلوفر باشم که به سختی نفس میکشه ولی روح رهگذرا رو نوازش میکنه...
میشه از عشق بنویسید؟ عاشقانه نوشتهایتان حال آشوب دلم رو خوب میکنه..به جون همین بغض لعنتی قسم!

مهربان شنبه 13 دی 1393 ساعت 12:37

فک کنم دنیا روزاش قشنگ تر می شه اگه به عشق شک نکینم....
غزل های عاشقانه بخونیم و منتظر باشیم یه بار دیگه مملی بیاد اینجا و یه عاشقانه ی تمیز بنویسه برامون

فرشته شنبه 13 دی 1393 ساعت 13:12

هوووووم...
میدونی حمید منم گاهی به عشق شک کردم...اصلا به نظرم چیزی که نشه بهش شک کرد اصلا چیز ! نیست. اما شک من منو به یه جاهایی برد که داغون شدم...ولی دوباره از نو بلند شدم و زنده شدم و به نظرم این خاصیت عشقه...و خب خاصیت مال چیزیه که هست...و عشق هست...

دیدی یه وقتایی نمیدونی میخوای چی بگی؟ الان از اون وقتامه ..

و یه چیز دیگه...قشنگ ترین عاشقونه ها یی که تا به حال خوندم نوشته ها ی مسعود طیب و جعفری نژاد و یه دوستی به اسم امید صیادی و خود تو , بوده...باور میکنی خط به خط بعضیاشو خوب یادمه؟ بس که ناب بوده و ماه و عشق...

عشق هست حمید..حتی اگه بهش شک کنیم و حتی اگه گاهی با خیلی چیزهای دوست نداشتنی ترکیب بشه...
که اگه نبود الان تو ضدش رو نمینوشتی...

در ضمن دلتنگ نوشته ها ت بودیم...

آرش پیرزاده شنبه 13 دی 1393 ساعت 13:16

نمیدونم شاید قبلا هم بهت گفتم .... تو دنیای وبلاگ نویسی من بلاگری مثل تو کم دیدم .... عالی می نویسی
حمید من قبلا هم به اهالی هفتگ اینو گفتم بابک گفت قبول نمیکنه ... بزار یه بارم اینجا بگم من حاضرم اپارتمانم بدم به تو کلا برم ......
جدی گفتم ها ..... اگه راضی بشی خیلی خوبه هم منو و خوشحال می کنی این هزار نفری که هر روز میان اینجا .....بیا یه سال این اپارتمان بهت اجاره بدم .... ارزون حساب می کنم

مریم شنبه 13 دی 1393 ساعت 13:37

چقدر دلم میخواست اگه شما صاحب یکی ازین طبقه های آپارتمان هفتگ نیستین لاقل یه شب مهمون اینجا و رهگذراش باشین
تصور کنین... یه آپارتمان که هر شب یکی بزمی به پا میکنه
یه شب بابک... یه شب آرش پیرزاده... یه شب مهربان عزیزم... یه شب جناب باقرلوی بزرگ... یه شب محمدحسین جعفری نژاد... یه شب هم آقا طیب...
و هر هفته یه مهمون...
امشب که ما... لاقل من که رهگذر ساکت و آرام اینجا بودم وجود حمید باقرلوی عزیز نذاشت که ساکت باشم..حمیدی که قول داده بازهم مث قبل توی وبلاگش فعال باشه اما بازهم سکوت رو انتخاب کرد...
حالا اینجا حضورش... و مهمونی این هفته رو یجوری خاص و ویژه کرد
همیشه باشو همیشه بنویس حمید باقرلوی عزیز
نویسندۀ عاشقانه های خاص:)

مریم شنبه 13 دی 1393 ساعت 13:48

و اما بعد...
به عشق که نمیشه شک کرد... چجوری بگم؟! ببین شما خودت که استادی تقریبا میشه مث استغفرلله واجب الوجود بودنِ خدا
وجودش اگه نباشه دنیا وارونه میشه...
اما گاهی باید به قول خدت یقه اش رو بگیری و بچشبونیش به دیوار و به چالشش بکشونی...
به خود عشق که نه اما به عاشق باید شک کرد... اونم وسط این بلبشو و بساط خیانت و نامردی روزگار
عشق مقدسه اما عاشق...

محسن باقرلو شنبه 13 دی 1393 ساعت 14:10

پُست خیلی خوبیه ... مرسی که پذیرفتی و نوشتی ، منم بی تعارف و با کمال میل و افتخار حاضرم سه شمبه هامو یه هفته در میون باهات شریک بشم ... جددی جددی روش فک کن حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد