ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نمی دانم برای شما هم اتفاق افتاده که توی ترافیک پیچیده باشید سمت یک فرعی که به خیالتان میانبر بزنید و شلوغی را بپیچانید بعد اوضاع بدتر بشود؟من که دیگر یک طوری شده ام که مطمئنم اگر بخواهم میانبر بزنم دیرتر می رسم.از بس که از من بچه زرنگ تر فراوان است.اصلن شده اییم هشتاد میلیون بچه زرنگ.دیده ایید قفلی ترافیک تهران از شنبه شیفت کرده به یک شنبه ؟بس که همه زرنگیم و شنبه را دور زده اییم.از بس دوربرگردان ها یادمان داده اند لازم نیست تا میدان برویم.دیگر مثال نزنم، همه استادیم ترافیک نیمه شب جاده چالوس.ترافیک ساعات عجیب و غریب اینترنت.ترافیک آدم های چهارلیتری به دست پمپ بنزین.
یک طور دیگری هم شده ام که حاضری خور شده ام.خیلی مثل همین درد قبلی است.یک مقداری هم گندش را در آورده ام.متن های فیس بوکی که ادامه دارد را هم حال ندارم بخوانم.وقتی یک نفر دارد برایم حرف می زند هی می گویم خب تهش؟آخرشو بگو..بگذریم.نیامده ام اینجا غر غر کنم و بگویم ما ایرانی ها فیلان و بیسار.من توی ترکم.خودم را بسته ام به تخت.یک رمان کلاسیک دو جلدی دست گرفته ام.شب ها قبل خواب می خوانم.از این ها که جزئیات دارند.از اینها که شش صفحه شرح اتاق یک بوسه را می دهند.من توی ترکم.عکس ها را یکی یکی توی اینستا نگاه می کنم.ریویو را ممنوع کرده ام.خلاصه نمی خوانم.این طوری پیش برود چند وقت دیگر حتی حوصله سلام و علیک را هم با مردم از دست می دهم.من سر صبر شده ام.با آرامش از مسیر اصلی می روم.یک جایی خواندم که نمی شود قرصش را خورد و تجربه اش را به دست آورد.در رو و میانبر ندارد.نمی شود دو هفته ایی زبان یاد گرفت.نمی شود شش ماهه نوازنده شد.باید عرقش را ریخت باید دندان سر جگر گذاشت باید زحمتش را کشید هرچقدر هم که زمانه و تبلیغات سرو صدا کند که بشتابید و برنده شوید و در قرعه کشی شرکت کنید و موفق شوید و با سواد شوید و فهمیده شوید و پولدار شوید و...من باور ندارم.قرص ندارد.
***
روی دور ِ fast forward زندگی می کنیم غافل از این که slow motion داریم مرده می شویم، متحرک...
لایک به کامنت آقای جعفری نژاد عزیز
مختصر و مفید
همه انگار کم صبر شده ایم
مثل اینکه پستو کوتاه کردن من با طول و تفسیر بیشتری خوندمش
اینکه از بسیاری چیزها سرسرکی میگذریم به ماهیتشان برمی گردد که سرسرکی اند و تو خالی ... اما باید تامل کرد چیزهای قابل تامل هم کم نیستند
تلویزیون یه کشوری رو داشت نشون میداد که توش رستورانهایی تاسیس شده بود که slow food سرو میکرد. جالب بود. مبتکر این کار میگفت لازمه وقت بدیم به خودمون که به غذا نگاه کنیم. لازمه که وقت بدیم به آشپز که برامون وقت بذاره و غذای دلخواهمون رو حاضر کنه. لازمه وقت بذاریم که سر طعم غذا با هم گفتگو کنیم.
*خلاصه لازمه که یکم ترمز کنیم و از سرعتهامون بکاهیم.
سلام
رهرو آن است که ...
بسیار لذت بردم دوست عزیز
شاد باشید
سلام.منم سه روزه تو ترکم.عصرها تلویزیون و موبایل و تلفن خونه رو خاموش میکنم.اسباب بازی های پسرمو هم جمع میکنم و باهاش بعبعی بازی؛دالی موشه؛اب بازی و کلاغ پر و بالش بازی میکنم.هم کودک درونم یکم زنده مبشه و هم کودک زمینی ام از گزند عصر ارتباطات در امان میمونه حتی واسه دو ساعت.امروز خودش گوشیمو برد انداخت تو سبد لباسای کثیف و تلویزیونو خاموش کرد و نشست رو کنترل.:لبخند.یعنی اینکه وقت بازی بدون تکنلرژیه...
چقدر کامنت مهسا خوب بود
و چقدر بهش غبطه خوردم
ای کاش منم بتونم اینکار رو کنم
شاید یک روزی هم برسد ک هیچ کس حوصله ی سلام علیک را هم نداشته باشد و خوشبخت باشد!
اگر همه مثل شما بدانند ک خیرشان در چیست ،خوشبختندو راضی.
اره واقعا کارمون شده پیچوندن. به جای حل مسئله. فقط میخوایم گلیم خودمونو بیرون بکشیم. تفکر فردی به جای نفع گروهی.
خیلی خوب بود این نوشته...
یه مدت دوروبرم پر شده بود از آدمایی که حرفشون این بود که فلانی از زندگی عقب موند,بهمانی لفتش داد,چمیدونم تو بلد نیستی ارتباط موثر بزنی...
به همه چیز و همه کس,مثل یک هدف نگاه کردن...
خیلی خوب بود مرسی. بنظر میاد همین طوری که ادراک جمعی رفت به سمت بچه زرنگ بازی و بقول شما حاضری خور شدن و همه چی رو بقول اقای جعقری نژاد روی دور fast forward مرور کردن، یه جورایی زیرپوستی ادراک جمعی باز داره میره بسمت میل به slow motion زندگی کردن.
چقدر قشنگ بود کاش همه مون یه کم صبور میشدیم یه کم دقیق یه کم نکته سنج...کاش همه مون دست از تکنولوژی برمیداشتیم به قول مهسا....منم چند روزه عصرا تلویزیون روشن نمیکنم به جاش کتاب میخونم و می نویسم..حس خوبیه..تازه داریم به اصلمون برمیگردیم
مدیر قبلی من تو شنیدن کم حوصله بود . هر چه قدر من دوست داشتم با هیجان ماجرایی رو براش تعریف کنم بی حوصله میشنید و فقط میگفت برو آخرش . سعی کردم همیشه آخرشو بگم براش ... حاشیه نرم . دلم نمیخواست اصلا باهاش حرف بزنم ... برای اینکه مجبور بودم کوتاه بگم . یه روز بهش گفتم ذوق آدمو کور میکنید توی حرف زدن ... خیلی شنونده بدی هستید .
امان ... امان ....
یاد این شعر سنایی افتادم
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک
شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن
روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن