هفتگ
هفتگ

هفتگ

قصه ششم : که سوز تو کارها بکند

ط ی هفته گذشته این سومین باری بود که داشت زنگ این خانه را فشار می داد . ناراحتی و استیصال از چهره اش مشهود بود . مثل دفعات گذشته دستش را گذاشت روی زنگ . یکبار و دوبار و سه بار تا صدایی ضعیف بلند شد و پرسید : کیه ؟

پسر جوان خواست بگوید : منم ... ولی انگار یک چیزی ته گلو صدایش را برید و صدایی زیر مثل جیغ بچه ها از حلقومش بیرون زد . بعد آب دهانش را قورت دارد و صدایش را صاف کرد . اینبار بلند داد زد : منم حاج خانوم ! یه لحظه تشریف بیارید .


پیرزن درست مثل دو دفعه قبل شروع کرد به فحش دادن . طوری با جوان حرف می زد و او را نفرین می کرد که انگار مسبب تمام بدبختی های پیرزن همین پسر جوان است .انگار این مامور ساده اداره گاز نماینده تام الاختیار دولت و حکومت است .

پیرزن هرچه توانست لیچار بارش کرد . به زمین و زمان فحش داد . از چندرغاز پول یارانه  گفت که کفاف نان شبش را هم نمی داد تا قطع شدن مستمری شوهرش که سی سال قبل کارگر کفش ملی بوده و توی تصادف مرده است . 

پسر جوان سعی کرد مثل دو دفعه قبل پیرزن را آرام کند .  ولی پیرزن دقیقه ای آرام نمی شد . انگار می خواست تمام تنهایی و بی کسی هایش را توی صورت پسر جوان فریاد بزند .

پسرک گفت : حاج خانم ! آخه من چیکاره ام که اینارو به من میگی ؟ و بعد فیش گاز را نشانش داد که رویش مهر قرمز پر رنگی خورده بود و نوشته بود : اخطار قطع فوری


پیرزن گفت : ندارم . پسر جان ندارم . از کجا سیصد هزار تومن بیارم بدم ؟

پسرک گفت : حاج خانم شیش دوره بدهی دارین . به خدا ما بعد از دو دوره قطع می کنیم . شما جای من بودی چیکار می کردی ؟

پیرزن گفت : اون پسری که قبل شما بود کجاست ؟ اون میدونه من وضعم چیه . اون مثل تو یزید نبود . می فهمید وضع منو .

مگه شما انسان نیستی ؟ آخه نامسلمون من پیرزن از کجا بیارم سیصد تومن پول گاز بدم ؟ 

پسر جوان گفت : حاج خانوم ! من مامورم و معذور . این سومین باره دارم اخطار می کنم . به خدا پول شما تو جیب من نمیره که . اگه تا فردا پرداخت کردید که هیچ وگرنه من مجبورم که گاز رو قطع کنم .

همانطور که پیرزن داشت به رئیس اداره گاز و تمام مسئولین شهر بد و بیراه می گفت پسر جوان روی کاغذ شماره پرداخت و شناسه قبض را نوشت و مبلغ را هم اضافه کرد و به دست پیرزن داد و با عجله دور شد .


امیدوار بود بعد از یک هفته خانه نشینی و تمارض به پا درد قضیه پیرزن فیصله یافته باشد اما همین که لیست مسدودی ها را گذاشتند روی میزش آه از نهادش بلند شد . به همکارش که روی میز روبرویی نشسته بود گله کرد که این پیرزنه که تو بیست متری شقایق هست هنوز قطعش نکردین ؟ و همکارش شانه ای بالا انداخت و گفت : شقایق که به من مربوط نیست . محدوده خودته . پسر جوان هم با دلخوری گفت : حالا اگر من بیفتم بمیرم چی ؟ یکی نباید به کارای من برسه ؟



پیرزن اینبار لحن صحبت هایش عوض شده بود . به جای نفرین و فحش داشت بهانه های ترحم انگیز می آورد . دفترچه کمیته امدادش را نشان می داد و فیش های آب و برق را . می گفت : پسر جون ! تو هم مثل پسر من . من از کجا بیارم بدم ؟ بیا اینا رو بگیر خودت به جای من بده . پسر می گفت : حاج خانوم ! به خدا من هیچکاره ام . من مامور اداره گازم . یارانه و کمیته امداد که نیستم . مامور آب و برق که نیستم . چند بار به شما اخطار کردیم ؟ الان هم اومدیم که قطعش کنیم و به همکارش که با آچار ایستاده بود کنار علمک گاز اشاره کرد که گاز را قطع کند .

پیرزن افتاد به پایش و شروع کرد به شیون که : من پیرزن توی این سرما چیکار کنم ؟ الان نفت از کجا بیارم آخه ؟ مگه شما انسان نیستید آخه ؟ رحم و مروت حالیتون نیست ؟ اگر با مادر خودت کسی اینکار رو بکنه خدا خوشش میاد ؟

پسرک که کلافه شده بود  صدایش را بلند کرد که : آخه حاج خانوم به من چه ؟ به خدا از ترس شما من یه هفته سر کار نیومدم . چیکار کنم ؟ برم بگم قطع نمی کنم میندازنم بیرون . جواب زن و بچه منو کی میده ؟ منم یه بدبخت مثل شما .


همسایه ها که جمع شده بودند هرکدام لیچاری بار پسر جوان و همکارش می کردند و آنها هم بی تفاوت به پچ پچ های همسایه ها و پیرزن که داشت فحششان می داد و نفرینشان می کرد فرم مسدودی را تکمیل کردند و از آنجا دور شدند .


*******

صبح اول وقت پسر جوان دستش را گذاشت روی زنگ خانه پیرزن ولی هرچه زنگ می زد صدایی نمی آمد . عذاب وجدانی شدید گرفته بود و فکر می کرد لابد پیرزن مثل دخترک کبریت فروش یک گوشه این خانه کوچک و محقر یخ زده است . از لای برف ها سنگی برداشت و محکم به در فلزی کوبید و بلند داد زد : حاج خانوم ! حاج خانوم ! یه دیقه بیا دم در


پیرزن همین که در را باز کرد و چشمش به پسر جوان افتاد شروع کرد به فحش دادن که : الهی خیر از جوونیت نبینی . الهی جوون مرگ بشی . چی از جون من می خواین آخه ؟ چرا برق رو قطع کردین ؟

پسر جوان  گفت : حاج خانوم ! چرا فحش میدی ؟ من چیکار به برق شما دارم ؟ برق همه جا رفته واسه خاطر برف . من اومدم گازتون رو وصل کنم . پیرزن کمی ملایمتر شد و با کنجکاوی نگاهی به پسر جوان انداخت .

پسر جوان گفت : با رئیس صحبت کردم . وضعیت شما رو گفتم . پول گازت رو قسط بندی کردن . پنجاه و سه تومن فعلا باید بدی . اگه نداری من خودم میدم بعدا داشتی ازت میگیرم . فقط تو رو به قرآن دیگه از این ماه پرداخت کنید سر وقت . وگرنه مجبور میشیم دوباره قطعش کنیم . حالا اگه فحش نمیدی من وصلش کنم .

پیرزن که مشخص بود گل از گلش شکفته طوری که انگار پسر بچه شیطانش را بخشیده باشد نگاهی از سر خوشحالی به پسر جوان انداخت و گفت : لازم نکرده . همسایه ها دیروز که رفتین خودشون وصلش کردن . و بعد با کمی مهربانی مادربزرگانه گفت : بیا تو یه چایی بخور هوا سرده .

پسر جوان با خنده گفت : نه حاج خانوم ! باید برم چند جا دیگه فحش بشنوم و خداحافظی کرد و رفت .


پیرزن در را بست و با دمپایی هایش لخ لخ کنان از روی برف ها آرام طوری که لیز نخورد از پله های حیاط بالا رفت و با دیدن لامپ روشن صلواتی فرستاد و توی دلش گفت : الهی که خیر از جوونیت ببینی مادر .



نظرات 8 + ارسال نظر
خورشید چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 20:08

آخی...
الهی..
خوبه چقدر مهربونی..

طاها چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 22:58 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

آقا قطع میکنن،دقیقا پارسال روز دوازدهم بهمن ماه برق خونمون رو قطع کردن اونم به خاطر فیشی که هیچوقت دستمون نرسیده بود؛برای بیست و پنج هزارتومن ناقابل!!!

ایشالا دنیا همیشه پر باشه از مهربونی
شاد باشی بابک عزیز

نورا چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 23:11

خدا عاقبت مارو به خیر کنه:-)

Bluish چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 23:47 http://bluish.blogsky.com

"...باید برم چند جا دیگه فحش بشنوم..."
خیلی خوب بود این‌جاش...

الهام پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 00:11 http://elham7709.blogsky.com

زندگی لحظه های نابیه که خلقش میکنیم، لحظه ای دستی رو میگیریم و شب وقت خواب لبخندی کشدار همه صورتمون رو میگیره که چه خوب شد! و از ذوق اطرافیان غرق لبخند میشیم.
زندگی گاهی عذاب وجدانه، مثل وقتی که توی ماشین با خودمون فکر میکنیم اون عابر پیاده توی برف یا بارون رو سوار کنیم ولی نمیفهمیم چی شد که ازش گذشتیم ولی هنوز چشممون به آینه میمونه که تا کی میخواد خیس بشه!

پروین پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 08:10

ای بابا ..... آخر شبی دلمون پر غصه شد :((((((
نمی تونه هر ماه پولش و بده که. میتونه؟

چه کار مزخرفی دارن این بی چاره ها

بهار همیشگی پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 12:40

دلم بیشتر از اینکه برای پیرزنه بسوزه برای پسر بیچاره سوخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد