هفتگ
هفتگ

هفتگ

عید اومده، بهاره...

نمیدونم چرا توی این ساختمون هیچکی عینه خیالش نیست دم عیده .... نه یه قالیچه تکوندنی ... نه چهار تا گلدون سنبلی توی راه پله ... نه یه تیپه تر و تمیز عیدی.... همون جوری هپلی و هپول مثله همیشه .... فقط منم که هی دارم تو سر و کله ی خودم می زنم که بابا عیده ..... یه نفرو بگین بیاد یه دستی به این راه پله ها بکشه .... لامپ ها رو عوض کنه ... انگار نه انگار .... خدایی این چه همسایه هاییه .... یه ظرف سبزه گذاشتم کنار پنجره .... خیلی امیدی بهش ندارم البته! تاحالا نشده سبزه بذارم و خوب دربیاد .... ولی واسه عید خیلی خیلی ذوق دارم! دوست دارم خونه ی خیلی ها برم.... خونه همین همسایه های بی ذوقم شاید یه سر زدم... تا چه شود....

سپیده یه آهنگ قشنگ خونده.... لبخند مصنوعی ... پشت سرهم دارم ریپیت می کنم و گوش می دم..... داشتم فکر می کردم سپیده اگه یه روز توی همین روزا دلش بگیره و بشینه فکر کنه به سالی که گذرونده، میتونه یه لبخند گشاد بزنه و یاد این آهنگی که خونده بیفته.... خیالش راحت باشه که یه کار مفید کرده!

ای بابا ... خوش به حاله سپیده ... خوش به حاله هرکسی که این روزا به عقب نیگا کنه و یه کار، فقط یه کار مفید پیدا کنه که با یادآوریش روی لبش لبخند بشینه ....

من دو سه روز به ذهنم فشار آوردم و یه چیزایی یادم اومد... خیلی کوچیک البته! با یکی دوتا از دوستای قدیمی ام دوباره ارتباط برقرار کردم... یه آدم بی سرپناه رو چند وقت پناه دادم.... شیش تا کتاب خوب خوندم .... راستش در همین حد یادم اومد... بقیه دیگه می شه در حد کارهای روتین و عادی زندگی .... اگر هم بوده یادم نمی یاد!

ولی همین آخریش.... همین آخری که بهم حسه خوبی میده مال چند روز پیشه .... وقتی توی بیمارستان با یه زن تنها و غمباد گرفته دوساعتی هم اتاق شدم.... برعکس اینکه خیلی اوقات با غریبه ها حرفی برای زدن ندارم و وقتی یکی رو نمی شناسم ترجیح می دم سکوت رو انتخاب کنم ولی اون زن به اینکه یک نفر باهاش حرف بزنه نیاز داشت.... تنهای تنها بود و همسر و مادر و خواهر و حتی یه دوست هم نیومده بود برای سقط کودک دوماه و نیمه اش! اولش رومو کرده بودم طرفه پنجره و سعی کردم وارده تنهاییش نشم .... ولی صدای گریه اش .... صدای ریجکت کردن تماس هاش .... صدای همون یه ذره وجدانم نذاشت .... چایی ریختم و برگشتم سمتش! حرف زدیم تا دو ساعت بعد که مرخص شد و قبل از رفتنش منو محکمه محکم بغل کرد! رفت و من تا ساعت ها برگشتم رو به پنجره و یاد صبح همان روز افتادم که تا آخرین لحظه قرار بود توی یک اتاقه یک تخته و یک نفره تنها باشم! 

اگر همین یکی هم یادم بمونه برای امسال فکر کنم بسه ....


نظرات 17 + ارسال نظر
علی دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 23:09 http://http:/ploton.blogsky.com

سلام



روز بیست وسوم اسفند تولدعزیزی را جشن



خواهیم گرفت که منتظر پیامهای تبریک شما می مانم



ان شاالله که بتوانم این عزیزراشادکنم البته باکمک شماعزیزان.

عاطی دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 23:21 http://www-blogfa.blogsky.com

به به

منم عیدو دوس دارم

برم فکر کنم ببینم چیکارا کردم امسال!برم دنبال اوون یه کاره خووبه!!

:گل ل ل ل ل ل

داود (خورشید نامه) دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 23:38

تعجب نمی کنم که بخاری از دیگران بلند نمی شود
چرا که با نفس زن است که بهار می شود
صفحه را که باز کردم دیدم بهار امده عید شده با خودم گفتم حتما دست زنی در کار است پای زنی در میان است

رها آفرینش سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 07:22 http://rahadargandomzar.blogsky.com

چقدر خوبه که آدم احساس کنه حال یه نفر رو خوب کرده...بدون هیچ هزینه ای...فقط با کمی همدلی و همصحبتی...
راستی مهربان جان،من هم بچه ی کوچیک که داشتم مدام به هر دری میزدم که کار مهمی انجام بدم...همش فکر میکردم دارم از دست میرم و هیچ کاری نمیکنم...ولی بعد با صحبتهای همسرم به خودم اومدم...میدونی همسرم یه جورایی پیر خرابات منه!
هیچی دیگه هر وقت میدید دپرس شدم میگفت دیگه کاری مهمتر از کار تو توی دنیا هست؟ داری با تک تک حالات و رفتارهات آینده ی ذهنی و روحی و روانی بچه ات رو برنامه ریزی میکنی...باعث میشد درمورد اینکه صبح بچه ها رو با چه شعری بیدار کنم،چه جوری ماساژشون بدم که خوشخلق شن تا آخر شب،صبحانه شون رو چه جوری آماده کنم و....خیلی کارای دیگه .....بیشتر فکر کنم و بیشتر ازش لذت ببرم و اصلا فکر نکنم که حتما باید یه کار بیرون از خونه انجام داد تا موفق بود...

افروز سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 07:45

اولا هدر مبارک خیلی خوب و بهاریه دوما گاهی ادمهایی اطرافمون هستن که فقط نیاز به شنیده شدن دارن بعضیا حتی به یه غریبه نیاز دارن برای گفتن دردای دلشون ...سوما شما بیمارستان چکار میکردی؟؟؟

صومعه سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 09:07

سلام
البته که عیده اومده بهاره . دست شما درد نکنه بلکمم شما یاد این اهالی ساختمان بندازید که بابا فصل جدید داره میاد یه ذره جنب و جوش داشته باشید.
بهبه بهبه عجب هدر روح افزایی تازه شدم
همیشه سلامت و مستدام باشید بانو

محسن باقرلو سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 09:57

(( با نفس زن است که بهار می شود )) ؟؟؟!!

محسن باقرلو سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 10:00

آدما خیلی وختا عجیب نیاز دارن به حرف زدن با غریبه ها ... توو این کار حس و حال خاصی هست که گاهن توو حرف زدن با سیصد تا عزیز آشنا نیست ... مطمئن باش اونم یادش می مونه مهربان

محسن باقرلو سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 10:02

اون سیستم اعتراض تک نفره که گفتی یادته ؟!
یه جایی از اتوبان همت رو به قصد بهبود تغییرات دادن توش ولی بدتر ریده شده توو ترافیکش ! اون روز پشت ترافیک وحشتناک اون قسمت یاد حرف تو افتادم برداشتم زنگ زدم 137 و 110 و همه جا ولی هیشکی به فلانشم حساب نکرد !!!

فاطمه بختیاری سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 14:28

سلام
انقدر منتظرم، انقدر منتظرم که حتی عید هم نمی تونه منو به خودش سرگرم کنه
امسال حال و هوای عید ندارم، فقط منتظرم
سال خوبی داشته باشی مامانی

رها- مشق سکوت سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 19:51 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

چه هدر قشنگی
چه آهنگ خوبی بود
اینکه بتونیم، برای آدم ها لحظه ها و حس های خوب بسازیم، فکر کنم بزرگترین و با ارزش ترین کاریه که تو زندگی از همه ی ما برمیاد.
نوشته هات خیلی ساده و دلنشینه. سادگی زندگی و عادی ترین چیزا رو خیلی لطیف مینویسی

جعفری نژاد سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 20:51

راه پله های این خونه رو پیرزاده تا سقف گوجه ی کال و شلغم و کلم بروکسل احتکار کرده دیگه جایی واسه سنبل نمی مونه که دلت خوشه

اعتراف می کنم هیچ اسفند ماهی، هیچ نوروزی، هیچ بهاری اینقدر منتظر و مضطرب و مشتاق نبودم. یه حالیم نا گفتنی، نا نوشتنی. ایشالا امسال واسه همه خوب شروع شه و بهتر تموم

پروین سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 22:23

الهی آمین به دعای قشنگ محمدحسین

کارهای خوبت خیلی خوب بودند

بادرود چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 02:21

یه آدم بی سرپناه رو به مدت پناه دادی... بیمارستان... امید که خوب باشی. مهمونت هم جاش خوبه الان حتما.

سمیرا چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 07:27 http://nahavand.persianblog.ir

چه هدر قشنگی به به....آره گاهی وقتها آدم به هم صحبتی حتی یه غریبه خیلی احتیاج داره...گاهی دلت میخواد یکی رو بغل کنی که آرومت کنه

داود (خورشید نامه) چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 12:33

حال بابک چطوره ؟ امید که زودتر بهتر بشه
نکنه سر خونه تکونی شب عیدی زیادی ازش کار کشیدین

خورشید چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 16:25

چرا انقدر این خوبه؟
می دونین مهربان خانم.. دوشنبه های هفتگو خیلی دوست دارم.
یه طور زنونه و خوبیه..

براتون بغل بغل محبت آرزو می کنم و حال خوش.. برای همه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد