هفتگ
هفتگ

هفتگ

کنار کندوهای آبی و زمبورهای طلایی

دیشب شنیدم که معلم اول دبستانم فوت کرده ، البته خبر قدیمی بود و من تازه خبردار شدم ... حس عجیبی بود آن لحظه ای که شنیدم ... در طول سالیان تحصیل از دبستان تا دانشگاه ، معلمین و اساتید بعضی سالها به دلایل مختلف توی ذهن آدم ماندگار میشوند اما معلم اول دبستان را هر کار کنی نمی توانی فراموش کنی چون مطلع غزل آموختن است و مث همهء اولین های دیگر ، آدم حس خاصی در موردش دارد ... البت حس خاص لزومن خوب نیست ، می تواند بد هم باشد ... بستگی دارد به حُسن سلیقه و شعور و درایت و دلسوزی مدیران مدارس و آموزش و پرورش که برای این اولینِ حساس چه افرادی را برگزینند ... آقای « ن » خوش اخلاق نبود ، بسیار کم حرف و خیلی باجذبه و خشن بود ... تنبیه های عجیب و غریب و منحصر به فردی هم برای خودش داشت که الان دوست ندارم با جزئیات برایتان تعریف کنم ، البته من را هیچوخت تنبیه نکرد چون خانه شان در همسایگی ما بود و رفت آمد خانوادگی داشتیم اما خلاصه که برای اول دبستان اصلن گزینه و انتخاب خوبی نبود ... فکر و ذکرش بیشتر از تعلیم و تربیت دمبال پرورش زمبورهاش بود ، کندوهای آبی رنگی که بیرون از شهر در دامنهء کوه مثل بچچه هاش ازشان مراقبت میکرد و بهشان عشق می ورزید و البته شکار که عشق دیگرش بود ... امیدوارم بچچه هایی که آن سال طعم بدخُلقی ها و تنبیه های عجیب و غریب و منحصر به فرد آقای « ن » را چشیدند بعد از اینهمه سال حلالش کرده باشند و الان روحش یک جای آرام و سبز در دامنه های مه آلود یک کوه ، کنار کندوهای آبی و زمبورهای طلایی خوشحال باشد ...

.

پی نوشت :

لطفن برای شادی روح آقای  « ن »

و همه معلم های اول دبستان سفر کرده 

فاتحه ، شعر یا هر چیزی که دوست داشتید بخوانید

.