هفتگ
هفتگ

هفتگ

سین ِ غایب...

حالا که آب ها از آسیاب افتاده، حالا که هفت سین هایتان را جمع کرده اید پیچیده اید لای بقچه ی خاطرات بگذارید برایتان به قاعده ی چند خط اعتراف کنم!

تمام این سی و چند سال -از زمانی که به یاد می آورم البت- ترکیب ِ هفت سین ما یک نقطه ی اشتراک داشته با ترکیب پرسپولیس، اخص پرسپولیس ِ چند سال اخیر! این نقطه ی اشتراک هم چیزی نبوده غیر از "عدم ثبات". یک سال سبزه بوده و سیب و سیر و سماق و سمنو و سرکه و سکه. یک سال سیر نبوده عوضش سنجد گذاشته ایم، یک سال ساعت نشسته جای سمنو، سال دیگر هم سپند جای سیر. خلاصه که همه چیز بوده الا "سنبل". بله، اعتراف می کنم تا همین امسال سنبل هیچ جایی در ترکیب تیم ِ هفت سین ِ ما نداشت، حتی روی نیمکت بین ذخیره ها، حتی روی سکو بین تماشاگران...


سال ِ اولی که قرار بود با روناک خانه ی خودمان سفره ی هفت سین پهن کنیم با خودم قرار گذاشتم یکی از سین های سفره ی تحویل ِ سال سنبلی باشد که پیازش را خودم سبز کرده ام.

مهر ماه بود. شش تا پیاز خریدم، کاشتم توی دو تا گلدان سوا. یکی را گذاشتم جلوی پنجره ی آشپزخانه، یکی هم بردم توی دفتر ِ محل کارم. گلدان ِ توی خانه وا داد، آن یکی توی شرکت تن به کار داد و سبز کرد و جوانه زد. یکی دو هفته مانده به آخر ِ اسفند خوب قد کشیده بود و ریز ریز گل کرده بود. یکی از همکاران آمد توی اتاق، چشمش افتاد به گلدان، گفت: "دمت گرم مهندس. چه خوب شده گلدونت! من مادرم عاااشق سنبله" پا گذاشتم روی دلم، چشمام رو بستم، دست بردم گلدان را برداشتم به زوووور دادم دستش. بعد هم کلهم بی خیال سنبل شدم و قرارم با خودم فراموشم شد...


پیرزن اواخر رمضان امسال خیلی یهویی مُرد. ندیده بودمش اما دلم عجیب گرفت!

اواسط زمستان بود به گمانم، یک ظهری توی نهارخوری صحبت گل و گلکاری شد. همین همکار مان، وسط ِ حرف، یک جور غم انگیزی پرسید: "امسال سنبل سبز نکردی مهندس؟!" خودم را به نفهمی زدم، گفتم: "الان که دیگه دیره، پاییز وقتش بود"

یکی دو شب مانده به سال تحویل خواب ِ پیر زن را دیدم. شده تا به حال آدمی را ندیده باشید و توی خواب بشناسیدش؟! نشسته بود کنار خانم جان و مادر بزرگم، پرتقال پوست می گرفت و پره پره، با اصرار و قربان صدقه به خورد ِ روناک می داد.

شب تحویل سال با روناک رفتیم خرید. یک گلدان سنبل بنفش خریدم، گذاشتیم پای سفره. چند روز اول خوب بود. بعد یواش یواش از ریخت افتاد. روناک خواست بیاندازد دور، نگذاشتم. شنیده ام پیاز سنبل راحت تکثیر می شود...

نظرات 23 + ارسال نظر
رضوان سادات یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 20:28

یعنی سنبل از پیاز بوجود میاد؟؟؟
برا من همیشه سنبل گل گرون قیمتی بوده
البته یه دونه مصنوعیشو دارم میذارم رو هفت سینم

بله از هر دو طریق بذر و پیاز تکثیر میشه

جسارتن هیچوقت نتونستم یه گل مصنوعی رو دوست داشته باشم

ساجده یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 21:55

امسال اولین سالی بود که ماسر سفره مون سنبل داشتیم.اتفاقا سنبل ماهم همون چند روز اول خوب بود.
چه جوری باید پیازسنبل رو تکثیر کرد؟

http://www.golestan-ali.com/816/hyacinth-1389/

رها آفرینش یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 21:58 http://rahadargandomzar.blogsky.com

چه خواب خوبی...مامانم همیشه میگه وقتی یه از دنیا رفته توی خواب به آدم چیزی بده خیییییلیییییی خوبه...
نیت پاکتون قابل تقدیر بوده...اونهم اینجوری جواب داده بهتون...امیدوارم سال خوبی براتون باشه امسال

برای شما هم :-)
در مورد خوابی که دیدم مادر روناک هم بر همین اعتقاد استوار است، به شدددت :-)

صدیقه (ایران دخت) یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 23:18 http://dokhteiran.blogsky.com

پارسال سنبل داشتیم. هدیه بود از یه دوست عزیز... پیازشو کاشتیم که واسه امسال هم داشته باشیم... عجیب بود که گندید تو خاک و سبز نشد!

شرایط خاصی داره باید یه دوره ی گرمایی و یه دوره ی سرما رو بگذرونه. با جستجو تو اینترنت می تونی راحت با روش کاشتش آشنا بشی دوستم :-)

خورشید دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 00:25

سلاملکم.
سال نو خوشگل و سبز..

من همیشه دوست داشتم سر هفت سین حسن یوسف بذارم و همیشه هم وقتی به خونواده گفتم خندیدن که حسن یوسف که نه گل میده نه اصلا سین داره نه مناسبتی با سفره ی هفت سین..
اما خب..دوست دارم دیگه..
همون جور که یا کریما رو دوست دارم..
همون جور که دوست دارم سر سفره ی یلدا نارنج هم باشه..
آره دیگه..

روناک خانوم جان جان خوبن؟
انار کوچولو خوبه؟
خودتون خوبین ان شاالله؟
حالتون؟
بالتون؟

همه خوبیم خورشید جان، شکر خدا
تو خوبی؟ مراقب خودت باش خورشید خانوم عزیز

بابک اسحاقی دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 01:16

پست خیلی خوبی بود محمد
مرسی

خوبی از خودتونه حاج آقا
فدا مدا

عباس دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 01:56

تو دوران دانشگاه واسه یکی از دوستان که مادرش رو موقع زایمان از دست داده بود( مادرش سر زا رفته بود) برای اولین بار تو ۲۸ سالگیش تولد گرفتم چند شب بعدش یه خانوم با لهجه همون شهرستانی که این رفیقمون اهل اونجا بود اومده به خواب خواهرم که از ماجرا بیخبر بود و گفته بود هدیه آوردم برای سید عباس موسوی برای تشکر....

دمت گرم عباس
میخوامت هوااار تا

سحر دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 01:58

پست عجیبی بود ینی قضیه خوابی که دیدین عجیبش میکرد ولی چه خوب که ندیده به یه مادر مهربونی کردین

ولی در کل میگم ترکیب تیمتو بشناس ...

سعی می کنم :-)

محسن باقرلو دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 02:17

این خاطره ای که عباس تعریف کرد
یادآوریش همیشه تنمو مور مور میکنه

:-)

صومعه دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 09:11

سلام
جونم مور مور شد با خوندن این پستتون.

:-)

مریم گلی دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 09:33

آخخخخخخی .....

:-)

آفو دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 09:41 http://www.asimesar.blogfa.com

قربون دل مهربونت مهندس ... همکار خودمی ایقد مرام داری ...

لطف داری آفو جان :-)

عادله دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 11:07

خیلی خوب بود وغمگین
چرا تازگی ها اینقدر غمگین می نویسید؟

ممنون
حقیقت اینه که خودم چندان این نوشته رو غمگین نمی دونم. شاید جالب باشه بدونید که تا یکی دو روز بابت دیدن این خواب خیلی رو فرم و سر حال بودم. ولی اینکه این روزها شادم یا نه؟!! باور کنید خودم هم نمی دانم :-)

محسن باقرلو دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 14:08

واقعن چرا ؟!

اگه واقعنی توام احساس می کنی غمگینم یا غمگین می نویسم پس حکمن یه مرگیم هست خودم بی خبرم. ینی چم شد محسن؟!یه وخ طوریم نشه

آقا طیب دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 16:22

شماها به عباس اعتقاد دارین؟

محسن باقرلو دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 17:25

ما به روح اعتقاد داریم !!

دل آرام دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 18:33 http://delaramam.blogsky.com

من درگیر اوم از خود گذشتگیت هستم برای بخشیدن سنبل... چقدر سخاوتمندی تو آخه. .. خیر باشه اون خواب، که حتما هست.
حالا هر سال یه سین جای سین های دیگه پای هفت سین ات داری، سین سخاوت...

رها- مشق سکوت دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 23:55 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

من الان چند ساله موقع چیدن سفره هفت سین میخوام سنبل بخرم، اما نمیشه
من فکر میکنم خط آخر کامنت دل آرام، همه ی اونچه که لازم بود رو برای این حرفای شما گفت

هورام بانو سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 10:00

جو اینجا چقد عرفانی شده

مگر میشود نام این اتفاق ها را اتفاق گذاشت؟
خواب هاتون شیرین و روزهاتون به شیرینی رویا

آرزو چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت 11:33

عالی بود این نوشته . من تازه عضو هفتگ شدم و یهویی یه عالمه از نوشته های همتونو خوندم . فکر کنم از این به بعد هر روز بهتون سر بزنم. در ضمن خاطره آقای عباس ... وای عالی بود و تأثیر گذار .

تیراژه چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت 21:09

پست جناب جعفری نژاد، خاطره ی جناب مرسوی و کامنت دل آرام .. هر سه عالی

پروین سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 06:07

چقدر خوابت خوب بوده. قربون دوناک برم که نظر کرده است دیگه حتما

خواب عباس موسوی ..... گریه ام گرفت خواندمش. چقدر عجیب ...

نیلو دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 ساعت 15:35 http://niloonevesht.blogfa.com

کاملا یادمه خوندم این پست رو.
یعنی کامنت نزاشتم یا ثبت نشده یا چی؟ :(

ثبت نشده حکمن اما مهم مهربانی و لطف شماست که ثبت است و محفوظ، همیشه ی همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد