هفتگ
هفتگ

هفتگ

من یک واقع بین هستم

سال نو شده .... درخت توی حیاط شکوفه های ریز سفید داده ..... لباس های گرم رو جمع کردم و روی هم فشارشون دادم تا توی یه ساک پلاستیکی جا بشن تا فصل سرما ... یه کم تخمه کدو از آجیل عید مونده و هر روز حین دنبال کردن اخبار و حواشی مذاکرات، می شکنیمشون ....

فردای سیزده به در به خودم گفتم:" وقتی سیزده روز خونه رو مرتب و تمیز نگه داشتی حتما باز هم می تونی" ... ولی زهی خیال باطل.... که من اینکاره نیستم.... و بعد از چهار روز تلاش برای ایستادن پای قول و قرار با خودم کم آوردم رسما.... داشتن یه خونه ی جینگول شبیه روزای عید یعنی مدام راه رفتن و کار کردن.... یعنی مجله و کتاب و تلویزیون و موبایل تعطیل.... یعنی جنگ با اطرافیانی که همچین قرار دادی با خودشون ندارن....  هیچی دیگه.... طبق این ادله اولین قراری که با خودم گذاشته بودم شد هیچی به هیچی... فرت یا پرت ... به قول محسن به کسر ف و پ!

شاید نقض همین قرار ساده با خودم بود که حس و انگیزه ی بقیه قرار مدارها رو ازم گرفت.... البته اگر بخوام واقع بین باشم و خودم رو گول نزنم باید قبول کنم که امسال من برنامه بردار نیست .... البته یه تصمیماتی واسه اخلاق و رفتار و خلق و خوم گرفتم که شدنیه و انجامش میدم ولی حرکت خاص و عظیمی واسه نود و چهار نمی تونم بزنم ( حالا نه که در سال های گذشته مسائل پیچیده و روی زمین مونده ی نیوتن رو حل کرده بودم...واللا ).... خیلی هنر کنم به مانی یاد بدم بگه مامان جیش دارم! یا هنرتر کنم چندرغاز پس اندازم که هی دست کردم توش و تمومش کردم رو به مرور بزارم سرجاش.... در همین حد برنامه ریزی ها...

باز خدا رو شکر این هفتگ هست... همین که یک روزش واس ماس خیلی خوبه ..... می کشوندم پشت کامپیوتر و دست به کیبوردم می کند.... حداقل تایپ یادم نمی رود هرچند که این روزها جای حروف رو گم می کنم گاهی ولی خب مرسی هفتگ که هستی ... و مرسی که شماها هستید و می خونید....

امیدوارم نود و چهار، سالی پر از روزهای قشنگ باشه برای تک تک کسایی که به آینده و تغییر امید دارن....



نظرات 30 + ارسال نظر
زینب دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 22:31

مرسی که مینویسی مهربان بانو
منم سال جدید رو واسه تو و خونواده ت بهترین میخوام

رها آفرینش دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 22:48 http://rahadargandomzar.blogsky.com

منم نتونستم فرگاز رو تمیز نگه دارم ):
.
.
.
داری دوباره مامان میشی،خوشحال باش و فقط سعی کن باحوصله و سرحال باشی...اینطوری خیلی بیشتر لذت خواهی برد...

دل آرام دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 22:52 http://delaramam.blogsky.com

تو یه دختر شاد و پر انرژی هستی که کافیه اراده کنی تا چیزی تغییر کنه. یعنی توانایی در این حد. حرفهام رو به حساب تعریف و تعارف نذار، بهت خیلی امیدوارم و مطمئنم هر چیزی رو که دلت بخواد بهش میرسی و میتونی انجامش بدی.

رها- مشق سکوت دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 23:51 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

مرسی که هستی و اینقدر ساده و صمیمی و دلنشین، احساساتت رو با ما قسمت میکنی

رضوان سادات سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 00:31

مرسی که دوشنبه ها ما رو میکشونی پای کامپیوتر
همیشه هم نمیشه مرتب بود
من تا وقتی خونه مادر شوهرم بودم خونه م همیشه بهم ریخته بود و اصن دست ودلم بکار نمیرفت
اما ازوقتی اومدیم خونه مش رمضون(صابخونه مون)!!! انقد بدم میاد خونه بهم ریخته باشه ولی بازم بهم ریخته ست!!!

هلیا سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 01:27 http://www.mainlink2.blogsky.com

سلام ....
بی خیال خونه تمیز شو دیگه ....
نصف پستات در رابطه با نظمه .
مثل من باش .... اصلا ازش حرفی به میون نیار تا عذاب وجدان هم نگیری .
ما اهل این سوسول بازیا نیستیم .
مهمترین تصمیم من برای امسال این بوده که دست از سر سفره برداریم و پشت میز غذا بخوریم .... که این برنامه هر شب به شب بعد موکول میشود.

پروین سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 03:08

همه اش که نباید به خودمان قول بدهیم که تغییر و تحول مثبت توی زندگی امون بوجود بیاوریم که. فقط به خودت قول بده شادتر باشی و بی خیال تر. خیلی خیلی مهم است و کافی

زهرا.ش سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 03:35 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

من یه اخلاقی دارم,نمی دونم مرضه چیه,همین که برنامه ریزی می کنم واسه انجام یه سرژ کارا,احتمال انجام دادنشون به صفر می رسه!اصلا مرض مقاوم به درمانه ها!!!سال کنکورخودم روکشتم برنامه ریزی یاد نگرفتم!
یه پیشنهاد به همه می خوام بدم!ذگر چشمتون از زذنامه ریزی هاتون آب نمی خوره ,مثر من هرتب هرتی کار کردن رو امتحان کنید!منظورم بیگدار به آب زدن نیستا! منظورم اینه که خاکی باشین!جمع بی ریایت!برنامه چیه آخه?معرفتی کار کنین!معرفتی پای حرفتون واستین!

قناری سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 08:20 http://filterplus.blogfa.com

با برنامه ریزی که توی سال جدید داشتم چیزی نومنده بود که از شدت بی خوابی برم توی کما. ولش کردم

ساسا سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 08:46

مهربان بانو
وقتی جوون تر بودم کلی اول سال برنامه ریزی میکردم که امسال چنین و چنان میکنم ولی اینقدر برنامه هام اجرایی نشد که دیگه الانا حوصله برنامه ریزی هم ندارم.

خام وش سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 08:55

مرسی مهربان بانو که هستی ُ حداقل اینجا هفته ای یه بار می نویسی

شکیبا سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 09:07

جانا سخن از زبان ما می گویی...
از دیروز همون خونه ی همیشگی شد...

ترمه سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 09:17

بله. درسته. خوبه که هفتگ هست. اما وبلاگ
http://mehrabanam.blogsky.com/
هم هست که خیلی وقته آپ نشده و من منتظر پست های دلنشینش هستم.

هورام بانو سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 10:12

سلاام مهربان بانو
یه جایی خوندم درسته که خانما دارن تمام تلاششون میکنن که زندگی اجتماعیشون از مردها عقب که نیفته هیچ جلو هم بزنن اما یه زن وقتی مادر میشه تا دوسال باید حواسشو بذار پای نی نی دوسال اول زندگی تو کل زندگی ادم تاثیر داره و اگه اشتباه کنی جبرانش سنگینه
برنامه ریزی امسال تو باید روی دوباره مادر شدن باشه و همچنان به مانی و بابای مانی و مهمتر از همه یادت باشه که خودت رو هم فراموش نکنی ....
روزهات پر از انرژی

هورام بانو سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 10:15

راستی دوستام برای تربیت کودک از راهنمایی های دکتر فرهنگ هلاکوئی استفاده میکنن

جعفری نژاد سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 10:28

با روناک قرار گذاشتیم دیگه کسی چیزی روی مبل و کاناپه نذاره. از لباس گرفته تا هر کوفت دیگه ای. تاثیرش شگفت آور بود تو تمیزی خونه

گنجشک سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 10:45

چقدر ما از این قرارا با هم گذاشتیم و عمل نکردیم
از همینا که میوه خوردیم همون موقع ظرفشو بشوریم و لباسارو همون موقع که از بیرون میایم بگذاریم تو کمد و لیوانامونو بشوریم و ....
چه جالب که بقیه هم همین مشکلاتو دارن
من فکر میکردم همه خونه هاشون دسته گله و من انقدر درگیر این داستانم

محسن باقرلو سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 11:37

این جعفری نژاد واقعن منو تحت تاثیر قرار میده !

جعفری نژاد سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 11:40

یکی از جدی ترین خطراتی که یه زندگی مشترک یا اساسن حس رضایت از زندگی رو بین ما ایرونی ها تهدید می کنه تصاویر غیر واقعی ای هست که از زندگی و آدم های زندگی ِ دیگران برای خودمون می سازیم و یا برامون می سازن. یارو سر و ته زندگی و رابطه ی احساسیش دو زار نمی ارزه ولی چنان راست و دروغ به هم می بافه که به واقع با مقایسه ی زندگیمون با طرف دچار یاس و نا امیدی از زندگی و حال و احوالمون می شیم. تنها راه جلوگیری از وقوع این حس هم واقع نگریه. این که به خودمون بقبولونیم که زندگی اون چیزیه که جلوی چشمای من در جریانه و تصویر رویایی که خودمون یا دیگران از زندگی می سازیم و می سازند یه تصویره که به احتمال زیاد بسیار از واقعیت دور هستش.
جدیدن تصمیم گرفتم هر جایی که به هر دلیلی جلوی فرد یا افرادی از ابعادی از زندگیم تعریف کردم، از شغلم اعلام رضایت کردم و یا رابطه ام رو با همسرم تحسین کردم بلافاصله هم یه اشاره ای به مشکلات و حاشیه ها بکنم. دوست ندارم تعریف من از زندگی و خوشبختی باعث کاهش احساس رضایت یک آدم از زندگیش بشه

جعفری نژاد سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 11:45

حالا که تخت تقصیر قرار گرفتی برقا رو خاموش کن می خوام دلت رو ببرم مدینه:
امروز باز یادم رفت مایو بیارم!! به نظرت می ذارن حوله بپیچم دورم بیام بشینم لب استلخ فقط شنا کردن ات رو ببینم دلم وا شه. والا من به همینم قانعم

ساجده سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 11:46

یکی از دلایلی که باعث میشه ما به برنامه هامون نرسیم همون آدمهای اطرافمون هستن که قول و قرارایی که ما باخودمون داریم رو باخودشون ندارن. مثلا من از 15فروردین که اولین روز کاری امسال بود کلی برنامه دارم که برم خونه چه کارایی بکنم؟؟؟اما تا امروز که هرشب مهمون داشتیم و به هیچ کاری نرسیدم.این دید وبازدیدهای عید کی میخواد تموم بشه من نمیدونم.

habeyeangur سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 14:03 http://havashi-zendegi.blogfa.com/

چه جالب فکر کردم خونه ما هیچ وقت تمیز نمیشه حتی اگه خودتو بکشی... آخه خونه هر کی هر وقت میرم مثل دسته گل میمونه چراااا عایا؟؟؟

رها آفرینش سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 22:04 http://rahadargandomzar.blogsky.com

من یه دوستی دارم که تقریبا هر وقت میرفتم خونه اش مرتب بود...البته تقریبا همیشه از قبل بهش میگفتم...خودش هم همیشه میگفت از بهم ریختگی بدم میاد و..و...و
همیشه وقتی میخواست بیاد خونه ی ما من احساس بدی داشتم که اونقدر که اون منظم و تمیزه ،من نیستم و...
تا اینکه یه روز یه مشکلی براشون پیش اومد و من فوری رفتم خونه شون تا مواظب بچه هاش باشم و اون و همسرش بتونن بدون بچه ها برن یه بیمار رو برسونن بیمارستان...
یعنی چشمتون روز بد نبینه،میز ناهار خوری پر از کتاب و سی دی بود و وسط اونها یه پوشک استفاده شده از بچه اش هم که تا شده بود به چشم میخورد...
ولی اسفناکترین صحنه ای که اونروز دیدم،لباس زیر همسر گرامیشون بود که از دسته ی یکی از صندلی های میز آویزون بود(زیر پیراهن رو نمیگم هاااااا )
از اون به بعد فهمیدم که چقدررررررمن آدم منظمی بودم و خودم نمیدونستم!

پروین سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 22:38

جعفری نژاد حقیقت رو بگو. بجای کاناپه دور از پشم روناک میذاری اشون توی یکی از کابینت ها؟

اما از شوخی گذشته، من مدتهاست با خودم عهد کرده ام اتاق خوابم را که خیلی به هم میریخت حتماً صبح روزهای زوج جمع و جور کنم. بعد روزهای فرد عین عقده ای ها همه چیز را همینجوری ول میکنم وسط اتاق!! (دروغی) به عهدم وفا کرده ام و همیشه اتاقم مرتب است.
قرارتان خوب است. موفق باشید :)

پروین سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 22:45

رها آفرینش جان این به شانس آدم هم بستگی دارد. من یکی دو سالی با برادرم در یک خانه زندگی میکردیم. طبقهء بالا و پایین. خدایی خانم برادرم خیلی خانم تمیز و مرتبی است و خانه اش هم معمولاً چیده واچیده. اما از شانس بدش یکی از دوستهای صمیمی شوهرش که متاسفانه بنا به عادت نادرست بعضی از ما که بدون اطلاع به خانهء افراد نزدیکمان میرویم، دوبار پشت هم بیخبر به خانه اش آمد و هر دوبار خانه خیلی به هم ریخته بود. به قول خانم برادرم از همه بدتر این بود که گردگیری نکرده بود خانه را. دفعهء دوم که از فرط ناراحتی مهمانها را گذاشت بالا و آمد پایین پیش من گریه کنان که نمیتوانم باز هم بگویم تصادفاً خانه ام نامرتب بوده وگرنه من انقدر شلخته نیستم که!!! عزیز دل نوعروس را کلی زحمت کشیدم تا ساکت کردم و فرستادمش بالا و بعد هم خودم رفتم و کلی از کدبانوگری و خانمی اش پیش مهمانها تعریف کردم! به قول خودش وقتی خانه مثل دستهء گل است هیچ کس سرزده نمیاید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد