هفتگ
هفتگ

هفتگ

تسلی بخشی های فلسفه.

سلام.متن زیر چکیده اییست از بخش دوم کتاب تسلی بخشی های فلسفه اثر آلن دوباتن.کتاب را دو سه سال پیش خوانده بودم و مدتی بود که می خواستم اشاره ایی به آن بکنم.خصوصا" بخشی که در مورد دوستی است برام بسیار شیرین و لذت بخش بود آنقدر که زحمت تایپ با تبلت را برایم شیرین کرد.نوشته را باید تقدیم کرد به محسن و رفاقتهاش و خوش گذرانی های اپیکوریش.امید که خانه ییلاقی و باغچه اش را بخرد و ما را از تهران نجات بدهد و آزادمان کند.


1-اپیکور کیست؟

فیلسوفی که نوشت ( اگر من لذت های چشایی و لذت های عشق و لذت های بینایی و شنوایی را کنار بگذارم،دیگر نمی دانم خوبی را چگونه تصور کنم.) او در زمان خودش- 341 قبل از میلاد- در بین جماعتی که اغلب زاهد منش و متنفر از لذت بودند یک نا بهنجاری به حساب می آمد.

اپیکور در اواخر دههء سوم عمرش تصمیم گرفت افکار خود را دربارهء فلسفهء زندگی تدوین کند.می گویند سیصد کتاب تقریبا"دربارهء همه چیز نوشت.آنچه فلسفه ی او را متمایز ساخت تاکید بر اهمیت لذت جسمانی بود-لذت،آغاز و غایت زندگی سعادتمندانه است-این حرفها عدهء زیادی را شگفت زده کرد به ویژه وقتی که شایع شد او با حمایت عده ایی از ثروتمندان بنیادی فلسفی به منظور ترویج خوشبختی تاسیس کرده.مدرسه ایی که هم مردان و هم زنان را می پذیرفت و آن ها را تشویق می کرد که هم دربارهء لذت مطالعه و هم مطابق آن زندگی کنند.شایعاتی که در مدرسه چه می گذرد تحریک آمیز و از نظر اخلاقی نکوهیده بود.اغلب شایعاتی دربارهء کارهای ناخوشایند اپیکور در میان کلاس ها به بیرون درز می کرد.اما به رقم شایعات و انتقادات تعالیم اپیکور همچنان طرفدارانی پیدا می کرد.به طوری پس از اینکه از بین رفت نام اپیکور به شکل صفت به عنوان نشانه ای از علایق او به بسیاری از زبان ها وارد شد-لغتنامه انگلیسی آکسفورد*اپیکوری:دلبسته ی لذت جویی،خوش گذران، لذت طلب و شکمباره.

2-از نظر اپیکور وظیفهء فلسفه چیست؟

مردی احساس ناخرسندی می کند.صبح ها با کج خلقی از خواب بر می خیزد و با اعضای خانواده اش غرغرو و بد خلق است.به طور شهودی،تقصیر را گردن شغل خود می اندازد و شروع به جستجوی شغل دیگری می کند،او به سرعت به این نتیجه می رسد که در شغل ماهیگیری خوشبخت خواهد بود و در بازار یک تور ماهیگیری و یک غرفهءگرانقیمت می خرد. ولی افسردگی او کاهش نمی یابد.

در قلب اپیکور گرایی این اندیشه وجود دارد که ما به سوال چه چیزی مرا خوشبخت خواهد کرد ؟به طور شهودی همیشه جواب بدی می دهیم.جوابی که در سریعترین حالت به فکر می رسد به احتمال زیاد نادرست است.ارواح ما مشکلات خود را به شفافی بدن ما بیان نمی کنند.ما اغلب مثل بیماری هستیم که از علت بیماری خود آگاه نیست.علت مراجعهء ما به پزشکان این است که آنها بهتر از ما بیماری های جسمانی را می شناسند.بنا به دلیل مشابهی،وقتی روحمان ناخوش است،به فیلسوفان روی می آوریم و درست همان گونه که پزشکی هیچ سودی ندارد اگر بیماری جسمی را برطرف نکند،فلسفه نیز اگر تالم فکری را برطرف نسازد ، بی فایده است.به نظر اپیکور وظیفه ء فلسفه عبارتست از کمک به ما در تعبیر و تفسیر تالمات و خواسته ها و امیال نامشخص و مبهم خودمان، و بنابراین،رهانیدن ما از طرح های نادرست برای خوشبختی.

3-فهرستی اپیکوری برای دارایی های لازم برای خوشبختی.

آنهایی که شایعات را شنیده بودند از کشف علایق واقعی فیلسوف لذت شگفت زده شدند.هیچ خانهء بزرگی در کار نبود.غذا ساده بود،اپیکور آب می نوشید نه شراب.و شامش نان،سبزی و یک کف دست زیتون بود.او از دوستی خواست:( برایم یک کوزه پنیر بفرست تا بتوانم ضیافتی برای خود برپا کنم).او نمی خواست کسی را بفریبد.دلبستگی او به لذت بسیاز بیشتر از تصور متهم کنندگان او به عیاشی بود.به عقیدهء اپیکور عناصر ضروری لذت هرچند مرموز اما اصلا"گران نیستند:

یک.دوستی

اپیکور در سی و پنج سالگی نوعی زندگی غیر عادی را بر گزید.او خانهء بزرگی در حاشیه آتن خرید و با گروهی از دوستانش به آنجا نقل مکان کرد.هرکس کنج آسایش خودش را داشت و اتاق های غذا خوردن و مکالمه مشترک بود.او چنین می گفت:بین تمام نیکی هایی که حکمت برای ما در بر دارد،دوستی پربهاترین است.دلبستگی او به معاشران همدل چنان شدید بود که توصیه کرد بکوشیم هرگز در تنهایی چیزی نخوریم.خانوادهء اپیکور بزرگ به نظر می رسید اما ظاهرا"هیچ ترشرویی یا احساس محدودیتی وجود نداشت و فقط همدلی و مهربانی دیده می شد.

ما وجود نداریم مگر وقتی کسی باشد که بتواند ببیند ما وجود داریم.آنچه می گوییم هیچ معنایی نداردمگر زمانی که کسی بتواند آن را بفهمد.در میان دوستان بودن یعنی همواره هویت خود را تایید کردن.شناخت و علاقه و مراقبت آنها به ما این قدرت را می دهد که از رخوت و کرختی بیرون برویم.در صحبت های معمولی ،بسیاری از آن ها با ما شوخی می کنند و نشان می دهند که ضعف های ما را می شناسند و آنها را می پذیرند و ،بنابراین،به نوبهء خود،می پذیرند که ما در دنیا جایی داریم.دوستان حقیقی ،ما را بر اساس معیار های دنیوی نمی سنجند،آن ها به خود اصلی ما علاقه دارند،مثل زوج های آرمانی،عشق آنها به ما متاثر از ظاهر یا جایگاه ما در سلسله مراتب اجتماعی نیست،و،بنابراین،ما بر سر پوشیدن لباس های کهنه و نشان دادن این که امسال پول کمی در آورده اییم دغدغهء خاطری نداریم.جستجوی ما برای به دست آوردن پول هیچ دلیل مهمتری از تضمین احترام مردمی ندارد که در صورت بی پولی به ما خیره خواهند شد.اپیکور،با تشخیص نیاز بنیادین ما ،دریافت که قلیلی دوستان واقعی می توانند عشق و احترامی به ما ارزانی دارند که ممکن است حتی ثروت قادر به تامین آن نباشد.

دو.آزادی

اپیکور و دوستانش برای اینکه مجبور نباشند برای کسانی کار کنند که از انها خوششان نمی آمد خود را از اشتغال در بازار آتن کنار کشیدند و چیزی را شروع کزدند که بهترین توصیف آن زندگی جمعی است.و در ازای استقلال زندگی ساده تری را پیش گرفتند.بنابر این باغی خریدند و برای استفادهء روزانه خود سبزی هایی در آن کاشتند.غذای آنها شاهانه نبود اما خوش عطر و طعم و مقوی بود .سادگی بر احساسشان و مقام دوستان اثر نمی گذاشت.نیازی نبود از دیوارهای برهنه خجالت زده شوند.در میان گروه دوستان و در خارج از شهر و بازار آتن کسی ادعایی به معنای مالی نداشت که ثابت کند.

سه.تفکر

تفکر از بهترین راههای درمان اضطراب است.با نوشتن مشکل روی کاغذ یا حرف زدن از آن در مکالمه!اجازه می دهیم ویژگی های اصلی آن ظاهر شود و با شناخت ماهیتش،اگر نه خود مشکل،ولی ویژگی های آزارندهء ثانویه اش را برطرف می کنیم.در اتاق های مشترک خانه ی حاشیه و در جالیز فرصت های فراوانی برای بررسی مشکلات با افرادی نه تنها هوشمند بلکه به همان اندازه دلسوز وجود داشت.تحلیل جدی فکر را آرام می کرد.این امر به دوستان اپیکور این فرصت را می داد تا نگاهی گذرا به مشکلاتی بیندازند که در محیط غیر فکورانهء بیرون باغ فکر آنها را به خود مشغول می کرد.

*

البته بعید است ثروت کسی را بدبخت کند ولی اصل استدلال اپیکور این است که اگر پول داشته باشیم ولی از نعمت دوستان،آزادی و زندگی تحلیل شده محروم باشیم،هرگز واقعا"خوشبخت نخواهیم بود.و اگر از این سه نعمت برخوردار باشیم ولی پول نداشته باشیم،هرگز بدبخت نخواهیم بود.برای ترسیم رابطهء اپیکوری میان پول و خوشبختی می توان گفت قابلیت پول برای تامین خوشبختی در درآمد های کم وجود دارد و این قابلیت با بیشتر شدن درآمد،افزایش نخواهد یافت.این تحلیل به درک خاصی از خوشبختی وابسته است.به نظر اپیکور، اگر دردی نداشته باشیم،خوشبخت هستیم.چون در صورت کمبود مواد غذایی و پوشاک از درد رنج خواهیم برد،باید برای خرید آنها پول کافی داشته باشیم.اگر مجبور شویم به جای صدفهای دریایی ساندویج بخوریم دیگر نمی توان برای توصیف این حالت از کلمهء رنج استفاده کرد...وقتی درد حاصل از نیاز را رفع کنیم ،ظروف ساده و میز مجلل!لذت یکسانی در بر دارند.ما در ماشینی اشرافی بدون حضور دوستان،در ویلا بدون آزادی،در ملافه های حریر ولی با اضطراب خوشبخت نخواهیم بود.

اپیکور برای خودداری از تحصیل آنچه برای خوشبختی نیازی به آن نداریم روشی پنج مرحله ایی پیشنهاد می دهد که با این پرسش آغاز می شود:اگر آنچه مشتاقانه می خواهم متحقق شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟اگر متحقق نشود چه اتفاقی خواهد افتاد.

1.طرحی برای خوشبختی مشخص کنید.

مثلا":برای خوشبخت بودن در روزهای تعطیل ،باید ویلایی داشته باشم.

2.تصور کنید که این طرح ممکن است نادرست باشد.به دنبال استثناهایی برای فرضتان بگردید.آیا ممکن است ویلا داشته باشم و خوشبخت نباشم؟آیا ممکن است در روزهای تعطیل خوشبخت باشم اما ویلا نداشته باشم؟

3.اگر استثنایی پیدا شود،شی مورد نظر ممکن نیست دلیل لازم و کافی برای خوشبختی باشد.

آیا ممکن است در ویلا تیره بخت باشم اگر!مثلا"  بی دوست و منزوی باشم.آیا ممکن است در چادر مسافرتی خوشبخت باشم اگر مثلا"در کنار کسی باشم که به او عشق می ورزم و عاشق من است.

4.برای اینکه در بارهء خوشبختی درست فکر کنیم باید طرح اولیه را طوری تغییر دهیم که استثنا را هم شامل شود.

امکان خوشبختی من در ویلایی گرانقیمت بستگی دارد به اینکه با کسی باشم که به او عشق می ورزم و عاشق من است.می توانم بدون ویلا خوشبخت باشم با دوستانم و معشوقم و عاشقم.

5.اکنون شاید نیازهای حقیقی بسیار متفاوت با نیازهای نامشخص اولیه باشند.شاید خوشبختی بیشتر بستگی دارد به داشتان مصاحبانی همدل تا ویلایی آراسته.


نظرات 20 + ارسال نظر
عاطی یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 02:25 http://www-blogfa.blogsky.com

بدلیل استقبال

سه چار ساعته دیگر هم تمدید شد:دی

مسعود یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 05:03

شرمنده،خواندن دوباره ی بخش هایی از کتاب و خلاصه نویسی و تایپ تا الان طول کشید.باز هم مدرسه م دیر شد.

ارش پیرزاده یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 08:43

مسعود عالی بود سر صبحی حالمو خوب کردی دمت گرم .... وسوسه شدم هم بکشم برم این کتاب بخونم مرسی بحاطر به اشتراک گذاشتن این اطلاعات بدرد بخور

محسن باقرلو یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 10:03

مرسی مسعود عزیز
خیلی خوب بود ، ممنون که زحمت تایپ اینهمه رو کشیدی برامون ... باید سر فرصت دو سه بار دیگه بخونمش ... می دونم که خودت این روزا داری این مدلی زندگی میکنی یاد لااقل سعیتو میکنی ... می دونم که پشت سرت میگن پسر حاجیه گرسنگی نکشیده عاشقی و فلسفه و اپیکور یادش بره ... ولی اینم می دونم که تو یکی از صادق ترین ، شفاف ترین و نازنین ترین آدمهای شریف روزگاری که من دیدم و به دوستی ت افتخار میکنم ... ممنون از این پست های جدیدت که مشخصه دیگه واسه دل خودت نمی نویسی ، بیشتر واسه دل ما و حال ما می نویسی ... ممنون عزیز جان ... می بوسمت

خیلی مخلصیم،انصافا اینکه هم وقت خوندن کتاب هم دیشب وقت نوشتن همش یاد تو بودم این بود که تو رو با وجود دوستان عزیز و فراوانت ،همسر نازنین و عزیزت و سبک زندگیی که به نوعی جمعی و سرخوشانه محسوب میشه و اینکه از اینکه در جمع در مورد مشکلاتت اگر صحبتی بشه مشکلی باهاش نداری خیلی تحسین میکنم و مکتب نرفته مساله آموز صد مدرس میدونم.و خداوکیل اصلن نظری به مسایل مالی نداشتم،با این حال متلکهای ملو ت رو هم به جوون می خرم.

رها یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 10:17

بسیار عالی بود..باید چند باره خونده شه به نظرم
ممنون از این مطلب مفید

رها آفرینش یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 10:42 http://rahadargandomzar.blogsky.com

دست شما درد نکنه آقای کرمی،بسیار عالی بود...
راستش یه جورایی با این آقای اپیکور خان همزاد پنداری کردم...میدونین من روزی که قدرت خریدم بالا بره مطمئنا در روش زندگی ام هم تغییراتی خواهم داد ولی در حال حاضر به همین داشته ها دلخوش کرده ام و واقعا دوستی و آزادی رو در داشتن خوشبختی بیشتر سهیم میدونم...
من خیلی اهل خواندن متون روانشناسی و فلسفی نیستم،ولی وقتی همینها رو با تحلیل و قلم شما میخونم واقعا لذت میبرم...

... یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 11:14

عالی بود آقاطیب !
خوشبختی تعریف نداره..باید حس اش کرد !

غزاله یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 11:21

میدونید من چنوقته میخوام این کتابو بخونم هی نمیشه .
چون خودم خوشحال میشدم اگه کسی بهم میگف محرک خوندن یه کتاب شدم پس دلم میخواد بگم با انتخاب به جاتون محرکی شدین واسه شروع به خوندنش.مرسی

محسن باقرلو یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 11:43

ای مسعود محرک !

محسن باقرلو یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 15:16

حیف این پُست نیس فقط
از پنج شیش نفر کامنت داشته باشه ؟
روزی هزار نفر اینجا رو می خونن
واقعن به تایپش می ارزه ؟
اونوخت من میگم بلاگستان به چوخس رفته
و کارش تمومه میگین نه !

محسن باقرلو یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 15:19

به جان مسعود متلک نبود
این سبک حرفها که عمومن درست هم هستن
یعنی زندگی شاد و بی دغدغه کردن و اینا
خب طبیعتن با مادیات گره می خوره دیگه
بعد وختی یکی مث تو که خدا رو شکر
مشکل مالی نداره وختی اینا رو میگه
خیلیا ممکنه قبول کنن ولی نپذیرن !
که در آیات و روایات داریم که بین قبول کردن و پذیرفتن فاصله ای ست به اندازهء شهرآرا تا اون سر کهکشان راه شیری !!

محسن باقرلو یکشنبه 23 فروردین 1394 ساعت 15:20

ولی جوابی که نوشتی برام
کلی هندونه داد زیر بغلم و
اساسی کرگدن کیف شدم !

مهدی دوشنبه 24 فروردین 1394 ساعت 02:03 http://audiology.blogfa.com

آقا محسن خیلی ها میخونن ولی چون فکر رو مشغول میکنه شاید دیگه انرژی تایپ نظر نمیذاره

حوریه دوشنبه 24 فروردین 1394 ساعت 14:08

نمی دونم چه مشکلی هست که بعد از تایید کامنت ارور میده توی همه ی بروزر ها هم امتحان کردم برای همین من قید کامنت و زدم
ولی با کامنت آقای باقرلو تصمیم گرفتم بیشتر سعی کنم
اینهمه مقدمه برای اینکه بگم عالی بود جناب
فقط همین

محسن باقرلو دوشنبه 24 فروردین 1394 ساعت 15:37

آره خداییش این کد امنیتی بلاگ اسکای
برای کامنت گذاشتن خیلی رو مُخه سگ مصصب

باغبان چهارشنبه 26 فروردین 1394 ساعت 08:52

یکشنبه یه بار گذرا خودم خوندم و شب برای دوستام بلند خوندمش.دوستم دچار اظطراب شدیدی شده توی زندگیش
این نوشته خیلی خوب بود.همش داره حرف میزنه از اون موقع راجع به کوچکترین مسائل با هم بحث میکنیم.حس خوبی داره.
ممنونم.

باغبان چهارشنبه 26 فروردین 1394 ساعت 09:05

اظطراب؟!!!!

fanoos چهارشنبه 26 فروردین 1394 ساعت 17:43

ممنون بسیار عالی بود

پروین پنج‌شنبه 27 فروردین 1394 ساعت 06:35

خیلی خوب بود..ممنون از نوشتنش. ذوق داشتم ببینم جملهء بعدی چیست، تند تند خواندم. باید دوباره بخوانم.
هی میخوانیم برای احساس خوشبختی واقعی کردن باید سعی کنیم به روحمان آرامش بدهیم. استرس های بیمورد و مسایل استرس زا را از اطرافمان دور کنیم و به دنبال آرامش درونی باشیم. من دارم سعی میکنم به این ایده پای بند باشم و حالا این نوشته... خیلی خوب بود.
باز هم ممنون

مریم جمعه 28 فروردین 1394 ساعت 12:21

ممنون بابت به اشتراک گذاشتن این مطالب آموزنده
خواستم بدونین شما محرک من هم بودین برای خوندن این کتاب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد