هفتگ
هفتگ

هفتگ

سوء تغذیه...

منو نیگا نکن. غذاتو بخور تا این شکم پاره ته ِ سفره رو در نیاورده. بخور، اما گوشِت به من باشه، هوشت به من باشه...

همین خان داداشت! همین که افتاده به جون سفره و داره کتلت های سه روز مونده رو با اون روغن ِ ماسیده کف ماهیتابه پشت لقمه می گیره! همین که حق برادری و هم خونی یادش رفته و کافیه دیر بجنبی تا سهم تو رو هم خر خور کنه! آره همین شازده، تا دیروز اگه مرغ شکم پر و ماهی کبابی می ذاشتی وسط سفره، پشت چشم نازک می کرد و کلی غر و لند پشت هم سوار می کرد که من فلان چیز به فلان جام نمی سازه و با این یکی گرمیم می کنه و با اون یکی سردی. خلاصه که روم به دیفال خاک تو سر می کرد سر و ته سفره رو تا یه لقمه بذاره گوشه ی اون شیکم فراخش. حالا ببین چطوری از زور گشنگی راه دهنش رو گم کرده و بدون اِن قُلت کلهم ِ سفره رو داره چپو می کنه!!!

از من می شنفی بنده ی شکم نباش. آدمیزاد ِ با بوقلمون ِ شاهونه سیر میشه، با یه کف دست نون و دو پر ریحون و یه نوک ِ کارد پنیر هم سیر میشه. اصش شکم رو سنگ هم بهش ببندی صداش در نمیاد. از زور خالی موندنه که سر و صدا می کنه لا مروت.

از من می شنفی عقلت رو نذار گشنه بمونه. عقل رو دیگه با هر خنزر پنزری نمیشه سیرش کرد، ینی نبـاااس سیرش کرد. آدمیزادِ، باس عقلش قوت داشته باشه. باس عقلش اونقدری باشه که وقت و بی وقت زیر شونه هاش رو بگیره. تا در نمونه، تا کم نیاره. عقلت رو خودت سیر کن. اون ریختی که دوست داری سیرش کن. وگر نه، چهار تا آدم بیخودی، عین همین خان داداشت، پرش می کنن از خنزر پنزر و حرفای بی خودی! اونوقته که ناغافل می بینی شونه هات افتاده، خودت افتادی، زندگیت افتاده...

ای بابا!! باز که چشات گرد شده و با دهن باز داری منو نیگا می کنی. بخور این لقمه ی آخر سفره رو تا اینم نرفته تو قبرستون شکم اخویت...

نظرات 12 + ارسال نظر
مریم گلی دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 07:37

چی بگم ... نه دیگه انتظار داری چی بگم جون داداش ؟ اول سر صبحی اومدیم یه صفایی کردیم و رفتیم تا آخر امروز ریدیف ریدیفیم ... دمت گرم ... ناز قلمت ...

خوشحالم که ریدیفی :-)

ممنون

باغبان دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 08:14 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

عقل باید سیرش کرد...
ممنون

ممنون از خودت

افروز دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 08:30

این قلم مختص خودته شبیه هیچکسم نیست...همه دنبال سیر کردن شکممونیم ولی بقول تو آدمیزادِ، باس عقلش قوت داشته باشه...مثل همیشه عالی بود

آدمیزاد ِ عقلش که قوت نداشته باشه شکمش هم سیر نمیشه. اقل کم اونطوری که شایسته س سیر نمیشه

Nasim دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 08:57

سلام سید جان
خیلی خوب بود محمد خیلی
اولش فکر کردم یه داستان راجع به إرث و میراثه، این شیوه که ذهن مخاطب رو شش دانگ درگیر می کنی و یه نکته ی آموزنده ی درست حسابی کف دستش می ذاری و می فرستیش رد کارش، خیلی قشنگه
ولی می دونی، دلم برا اون یکی قلمت خیلی تنگ شده، "مثنوی هایم با تو"، " از روی صفحات دلم"...
نمی دونم چرا ولی وقتی اسمتو می بینم دلم می خواد یا برا روناک نوشته باشی یا دونه ی انار
خیلی وقته این قلمت رو نخوندم رفیق!
مخلص....

خوبی از خودتونه

چشم می نویسم
ممنون از انرژی و محبتت نسیم جان

سکوت دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 10:19 http://www.sokooteashena.blogfa.com

کاش که همونطور که وقتی شکم خالی میشه به قارو قور میوفته عقل هم که گرسنه میشد صداش درمیومد.
آخه خیلی از آدمها متوجه این نیاز عقلشون نمیشن

صداش در میاد، شنفتن باس بلد بود فقط
خیلی وقتا صداش رو دیگران می شنفن و خودمون نه. این دردش بیشتره

ساجده دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 14:48

حالاکه ماکامنت نذاشتیم شما جواب دادی کامنتارو

خوشم میاد کامنتها هم دست کمی از نوشته ندارند.همشون مثل خودتون نوشتن.اما من بلد نیستم مثل بقیه دوستان بنویسم.اما همون صبح که خوندمش کلی بهم انرژی داد.باکامنت نسیم خیلی موافقم.شما بلدی چه جوری ذهن مخاطب رو درگیر متن کنی بعد اصل مطلب رو بگی تا قشنگ بفهمه چی گفتین.

+حال دونه انار ما خوبه ان شاالله؟

ممنون. خوبه شکر خدا

خورشید دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 15:33

«پرش می کنن از خنزر پنزر و حرفای بی خودی!»


:(

سلام علیکم دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 23:02

دوست ندارم دل کسی روبشکنم بخاطرهمین ازانتقادبدم میادولی هرباراین وبلاگ رو میخونم ازخودم بدم میادکه چرانمیتونم به شکل خوبی نظرم رو درموردنوشته های شمابگم که ناراحتتون نکنهونمیدونم چرانمیشه اینجاخصوصی نظرگذاشت ازتون تقاضامی کنم نظرم رو بعدازمطالعه پاک کنید
لحن نوشته های شمادلنشین نیست لحن ارجمنددرسریال ستایش روبه ذهن متبادرمی کنه که بشدت ازش بدم می اومد
گاهی طهارت کلام ومعنارورعایت نمی کنیدمثلا برام عجیبه چطورازنوشتن جمله دامادشدن باچیزدیگری !!!توی پست کچلی عیب نیست حیانکردید
عکس شمانشون میده که انسان جوانمردوبزرگواروشادوخوشبخت وباکمال هستیدولی نوشته هاتون باشخصیتتون هم خوانی ندارن
امیدوارم درک کنیدکه چقدرنوشتن نظرم برام سخت بوده ولی بادیدمثبت نگاه کنیدکه متکلم راتاعیب نگیرندسخنش صلاح نپذیرد

شخصیت آدم ها تو عکسشون جا نمیشه، تو نوشته هاشون هم
به هر حال ممنون. اگه کمکتون می کنه باید بگم که اصلن دلم نشکست

مهدی سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 00:25 http://audiology.blogfa.com

من درست نفهمیدم آقای سلام علیکم چی گفتن

پروین سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 05:54

خیلی خوب بود. فقط یه نکتهء بی ربط: من توی یک ثانیه نون و پنیر و ریحون رو با تمام وجودم ترجیح میدم به بوقلمون!

دوما هم، چرا انقدر با داداشش لج بودی؟ داداشش بود غریبه که نبود. خوب بذار یه خورده از سهمش و بخوره

------------------------------------------

با احترام به نظر انتقادی خانم یا آقای سلام علیک، میخواستم بگویم که بنظر من به عنوان یک خواننده، شخصیت و وقار یکی از ویژگی های مضخص قلمت است. اینکه عمدا بخواهی مطلب خاصی را در نوشته خاصی بگنجانی که شاید بشود از آن تعبیر ؛خاص؛ ی کرد بحثی جداست (من متوجه نشدم منظورشان چه قسمتی از چه نوشته ای بود و مهم هم نیست) اما عمیقا معتقدم جو عالب بر نوشته های تو همانی است که گفتم

سلام علیکم سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 15:44

بله نه عکس نه نوشته
ممنون خیلی کمکم کرد

نیلو دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 ساعت 15:28 http://niloonevesht.blogfa.com

این متنِ هزاااارتا لایک داشت.هزارتا! :)

عزیزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد