هفتگ
هفتگ

هفتگ

استاااااد

دیشب یک زوج مهمانمان بودند. هر دو شاغل... هر دو پرکار....  نشسته بودیم و حرف می زدیم از پول و آینده و  این چیزها ... بانوی میهمان که حین سرکار رفتنش درس هم می خواند که یک لیسانس دیگر بگیرد گفت استادی دارد توی دانشکده که به شدت مریدش شده... یک مرد چهل و چند ساله که روش های جدید و خلاقانه دارد برای تدریس .... یکبار سرکلاس شروع کرده به نصیحت که زن ها تا سی و چند سالگی و مردها تا چهل سالگی باید بدوند دنبال پول و از هر راه سخت و پر فراز و نشیبی که بگی بدست بیارنش .... بعد که به سن مذکور رسیدند با سرمایه گذاری و این حرفا کرکره سرکار رفتن را بکشند پایین و برای از اون به بعد بروند واسه خودشون عشق و حال و تفریح و کنار خانواده بودن و این قسم لذت ها تا بمیرند .... اگر هم حوصله شان از بیکاری سر رفت یک کار فان دست و پا کنند که دوست دارند مثل همین یکی دو بار در هفته تدریس کردن دلی یا پرورش گل و گیاه عشقی و این قبیل شغل ها .... ایده ی جالبی بود خدایی ولی خب ما یه کم فقط یه کم دیر از این ایده باخبر شدیم مگر اینکه یه ده سالی عدد سنی که جناب استاد فرموده اند را ببریم بالا که باز هم خودش نعمتی است... این از ما...  قصدم این بود از نظر همون زوج مذکور مسئله رو براتون بگم....

زن با استادش موافق بود و با لحنی خواهشناک از همسرش می خواست این ایده را روی زندگی شان پیاده کنند و یک کلام به شوهرش می گفت از چهل سالگی دیگر سرکار نرود و از زندگی لذت ببرند تا اندک جوانی ای هست .... مدام گلایه می کرد که همسرش زیادی خودش را خسته می کند و از پا در می آورد و هیچ وقتی برای تفریح خودش در نظر نمی گیرد جز کار و کار...من حین چایی ریختن داشتم املاک و مستغلات میهمانان را توی ذهنم حساب و کتاب می کردم و می گفتم خدایا این رفیق ما چه دل خوشی دارد ... حالا یک آپارتمان صد و بیست متری داری اوکی.... و یک ماشین رو به راه که اون هم اوکی ولی خب خرج زندگی و بچه بزرگ کردن از کجا قرار است برسد که این قدر محکم روی حرف استادتون وایستادی.... خواستم از همون آشپزخانه سینی به دست داد بزنم که آهای رفیق اصلا حواست به سن شوهرت هست که فقط سه سال دارد تا چهل؟؟ که یکهو به گوشم خورد بحث رسیده به اینجا که همین حالا چقدر پس انداز دارند و چه جاهایی سرمایه خوابانده اند و اینها که کلا با شنیدن جواب هاشون سوالم را قورت دادم و همان طور که فکم به سینی چسبیده بود چای را جلوی مرد میهمان گذاشتم و گفتم من اگر جای تو بودم اصلا از فردا سرکار نمی رفتم .... ایشون هم فرمودند که اصلا روز بدون کار رو نمی تونن تصور کنن و جمعه ها کلافه اند چون سرکار نمی رند و این حرفا .... از این آدم ها باید تندیس طلایی ساخت و گذاشت وسط شهر به خدا ....

و در آخر باز هم نظری می افکنیم به فرازی دیگر از حرف های استاد دل گنده و خوشبخت: ایشون فرموده اند که روز تولد چهل سالگیشون که هی در حال پاسخ دادن به تماس و مسیج های تبریک تولدشون بودن یکهو!! غمی عظیم وجودشون رو فرا می گیره که ای وای چهل سالم شد ها .... و بعد یکهوو تر چمدان می بندند و می روند یک سفر اروپایی و با خودشون می گن حداقل کاری کنم که پنجاه سالگی حسرت الان رو نخورم .... از این آدم ها هم باید تندیس ساخت به خدا .... دور تا دور شهر گذاشت تا مردم بروند و باهاشون عکس سلفی بگیرند.... اصلا خرج ساخت تندیس هم با من... ما که نه کار داریم نه پول داریم و نه تصمیم برای تغییر لایف استایل .... واللا...

نظرات 20 + ارسال نظر
طاها دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 21:14 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

یه کسایی هم هستن که اگه یه روز کار نکنن چیزی برای خوردن ندارن،ایده و لایف استایل و این چیزها دم گرم میخواد...کاری هم که مورد علاقه آدم باشه آدم تا آخر عمرش انجام میده.

شاد باشید

علیک سلام
بله درست می گی... متاسفانه زیاد هم هستن اون آدما....

مهدی سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 00:23 http://audiology.blogfa.com

این زوج تو چه کاری هستن به ما هم بگین بریم سراغ همون کار. ما که 3 سالی تا این مرز بیشتر نداریم ولی هنوز یک برنامه 30 ساله کاری برای خودمون چیدیم تا به یه جاهایی برسیم

برنامه ی سی ساله؟ بی خیال .... بخوای هم فک نکنم بتونی عملی اش کنی... یه تخفیفی به خودت بده.

رها- مشق سکوت سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 00:56 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

خیلی جالبه، دقیقا دیروز سرکلاس، استادمون که خیلی سنش هم بالاست و احتمالا بیشتر از سن منم سابقه تدریس داره میگفت: من آرزوم اینه که سرکلاس درس بمیرم. میگفت من عاشق تدریسم و دلم میخواد تا آخرین لحظه های عمرم مشغول به این کار باشم

والا منم اگه پول داشتم کار نمیکردم و لذت میبردم از زندگیم و میرفتم رویاهام رو محقق میکردم، اما در کنارش یه کاری هم واسه دل خودم انجام میدادم

این تندیسا که ساخته شد بگو ما هم بیایم دو تا سلفی باهاش بگیریم

حالا من یه چیزی گفتم ... پولم کجا بود خرج تندیس ساختن رو بدم

پروین سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 05:23

فانتزی های آدم های پولدار. خیلی هم خوبه ها. عااالی. اما مشکلش این است که فقط آدم های پولدار میتونند از این فانتزی ها داشته باشند. پولدار هم که میگم یعنی پوووولداااار

خب هر کی اندازه جیبش می تونه فانتزی داشته باشه ... حالا یکی می ره جهانگردی... یکی می ره ایرانگردی... یکی می ره تهران گردی... یکی هم وبگردی ...

رها آفرینش سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 06:37 http://rahadargandomzar.blogsky.com

همسر گرامیتون نمیخوان نوشتن رو شروع کنن آیا؟ جوگیریات هم که تعطیل شده این روزها...
امیدوارم که حالشون خوب باشه

توی جوگیریات یه توضیح کوتاه داده... ممنون، حالش خوبه

افروز سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 08:18

میدونی مهربان تا یه حدی قبول دارم حالا کاری به محدوده سنی که گذاشته ندارم ولی خیلی وقتا میشینم به این فکر میکنم چندسالگی بازنشسته میشم بعد میشینم برای اون موقع برنامه میچینم بعد دوباره به این فکر میکنم اصلا اون موقع دل و دماغ کارایی که الان براشون برنامه میریزمو دارم اصلا؟سرکار رفتن قطعا یه سختیایی داره ولی فکر میکنم اگر کاری رو انجام بدی که دوست داری یکم فرق میکنه مثلا اگر من کافی شاپ داشتم تو سن 50 سالگی هم دلم میخواست بشینم اونجا و از بوی قهوه اش لذت ببرم

من خودم وقتی برمی گردم و عقب رو نیگاه می کنم می بینم خیلی تفریحات و علاقه مندی هام با گذشته فرق کرده... بعضی کارا که قبلا دوست داشتم انجام بدم الان به زور کتک هم حاضر نیستم برم سراغشون... فک کنم نمی شه برای نوع تفریح ده سال بعد برنامه ریزی کرد فقط میشه یه پس انداز و یه وقت خالی ایجاد کرد و همون موقع براش تصمیم گرفت...

کافی شاپ رو پایه ام البته شبیه اونی که توی رشت رفتیم

باغبان سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 08:53 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

من با اینکه ده سال بذاریم روی سنی که استاد اشاره کردند کاملن موافقم

خب یه سری آدما هستن مثه من یواشن. به اون چیزایی که باید میرسن ولی خب یه کم دیرتر از معمول.
این آدما باید راه منحصر بفرد خودشونو پیدا کنن یعنی تا آخرش همینجوری هم یواش کار کنند پول دربیارند و در همون حین یواش هم از زندگی لذت ببرند
همه که قرار نیس یه مدل از زندگی توی این دنیا لذت ببرن.
نظر شخصی منه البته که توی سی سالگی همه داراییم یه جفت گوشواره طلا و بیست هزارتومن ته حسابم بود.

باز هم واسه خودت خوب دارایی داشتی ....

م ... سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 09:07

سلام
خیلی جالبه این آقای استاد با این همه تحصیلات و رفتن به جاهای مختلف دنیا همون حرف بابابزرگ بیسواد خدابیامرز منو میزنه ...
بابابزرگم همیشه میگفت: " اگه تا چهل سالگی چیزی شدی که شدی اگه نه دیگه هیچی نمیشی"
خدا رحمتش کنه

خدا رحمتشون کنه...
من به شخصه خیلی از حرفای قدیمی ها رو قبول دارم.

ساسا سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 09:10

بنظر من خیلی مسخرست آدم تو بهترین زمانهای عمرش (تا چهل سالگی) فقط کار کنه و بعدش فقط عشق و حال. آدمیزاد بنده عادته کسی که به کار زیاد عادت کرده عمرا بتونه بعد چهل سالگی فقط بخوره و بخوابه.
ضمنا تمام انرژی و روزای خوبه تا چهل سالگی پس چی میشه؟؟؟؟ هر تفریحی زمان خاص خودش رو داره. مثلا وقتی تو سی سالگی میشه رفت یه تور باحال و کل مسیر رو رکاب زد چرا نرفت؟ وقتی میشه با پای پیاده با یه کوله پشتی با حداقل امکانات رفت یه طبیعت بکر رو دید چرا نریم؟ من که کلا این طرز فکر 0 و 100 رو اصلا نمیپسندم. اصلا از کجا معلوم شب تولد 40 سالگی دور از جون جمع دار فانی رو وداع نگیم؟

این شکلی هم می شه به قضیه نگاه کرد البته.... ولی خدایی چقدر حالگیریه که همه چی رو ردیف کرده باشی واسه بعد چهل سال اون وقت اول چهل سالگی بمیری... از مرگ سهراب تراژیک تر می شه....

جعفری نژاد سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 11:04

از دیشب بی اغراق دو سه بار جدی به حرف های این پست و رهنمون های روشنگرانه ی استاد اعظم فکر کردم و حقیقت اینه که به دو تا گزینه بیشتر نرسیدم در مورد ایشون:

1- این که ایشون بسیار شکم سیر تشریف دارن و از سر شکم سیری بادگلو می کنند

2- بسیار رویا پرداز تشریف دارند و ترسی هم ارائه ی الگوهای رویاپردازانه شون برای دانشجویان جوانشون ندارن

فکری ام تو این کشور، با بحران شغل، با اقتصاد بیمار، با درآمدهای نه چندان مطلوب یه مرد یا زن چطوری ممکنه (با فرض اینکه از سمت خانواده ی خودش ساپورت مالی شدید نشده باشه، یا سرش به آخور ِ چالی بند نباشه) بتونه از سی و چند سالگی یا چهل و چند سالگی بی خیال کار بشه و بشینه تو خونه برنامه ریزی کنه واسه سفر اروپا و زندگیه آنچنانی. حالا اگه می فرمودن بره تو یه دهات سه وعده آب دوغ خیار بخوره و تخم مرغ از لونه مرغاش جمع کنه جای دفاع داشت ولی این که 10 سال یا 20 سال حتی به شددددت -اصش شما بوگو 24 ساعته- کار کنی و باقی عمر بشینی پاش بخوری و لذت ببری و حال کنی عمرررررن شدنی نیست، اقل کم تو ایران ِ ما

اتفاقا همون شب این بحث هم شد که توی ایران نمی شه این طور پس انداز کرد و شدنی نیست و این حرفا ... ولی هر کدوممون میشناختیم افرادی که تونستن و کردن... هی یادمون می یومد و هی میگفتیم راستی فلانی هم ... آره فلانی... البته تمام اونهایی که به ذهنمون رسید از سن قبل سی سفت و سخت به کار چسبیدن و واقعا هم موفق شدن.... شدنیه... بستگی به این داره که این سبک رو بپسندی یا نه .... دوست داشته باشی روزت از یه جایی به بعد خالی باشه یا نه دوست داری باز هم بری سرکار .... بحث این انتخابس....
حرف اصلی من این بود که اگه می تونی زندگیتو بچرخونی، با خانواده از یه جایی به بعد به لذت بردن از تتمه زندگی فکر کنی نه اینکه مثله خیلی ها تا آخر عمر بدویی و بدویی و توی پیری آخرش هم نفهمی اصلا از زندگی چی می خواستی ...

در ضمن آب دوغ خیار هم همیچین غذای ارزونی نیست واسه مثال زدن... می دونی گردو کیلویی چنده برادر؟ ( آیکون ادمی که همین دیروز هفتاد هزار تومن پول واسه مغز گردو داده)

جعفری نژاد سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 11:11

البت اینم بگم که به جد موافق تفریح ضمن کار هستم و مطمئنم تو چهل سالگی حتی تو پنجاه سالگی و شصت سالگی و بقیه ش هیچوقت غصه ی این رو نخواهم خورد که کاش زمانی رو که گذاشتم با همسرم تخته بازی کردم، یا فیلم دیدم یا مثلن با یه دوست رفتم کوه یا استخر، کار می کردم تا ده سال بعد بتونم با خیال استراحت برم خارجه یا تو داخله عشق و حال کنم. اصش چه تضمینی هست اگه من دهه ی چهارم زندگیم رو فقط کار کردم به نیت سرو سامان دادن دهه ی پنجم، اساسن دهه ی پنجمی هست یا نه. من کار کنم میراث خور بخوره؟!! می خوام نخوره، والااا

میراث خور رو خوب اومدی.... اگه تویی که سید بابا هر چی داری و نداری دست نخورده می زاری واسه میراث خورات .... حالا ببین کی گفتم.

رها آفرینش سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 11:36 http://rahadargandomzar.blogsky.com

با هردو کامنت آقای جعفری نژاد موافقم...دیگه منم بگم تکرار مکررات میشه، ولی یه تبصره اضافه کنم ...اینکه اتفاقا چون اقتصادمون بیماره از راههایی میشه پولدار شد که اصلن از ذهن من و شما دوره...چیزی که عمرا توی کشورهای اروپایی اتفاق نخواهد افتاد...و یا حتی امریکا...برکینگ بد رو دیدین؟ بنده خدا اینهمه پول داشت ولی یه شیشه مشروب میترسید بخره،نکنه دیگران بفهمن پول داره
ولی توی ایران؟...چی بگم؟

دقیقا درست می گی رها .... منم وقتی Breaking Bad رو تماشا می کردم همه اش می گفتم این یارو توی ایران بود چه حالی می کرد... می رفت باشگاه های استقلال و پرسپولیس رو عین آب خوردن می خرید هیچ کس هم نمی گفت خرت به چند ....

زهرا.ش سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 12:52 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

یک نفر تو اون کلاس نبود یه بیلاخ به محر استاد نشون بده بگه،واسه شما کار کردن با هدف سرمایه گذاری و پول رو پول گذاشتنه،واسه ما کار کردن با هدف گشنه نموندنه،سرگردون و آواره و بدهکار صاحبخونه و این و اون نبودنه!!
یک نفر نبود؟
یعنی یک نفر؟

والا چی بگم.... حتما کسی نبوده ...
شما حرص نخور .... به دوستم می گم بره بگه بهش

. سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 13:11

دوست عزیز فکر میکنم اینطور توهین آمیز صحبت کردن درمئرد ائن استاد درست نباشه.اون آدم از هنر و دانش خودش استفاده کرده و سرمایه ای بدست آورده که میتونه بعد 40 سالگیش بره تفریح.ایده زندگیش هم اینجوری بوده حالا من و شما میتونیم باهاش موافق یا مخالف باشیم.دلیلی بر توهین و زیر سوال بردن روش کسب سرمایه اش وجود نداره.دلیلی نداره هرکی وضعش خوب باشه آدم بدی باشه و هرکی وضعش بد باشه آدم خوب
ببخشید

درست می گی شما ... نظرات مختلفه و این برام همیشه جالبیه کامنتدونی اینجاست ... که چقدر نگاه های مختلف هست...
چرا اسمتو ننوشتی؟

محسن باقرلو سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 13:34

حیف شد
واسه من یه ماه دیر شده !

ای بابا ... تقصیر من شد فک کنم....

فرنوش سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 15:32

سلام. من سی و دو سالمه دوستان و همسرم 43 سالشه. تا چند سال پیش کارمند بودیم و بعد ریسک کردیم زدیم بیرون و برا خودمون کار کردیم. الان یه خونه ی پنجاه و دو متری و یه ماشین سمند مدل 83 داریم. پس انداز بانکی مون در حال حاضر 4 میلیون تومنه. همه ی اینا رو گفتم که فکر نکنید میلیاردریم. ولی طرز فکرمون اینه که باید لذت ببریم. الان سه ساله که تعطیلات کوتاهمون رو می ریم ایران گردی سالی پونزده روز هم تعطیل کردیم یه بارش رو رفتیم ترکیه، یه بار دوبی، امسال هم با اجازه تون تصمیم داریم بریم تاجیکستان البته امسال یه همسفر کوچولو هم داریم.
ما خوشگذرون های هیپی رو متهم به شکم سیری نکنید. ما طرز فکرمون یه کم فرق داره. شاد باشید و از شنیدن لایف استایل هایی که با مال خودتون تفاوت داره جوش نزنین.

تو مهم ترین ثروتی که داری اینه که با همسرت یک دل هستین و هردو یه سبک زندگی رو انتخاب کردین ... هرکسی این شانس رو نداره و خیلی ها باید تا همیشه برای رسیدن به خواسته هاشون کلنجار برن....
خوش باشید همیشه ....

نیمه جدی سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 15:39

من سرمایه مرمایه بیلمیرم ولی سه ماهی میشود که فرمایش استاد را با شکمی که سنگ بر ان بسته ام به گوش جان نیوشیده ام:)) خیلی خوبه.

عیبی نداره ... هیچی نداشته باشه برات یه اندام رو فرم داره...

مرجان اکبری سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 19:26

پول
پول عزیز

اقا خره چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 01:12

به نظر من نمیشه برای همه یه جور نسخه پیچید.
هر کسی یه جور و یه مدل بزرگ شده و زندگی میکنه
بعضیا اصلا حال میکنن با کار کردن ٫ چند وقته مخم بد جور درگیر همینجور فکرا بود ٫ با بابام حرف میزدم ٫ میگفتم من به فلان قدر سرمایه برسم دیگه برای کسی کار نمیکنم و یه کاری راه میندازم که مستقیم توش در گیر نباشم و به کارایی میرسم که میخواسته دلم ٫ جالبه که پدرم کاملا مخالف این نظر بود.
یه کم دقت کردم دیدم از نظر اون درسته ٫ روزایی میشه میبینمش تو خونه بیکاره مثل جمعه ها و تعطیلی ها ٫ کلا کلافه هست

رضوان چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 10:05

سلام
به نظرم حرف استاده یک راهه و ایده بخش هزاران راه مناسب با زندگی دیگران. مهم اینه که اون آینده نگری و محاسبه رو تذکر داده. اما در نهایت میتونیم از همین الان از ذره ذره چیزایی که داریم هم لذت ببریم هم تلاش کنیم که ده سال دیگه بیست سال نگیم نفهمیدیم چی شد!
خیلی هامون الان سالم هستیم یا اغلبمون دست و پای سالمی داریم و میتونیم از پیاده روی با کسی که دوستش داریم لذت ببریم چیزی که بیست سال دیگه مثلا شاید دیگه به خاطر پادرد و کمر درد خوشایند نباشه به اندازه الان.
همین مثال ساده تا هزار تا کار روتین روزانه. کارهایی که الان مفت و مجانی میشه انجام داد و اون موقع با خروارها پول هم لذتی نداره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد