هفتگ
هفتگ

هفتگ

کیسه زباله و نوک دماغ !

خواندن پُست قبلی هفتگ تنها حسی که در من ایجاد کرد حسرت دیر شدن بود ... و همین یک قلم کافی ست برای یک روز کامل آرام و غمگین و فکری شدن ... برای آنهایی که بین بیست تا بیست و پنج سال هستند و اینجا را میخوانند می گویم اینها را ... که همین الان بنشینید سنگهایتان را با خودتان وا بکنید به فتح کاف ... ده یا پانزده سال بعدتان چشم بهم بزنید رسیده ... فک نکنید اووووووه حالا کو تا سی و چن سالگی ... کو تا چل سالگی ... پشت سرتان است ، بیخ گوشتان است ... دیر بجمبید به جمع حسرتمندان روزگار اضافه خواهید شد عینهو یک کیسه زبالهء مشکی که از کامیون شهرداری در بیابانهای اطراف تهران خالی میشود وسط میلیونها همنوعش ... اگر قرار است کاری کنید بسم الله ... فقط باور کنید که خیلی وخت ندارید ... موفقیت و خوشبختی بیشتر از اینکه سهم نابغه ها و یگانه ها باشد ، سهم آنهایی ست که خوب و عمیق فک میکنند و آینده نگرند ... آنهایی که منطق و پشتکار و شعور دارند ... آنهایی که کمی ، فقط کمی ، جلوتر از نوک دماغشان را می بینند ... همین .

نظرات 32 + ارسال نظر
جعفری نژاد سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 21:08

و البت امکانات. من هنووووزم به شدت اعتقاد دارم که برای پیشرفت مالی از نوع چشمگیر در کشوری مثل ایران بیشتر از تلاش و پشتکار و انگیزه و شعور، بیشتر از همه چیز دیگر، به یه فنر پیشران نیاز هست یه چیزی که پرتت کنه رو به جلو اون اول کاری. البت که استثنا هم هست ولی معدود و انگشت شمار.
در ضمن به فتح کاف قربانت گردم

مهربان سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 21:26

جعفری نژاد خیلی یک دنده ای به خدا...
اون همه در جواب کامنتت فک زدم باز حرف خودتو می زنی...
باور کن به جز تلاش و پشتکار و انگیزه و شعور هیچ فنر پیشران دیگری لازم نیست... قبول کن ما نداشتیم و نکردیم و نبردیم... تمام... حالا ما نه .... اصلا دارم خودمو می گم...
من هیچ وقت این حرفا رو که چون اینجا ایرانه آدم به جایی نمی رسه قبول نداشتم...

محسن به خاطر یک روز غمگین عذرخواهی نویسنده پست قبل را بپذیر... دیووونه اس طفلی...

سپیده سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 22:12

این از اون پست هاست که مطمئنم من یکی , چند ساله دیگه هم که بگذره فراموشش نمیکنم ممنون که انقدر خوب و به موقع مینویسد

باغبان سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 22:15 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

بیست تا بیست و پتج ساله ها با شمان!
من هنوز معتقدم آدما به راه و روش منحصر بفرد خودشون از زندگی توی این دنیا لذت میبرن.
بازم بگم من یواشم؟پای وراثت و محیط،رو دیگه پیش نمیکشم.
با احترامات فائقه

fanoos سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 22:39

ینی چه کنم!؟

م سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 22:54

ای کاش در جوانی میدانستم و حالا میتوانستم!

دل آرام سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 23:02 http://delaramam.blogsky.com

من فکر میکنم هر لحظه هم که این موضوع رو کشف کنیم و متوجه بشیم دیر نیست. اون زمانی که آدم بفهمه جلوتر از نوک دماغش رو باید ببینه نقطه حرکت به سمت پیشرفته ;)

مردی رو میشناسم که توی سن 60 سالگی تازه مهاجرت کرد به فرانسه. چون ایران روزنامه نویس بود، باز هم به سمت روزنامه نویسی رفت و هنوزم که هنوزه بعد از 7-8 سال داره توی فرانسه به کارش ادامه میده.

جعفری نژاد سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 23:55

مهربان ِ عزیز

در مورد پست قبل باید اعتراف کنم که چه موقعی که می خوندمش و چه وقتی کامنت می گذاشتم به شدت با خاطراتم درگیر شدم و بدون تعارف حرف ها و الگوسازی های استادی که ازش نقل قول شده بود تو متن رو مخم بود به شدددت...

اجازه بده با یه مثال شاید بهتر بتونم دلیل حرفام رو بگم. من سال 88 تو سن 26 سالگی تو آزمون استخدامی بانک کشاورزی قبول شدم. سه ماه بعد مراحل مصاحبه ی علمی و گزینش تخصصی رو پشت سر گذاشتم و به گواهی مسئول دبیرخانه ی نیروی انسانی بانک کشاورزی اسمم رفت تو لیست 14 نفری که قرار بود از روز 14 فروردین سال 89 به عنوان کارمند پیمانی تو بانک مشغول به کار بشه. اواسط ماه اسفند، برای مصاحبه گزینش عقیدتی که شنیده بودم خیلی هم فرمالیته هستش به بانک مراجعه کردم و دو هفته بعد یه نامه از هسته ی گزینش بانک اومد در خونه که صلاحیت شما جهت کار در فلان بانک احراز نشده و اینا. دلیلش هم خیلی مشخص بود. بعد از تعطیلات نوروز پیگیر شدم و متوجه شدم نفر ذخیره ی من که یک سری مولفه های مورد تایید هسته ی گزینش رو داره به جای من مشغول به کار شده. من به این می گم فنر پیشران برای اون نفر جایگزین. به حقوق چند برابری نسبت به حقوق الان من، به امنیت شغلی، به وام مسکنی که بعد از سه سال کار بهش تعلق می گیره، به مزایای کار در بانک به عنوان نیروی کامپیوتر و هزار و یک چیز دیگه می گم فنر پیشران. کم نیستن از این قبیل فنر پیشران ها دور و بر ما مهربان جان. من به دلیل شرایط کاریم اقل کم هفته ای دو سه تا مناقصه ی بزرگ می بینم. تو خیلی از این مناقصه خیلی از پاکت های پیشنهادات اصلن باز نمی شن، خیلی از پاکت ها اصلن تو مناقصه شرکت داده نمیشه. و تو خیلی از این مناقصه ها اونی برنده میشه که زورش بیشتره یا بلده سیبیل چرب کنه. کافیه دو سه تا از این مناقصه ها رو برنده بشی تا به اندازه ی چند نسل من و روناک، تو و بابک، مریم و محسن، درآمد کسب کنی بدون درد و خونریزی. بله من هم مثل شما می شناسم معدود آدم هایی رو که البته با یه سرمایه ی حداقلی که اقل کم چند ده میلیون پول هستش یه کاری رو شروع کردن و با تلاش و ممارست خودشون و کمک خدا به چیزی که سزاوارش بودن رسیدن. ولی چند درصد جامعه این ها هستن؟ چند درصدشون بابک زنجانی و شهرام جزایری و کلی اسم دیگه هستن که هنوز رو نیومده.
تو کامنت های قبلی یه دوست عزیزی گفته بود که این استاد عزیز از هنر و تخصصش استفاده کرده. حرفی نیست. ناز شستش. اما چند درصد از مردم جامعه ی ما این امکان رو دارن که از هنر و تخصصشون به شکل مطلوب استفاده کنن. من اگه از فردا بخوام ده سال شب و روز کار کنم و درآمد کسب کنم واقعن بستر و موقعیت شغلی فراهم هست. بهم اجازه می دن یه دونه از اون ده ها هزار پروژه ی کامپیوتری که تو مناقصه ها می رسه به عزیز کرده های نسبی و سببی به من برسه تا بعد ده سال بار خودم رو ببندم؟! بهم فرصت می دن که از تخصص ام استفاده کنم؟! این ها من اسمش رو می ذارم فنر پیشران
ضمن این که یه چیزی بگم که سوء تفاهم نشه. اینایی که من میگم منظور از اون میزان درآمدی هست که به قول فرمایش اون استاد رویایی بشه تا چهل سالگی آدم خودش رو ببنده و بعد با خیال راحت بره واسه خودش. امیدوارم منظور شما درآمد ماهیانه دو میلیون و چهار میلیون و شش میلیون نباشه. چون همین الان با یه حساب سرانگشتی هم میشه فهمید که با "پس انداز" حتی شش میلیونی هم، برای خرید آپارتمان 120 متری تو یه منطقه ی متوسط تهران باس اقل کم ده سال فقط کار کرد و فققققققط پس انداز کرد. حالا ماشین و خرج زندگی و سفر و تفریح و اینا به کنار...

جعفری نژاد سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1394 ساعت 23:59

چهل دقیقه از بازی بایرن و پورتو گذشته و بایرنی که بازی رفت رو 3 بر یک باخته الان 5 بر صفر جلوئه. این ینی این که خیلی چیزا ممکنه اتفاق بیوفته ولی چیزی که بیشتر از همه ی این خیلی چیزا در جریانه واقعیت زندگیه

مرجان اکبری چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 00:00

چه خوب بود

طاها چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 00:04 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

بنده با کامنت های جناب جعفری نژاد کاملا موافقم...

شاد باشید

الهام چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 00:42 http://elham7709.blogsky.com

ای کاش بیست ساله بودم تا جور دیگه زندگیم رو میساختم.
اما شاید این جزىی از زندگیه که همه آدمها تو بیست سالگی بد زندگی کنن و اشتباه برن، حتی اگر همه ی عالم راه رو نشون داده باشن!

جناب جعفری نژاد درست میگن فنر پیشران حکم این روزهای ماست.

نیمه جدی چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 01:12

راستش من سنو ملاک نمیدونم زیاد. شایدم دارم به خودم امید الکی میدم ولی به نظرم واسه سن و سال ماها هم هنوز دیر نیست اگه واقعن دلمون تغییر میخواد. یه کم سخت تره ولی نشدنی نیست. البته روی هیچ کدوم از حرفام اصراری ندارم .
توی بیست و بیست و پنج سالگی من اصلن نمیدونستم دست راست و چپم کدومه . خب زندگی هر کس یجوریه دیگه. الانم زیاد نمیدونم چی به چیه ولی لااقل تا حدودی میدونم چی کاره حسنم.

زهرا.ش چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 01:42 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

آخه مه چقققدر می شه تفاوت ایجاد کرد؟
واقعا می شه؟
اگر می شه ورق ها برگرده و موفقیت و خوشبختی سهم آدم بشه،پس دیگه سن مطرح نیست که!اساسا این طرز تفکر که خوشبختی از آن من است،با این طرز تفکر که ای بابا من الان دیرمه،تضاد داره،نداره؟؟
حالا این استاد فرمودن 40 سالگی یه استاد دیگه شاید بفرماین 55 سالگی!
اگر شما معتقدین سن مهمه،منم می گم مثلا یه سری شرایط دیگه مهمه!
بعد این وسط،واقعا چی مهمه؟؟؟؟
حقیقت یه چیزه واقعیت یه چیز دیگه
حقیقت اینه که پورتو بازی رفت رو خیلی خوشگل برده
و واقعیت اینه که الان پورتو در مقابل بایرن،بی حیثیت شده!

سمیرا چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 08:05 http://nahavand.persianblog.ir

موافقم با اون استاد و شما و همچنین محسن خان و جناب جعفری نژاد ...همه مون توی یه چیزهایی اشتراک داریم منم فکر میکنم دیگه از یه جای زندگی به بعد باید به فکر استراحت و لذت بردن از زندگی بود ولی خب با دست خالی که نمیشه...باید یه چیزی داشت که با خیال نسبتا راحت رفت دنبال علاقه ها و استراحت و گشت وگذار...ولی با این حقوقای مشخص و نداشتن هیچ ارث و میراث و سرمایه ای به نظرت میشه همچین کاری کرد؟ من یکی که اگه بدونم یه حقوق متوسط در ماه دارم که نیازی به کسی ندارم و میتونم یه زندگی معمولی رو اداره کنم همین حالا کامپیوترمو خاموش میکنم کیفمو برمیدارم و میرم بیرون و زندگیمو فارغ از این محیطهای کار کسل کننده ادامه میدم...

habeyeangur چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 08:12 http://havashi-zendegi.blogfa.com/

خیلی زود میگذره اینقدر که جا میمونیممم

ساجده چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 09:13

منم با نظر آقای جعفری نژاد موافقم.البته نه اینکه تلاش و کوشش مهم نیست که اصل کار اما تو این مملکت برنامه ها درست پیش نمیره و با تلاش صرف به جایی نمیشه رسید.


عاقا بازی پورتو وبایرن رو ول کنید.بارسا رو بگو که پاریسن ژرمن رو رفت و برگشت سوسک کرد.

فرنوش چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 09:39

سلام به همه
جناب باقرلوی عزیز آدمی که نوک دماغش بالاترین ویوی زندگیشه نه تو بیست و پنج سالگی کاری می کنه نه تو چهل و چند سالگی. خدا کنه آدم عادت نکنه به نق زدن و اینجا ایرانه گفتن و ای وای من دیر شدن.
جناب جعفری نژاد من چند سال پیش وقتی از پژوهشگاه شرکت نفت زدم بیرون ماهی 2300 دریافتی م بود. ولی کارمندی کارمندیه چه کارمند بانک کشاورزی باشی چه کارمند یه شرکت زاقارت کارمندی کارمندیه و عادت های خاص خودش رو کم کم در آدم به وجود میاره. در مورد مناقصه که گفتید همه همین رو می گن اما ما بدون پارتی و بدون شرکت در مناقصه فقط به دلیل نشون دادن ظرافت هایی از تخصص بچه ها یه مناقصه ی پتروشیمی رو بردیم. یعنی نبردیم به ما زنگ زدن گفتن به شکل صوری شرکت کنید که ما دلمون میخاد این کار رو به شما بدیم قانونا مجبوریم بگیم اینا تو مناقصه بودن. باور کنید پارتی نداشتیم و این آقایی که بهمون زنگ زد رو حتی یه بار هم ندیدیم. از نظر مذهبی هم یه مشکلایی داریم.
آقا به جای غر زدن توانمندی تون رو بالا ببرید وگرنه ما تربیت شده های ایرانی رو توی مریخ هم ببرن می خوایم غر بزنیم

میلاد ج چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 09:44 http://jammi.blogsky.com

با درود
خواندمت. وبلاگ پرمحتوا و زیبایی داری. امیدوارم روز به روز در مسیر پیشرفت گام برداری.
ممنون میشم به منم سر بزنی.
در ضمن خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم اگه مایل بودی در خدمتم.
با سپاس

کورش تمدن چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 11:11

سلام
محسن جان معمولا ما آدما از موقعیتی که توش هستیم استفاده نمیکنیم و بعدا تاسفش رو میخوریم.پیش خودمون میگیم حالا کو تا 40 سالم بشه ولی مثل برق و باد میگذره.بهتره بجای تاسف خوردن سعی کنیم از آینده بهتر استفاده کنیم.
جعفری جان قبل از اینکه درباره کامنتت حرف بزنم میخوام بگم شما جز کسایی هستی که هرجا اسمت بیاد ازت با احترام و نیکی یاد میکنم امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید.
و حالا کامنتت:با قسمتهایی از حرفات موافقم.قبول دارم تو این مملکت روابط بر ضوابط میچربه و اصول بازی تو اینجا با جاهای دیگه فرق داره.نمونه اش همون مناقصاتی که گفتی ولی من میخوام یه چیز دیگه بگم.این وسط غیر از سطح درآمد عامل مهم دیگه توقعات آدماست.مثلا واسه خرید خونه گزینه های زیادی هست یکی میگه من فقط میخوام شمال شهر بشینم یکی تا مرکز شهر هم راضیه اون یکی به جنوب شهر و حتی حومه هم قانع هستش.یکی از دوستان ما درحالیکه میتونه حومه تهران خونه بخره ولی حاضر نیست پایین تر از پاسداران بشینه واسه همین اجاره نشینی رو در بالای شهر به صاحبخونه شدن در حومه شهر ترجیح میده.مطمئن باش این شخص 10 سال دیگه تو حومه شهر هم نمیتونه خونه بخره.اینجا مقصر خود شخصه نه جامعه.
بعضی روزای تعطیل کسایی رو میبینم که خانوادگی با موتور دارن میرن پیک نیک ولی من باماشین تنبلی میکنم.اون آدم داره با امکانات کمتر لذت بیشتری میبره.
خیلیا با همون درآمد 2 میلیونی یا حتی 1 میلیونی شاد زندگی میکنن
ببخشید زیاد حرف زدم.جعفری جان 100 بار بهت گفتم موقع ورود به موال با پای راست برو داخل باز رفتی تو گزینش گفتی پای چپ؟

بیوطن چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 11:46

کار آدم اگه مورد علاقه اش باشه تا عمر داره انجامش میده و لذت میبره ولو درآمدش بالا باشه ...مثل کار من

جعفری نژاد چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 13:59

خطاب به خانم فرنوش

جالبه. شما که خواسته یا ناخواسته عرائض من رو تایید کردید خانوم!!
"یعنی نبردیم به ما زنگ زدن گفتن به شکل صوری شرکت کنید که ما دلمون میخاد این کار رو به شما بدیم قانونا مجبوریم بگیم اینا تو مناقصه بودن" این جمله تو فرمایشات شما دقیقن معنای همون چیزیه که من تو ایران و تو سیستم اداریش ازش بیزااااارم. یک نفر بر اساس سلایق شخصیش، بر اساس رابطه و یا ضابطه یه گروه رو بر بقیه ارجح می دونه و به جای این که به همه شانس برابر بده واسه شرکت تو یه رقابت منصفانه، یه گروه رو با استفاده از یه کانال- قانونی یا غیر قانونی- در اولویت قرار می ده. این کار از اساس کار مزخرف و غیر منصفانه ای است و اساس رقابت رو که اصل ِ مناقصه هست از بین می بره. حالا چون تو این مورد خاص همای سعادت رو دوش و شما و تیم همراهتون نشسته مستقیما ربطش می دید به تخصص بچه ها و شایستگیشون. ولی چطور می خواهید من رو متقاعد کنید که هییییچ تیم و گروهی شایسته تر و متخصص تر از شما نبوده که بتونه اون کار رو انجام بده. کلا بهتره قبل از دفاع کردن از یک مساله تمام جوانب دفاعیه تون رو بسنجید چون یه دفاع بد می تونه اساسن مواضعتون رو تخریب کنه، متاسفانه البت.

جعفری نژاد چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 14:14

خطاب به کوروش تمدن عزیز

شما عزیزی کوروش جان و لطف داری به من

من کاملا با فرمایش شما موافقم البت در این مورد که فرمودین با درآمد یک میلیونی و دو میلیونی هم میشه شاد زندگی کرد. کما این که خودم هم با همین درآمد از زندگیم راضی هستم و خیلی بیشتر از خیلی از آدم هایی که می شناسم شادم و تفریح می کنم و زندگی می کنم. در مورد قناعت هم کاملا حرفت رو قبول دارم. ولی عرض بنده در مورد فرمایشات اون استاد تو پست قبل مهربان بود که خیلی کلی واسه یه جامعه نسخه صادر کرده بود که تا چهل سالگی کار کنن بعد بگیرن بخوابن تو خونه حالش رو ببرن. من اصولا با این سبک زندگی که بیست سال به صورت طاقت فرسا کار کنم و بیست سال بشینم پاش بخورم مشکل دارم. از کجا معلوم اصلن به اون بیست سال دوم برسم؟ از کجا معلوم که تو اون بیست سال دوم انگیزه ای برای زندگی برام باقی مونده باشه؟! از کجا معلوم ابزار استفاده کردن از ماحصل دسترنج بیست سال اول رو داشته باشم؟! بذار رک بگم و امیدوارم به کسی بر نخوره. اون استاد محترم اگه یه جو عقل داشت قبل از پیچیدن این نسخه واسه دانشجوهاش همه ی این سوال ها رو از خودش می پرسید و بعد که به جواب منطقی و منصفانه رسیدبه جای این رویا پردازی ها به دانشجوهاش می گفت: "تعادل عزیزانم. تعاااادل. ضمن کار کردن هم میشه از زندگی لذت برد" کما این که من خیلی بیشتر از اون آدم هایی که بیست سال کار شب و روز کار کردن و تصمیم دارن بیست سال دوم رو حال کنن آدم هایی رو می شناسم که شاد زندگی کردن و لذت بردن و تا روزهای آخر زندگیشون هم متانسب با نیازشون کار کردن. من تو گروه اینام

جعفری نژاد چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 14:24

یه عرض مختصری رو هم به عرائضم به خانوم فرنوش اضافه می کنم.

روش محترمانه و منصفانه ی نقد کردن، نصیحت کردن یا خطابه صادر کردن (حتی) با چیزی که شما ارائه فرمودین فاصله داره. شما تو نقدتون به من توهین کردید و متهمم کردین به غر زدن. بدون هیچ شناختی توانمندی هام رو زیر سوال بردید و کاملن به صورت زیر پوستی در مدح و ستایش توانمندیهای ستودنی خودتون بر اومدین. سعی کردم جوابم به کامنتتون توهین آمیز نباشه، سعی کردم مقابله به مثل نکنم و بدون غرض ورزی جوابتون رو بدم. امیدوارم موفق شده باشم و امیدوارم روزی برسه که اقل کم قشر وبلاگ نویس و وبلاگ خوان ما که داعیه ی فرهنگی بودن دارن اصول ِ اولیه ی یک نقد سازنده و محترمانه رو تمرین کنن و یاد بگیرن.
به عنوان مثال همیشه تعجب می کنم دوستی که به صدق گفتار و بی غرضی ِ خودش ایمان داره چه دلیلی داره که کامنت بی اسم بذاره؟ چه سودی داره این ناشناس موندن تو نقد، جز این که به نقد شونده یه حس مبهم می ده؟!

عاطی چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 ساعت 14:36 http://www-blogfa.blogsky.com

بستگی داره چی میخوای!

آره خیلی آ اگه بتونن یه خونه 20 متری یه جای داغون بخرن دیگه راضی ءه راضی ءن

ولی خیلی آ. دلشان پیشرفت هررووزه میخواد

کشورای دیگه رو نمیدونم

ولی توو ایران سخت میشه پیشرفت کرد
تهش اینه یه خونه بخری و ماشین داشته باشی و دوبارم سفر خارجی بری(ک اگه بشه)

بدوووون اغراق همه چیز اینجا باند بازیه
هزار نمونه دیدم ک میگم!

کسایی گه سرمایه ی زیادی داشتن ولی نتونستن وارد کار بشن.چون پشتگرمی نداشتن

حالا الهی ک ما بعد از دانشگا بریم سرکار.بعد از 30 سالم ی مسکن مهر بخریم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد