هفتگ
هفتگ

هفتگ

فکر های بلند بلند

یک.مرگ

جزییات خبر را پیگیری نکردم.اما تمام هفته را بهش فکر کردم.خبر این بود (اگر غلط دارم تصحیح کنید) هواپیما از مشهد را افتاده برود ساری و به دلیل مشکلی مجبور شده در مهرآباد بنشیند.بعد مسافران را با اتوبوس راهی ساری کرده اند.بعد اتوبوس چپ کرده و یازده نفر فوت کرده اند.خب،این یعنی چی،آن یازده نفر وقت رفتنشان رسیده بوده بعد ملک الموت دیده نمی شود با هواپیما کاریشان کرد که به الباقی مسافران صدمه وارد نشود بعد برنامه را عوض کرده و با اتوبوس به منظورش رسیده؟ کمی قصه طور نیست؟ کمی هالیوودی نیست؟ معنیش چیست.؟شما برای این اتفاق معنایی قائلید یا صرفن این ماجرا را یک اتفاق می بینید؟

دو.دوستی

یکی از دوستان قدیمی را یک جایی دیدیم،خیلی موفق شده و مدیر شده و پیشرفت کرده،بعد یک ساعت داشت به جانمان نق می زد که چرا جمع می شوید دور هم ایکس باکس می زنید من را خبر نمی کنید حالی که همه می دانستیم نه اهل بازی است نه با ما حال می کند نه وقتش را دارد اما یک چیزی که من اسمش را عضو گروه بودن می گذارم را کم داشت.یک جایی که یادم نیست خواندم که این روزها قدرت انسان ها به ثروت و اصل و نصب و توانایی های خاص نیست.قدرت آدم ها به گروه های اجتماعی است که به آنها تعلق دارد.هر چه در گروه ها و جمع های بیشتری عضویت داشته باشید ،هر چه دوستان بیشتری داشته باشید ،هر چه آدمهای بیشتری را بشناسید انگار قوی تری به نظر می رسید.مثلن من وقتی دوستی را می بینم که با یک گروهی رفته کوهنوردی بعد با گروه دیگری آخر هفته رفته تئاتر دیده بعد با تعدادی از دوستانش موسیقی تمرین می کند،بعد گروه کتابخوانی و نقد فیلم هم دارد بعد با همکارانش می رود مسافرت خانوادگی فکر می کنم خوش بخت تر است و بهش حس احترام بیشتری دارم نسبت به آنکه....هیچ فقط کار می کند و فقط با خانواده اش دوست است و فقط و فقط و فقط...دیروز با دوستم می گفتم باید قدر همین دوستی های دم دستیمان را بدانیم،براش وقت بگذاریم،هزینه هاش را پرداخت کنیم،باید گلمان را که نامش دوستی است دوست بداریم.

سه.خدای چیزهای کوچک

شاید یک باور پوچ و بی خودی باشد و اصلن من نمی دانم از کجا و کی در باغچه ی کوچک ذهن من ریشه دوانده و پا قرص کرده،من فکر می کنم وقت هایی که غذاهای ساده می خورم خوش خلق تر و سر حال ترم.و برعکس وقتهایی که غذاهای سنگین و فست فودی می خورم اخلاقم بدتر می شود.من عاشق نان و پنیر و گردو و چای شیرینم.می توانم روزی سه وعده نان و پنیر بخورم با گوجه و خیار با هندوانه با خربزه با همه چیزهای خوب .بعد فردای روزی که همچین شامی خورده ام شاد و سرخوش و سبک بال و پر انرژی و شنگولم.اما شب هایی که پیتزا می خورم یا محصولات گوشتی فراوری شده مثل کالباس و سوسیس و شنیسل و مرغ سوخاری و سیب زمینی سرخ شده می خورم فرداش بی طاقت و اخمو و اخلاقم گه مرغی است.اصلن نمی دانم واقعن تاثیر این غذا هاست یا تلقین .! هر چه هست باشد.کسی نمی تواند این ادعا را رد کند که هر قدر نان و پنیر و گردو و گوجه فرنگی مهربان و توی دل برو و خودمانی هستند پیتزا و بال مرغ و جوجه سوخاری و کنتاکی و هات داگ و چیز برگر نچسب و عصا قورت داده و معذب و خورده شیشه دار هستند.

چهار.تولد

الان که دارم این وبلاگ را به روز می کنم،دو سه ساعت دیگر فرزند برادر مریم به دنیا می آید.داشتم فکر می کردم به غیر از قدم نورسیده مبارک چه حرف های دیگری باید زد به دوستی که پدر می شود.هر کودکی با آمدنش اول امید را می آورد.یادم باشد بگویم که به امید روز های بهتر.هر کودکی با آمدنش برکت هم می آورد.این یک باور شخصی است.من هر چه دوستانم را دیده ام این باورم بیشتر تایید شده ،با بچه دار شدن اوضاعشان سر و سامان بهتری یافته.بعدی بی شک عاطفه است.مهربانی است.کودک همه اطرافیانش را مهربانتر می کند .می آید و رابطه ی پدر و مادرش را محکمتر می کند.و هدیه آخر شادی است.همان طفل معصومی که این روزها گم شده است.شادی.بچه دار شدن خیلی خوب است.جددن تبریک دارد.

با همه ی این حرف ها کمی که با عینک سخت گیری خودم نگاه می کنم،اگر کسی بابت جبران و یا برای پر کردن جای خالی هر کدام از این هدایا بچه دار شود ،.....نمی دانم،امم،،،،یک رگه هایی از خودخواهی و خودشیفتگی لازم است تا کودکی را به دنیا بیاوریم.نصیحت و مشاور لازمم گمانم.

نظرات 14 + ارسال نظر
پروین یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 06:56

یک، منوط به این است که به تقدیر باور داشته باشیم یا نه. من باور دارم و معتقدم که بنا به علم خداوندی این ۱۱ نفر باید از بقیهء گروه مسافران جدا میشدند و به مرگ مقدرشان میرسیدند.

دو، شاید حس رضایت قلبی و اعتماد بنفسی که این انسانهای دوست داشته شده و در گروههای اجتماعی مختلف پذیرفته شده در وجودشان دارند باعث جذب احترام سایرین برایشان میشود. نه تنها احترام برانگیز بلکه غبطه برانگیز است اگر کسی اینگونه باشد. این را منی که دوستی های عمیق و واقعی را در ایران جا گذاشتم و اینجا از روی جبر مکان و زمان به دوستی هایی قناعت کردم کاملا و با تمام وجودم درک میکنم.

سه، با کل این بند موافقم. چند سال پیش یک داکیومنتری در این باره دیده بودم که دقیقا از این نظریهء شما دفاع میکرد و معتقد بود روغن های اشباع شده؟ نشده؟ saturated fats در زمان طولانی شانس ابتلا به افسردگی را افزایش میدهند. من خودم فکر میکنم احساس تقصیری که خوردن غذاهای ناسالم در شخص مطله بوجود میاورد و اینکه به بدنش و سلامتش خیانت کرده، باعث میشود که مود و حالتهای روحی اش به دنبال مصرف این غذاها عوض شود. وگرنه که اگر این نگرانی را نداشته باشد عین خیالش هم نخواهد بود. غذای سبک و سالم و بخصوص نان و پنیر و مغز گردو و ....... که واقعا نعمتی است که هیچ کس نباید از خودش دریغ کند.

چهار، تمام اینهایی که گفتید در اصل خودشان کاملا متین و درست هستند. بخصوص برکت، که بنظر من هم با ورود هر فرزند وارد خانواده میشود، اما فکر نکنم در دنیای سخت و بیرحم امروز و در مورد قشر کم درآمد خیلی امکان ظهور عملی داشته باشد (از خودم شرمنده ام که سختم است افکارم را به فارسی آن طوری که دلم میخواهد بیان کنم) متاسفانه خیلی وقتها فشارهای مالی اضافه شدن یک نانخور جدید به جمع خانواده این " بلسینگ" هایی که گفتید را در خانه کمرنگتر هم میکنند. الهی که قدم نورسیدهء عزیز شما مبارک باشد و همراه خیر و برکت و سلامتی

رضوان یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 09:30

سلام
کل هفته منتظر پست شما هستم و آخر شبی هی هفتگ را رفرش میکردم! که آخر همسرم گفت بذار صبح چک کن.

فرنوش یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 09:32

سلام،
با دو و سه کاملا موافقم.
در مورد یک نمیتونم حرفی بزنم چون کلا به اخبار بی اعتمادم.
و در مورد 4، دوست دارم بگم خیلی خوبه که زوجها به خاطر یه هدف خوب تصمیم به بچه دار شدن بگیرند ولی راستش خودم هیچ ایده ای در مورد اون هدف خوب ندارم:-D

دل آرام یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 10:25 http://delaramam.blogsky.com

برای مورد اول واقعا متاسفم و هیچ اسمی رو نمیتونم روش بذارم. فقط میتونم اینطور به ماجرا نگاه کنم که هر کدوم از ما قراره بمیریم و هرکس به نحوی...
با جمع های دوستی متفاوت خیلی موافقم. اصلا هر کدوم از گروه ها حال و هوای خاصی به آدم میده و روح آدم رو تازه میکنه. اما به شدت به داشتن یکی دو تا دوست صمیمی و نزدیک هم اعتقاد دارم.
درمورد غذا میتونم بگم وقتی سبکتر غذا میخورم حال و هوام بهتره. چون خواب الوده و سنگین نمیشم، تمرکزم هم بیشتره. فکر میکنم دلیل علمی داشته باشه. بالاخره هر چه غذا سنگین تر باشه دستگاه گوارش باید زحمت بیشتری براش بکشه در نتیجه گردش خونی در ناحیه دستگاه گوارش شدیدتر میشه و به نقاط دیگه سهم کمتری میرسه.
قدمش پر از خیر و برکت و خونه شون همیشه پر از شادی. اما اعتقاد شخصیم اینه که بچه دار شدن برای پر کرن عواملی که نام بردین خودخواهیه. یعنی موجود دیگه ای رو بیاریم به دنیا برای اینکه که نقاط خالیه زندگی خودمون رو پر کنیم.(البته که بنده نه ازدواج کردم و نه مادر هستم و شاید صلاحیت نظر دادن در این باره رو نداشته باشم)

جعفری نژاد یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 10:41

عالی بود مسعود، عااالی

محسن باقرلو یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 12:20

مسعود چرا ملتُ اذیت میکنی ؟!
تا صُب بشینن هی رفرش کنن
انقد درس زندگی میدی اینجا
خب یه کم خودت یاد بگیر !!
بدبختی داریما !

مونا یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 12:28

آقا طیب من خواننده قدیمی شما و همسرتون هستم و مشتاق خوندن قلمتون. تابحال برای شما نظری نذاشتم گرچه خیلی وقتا نظرم میومده! بخصوص برای همه قسمتهای این پست فکرها و اعتقادها و نظرات زیادی دارم. ولی فقط برای قسمت آخر پستتون میخوام بگم خودتون رو از نعمت بچه داشتن با هیچ قسم بهانه ای محروم نکنید. رحمت و برکت از زندگی تون میباره. بزرگتر میشید. و باید سعی و تلاش کنید که اون بچه رو هم بزرگ کنید. خدا همین رو میخواد. این سعی و تلاش رو از ما میخواد که هم خودمون بزرگ بشیم و هم روی دیگران اثر خوب بذاریم. تردید نکنید و اجازه ندید شیطون با ایرادهای بنی اسراییلی شما رو از این راه راست باز بدارد! میبخشید. نمیخوام نظرم شکل امری و دخالت توی مسائل شخصی و اینا داشته باشه. فقط بعنوان یه مادر که این لذت رو چشیده و همراه همه ی سختیاش بزرگ شده و دست آخر همون لذته براش مونده، و بعنوان یه همسر که مردش رو در قامت و لباس پدر دیده و تغییرات اون رو هم حس کرده، حرف زدم. ان شالله عاقبت شما و همسر نازنینتون هم ختم به خیر بشه. از طرف بنده به ایشون عمه شدنشون رو تبریک بگید.

ساتین یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 15:48 http://sapphiree.persianblog.ir

چقدر پستهاتون دلنشینه آقا طیب ، بعد از هر بند خوندن هی میگفتم راست میگه ها !

ز یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 23:23

گه مرغی راخوب اومدین !واقعاکلمه ی جامع وکاملی هست برای بیان اون حال وخلق وخوی بعدبعضی غذاها!!!!بعدازخوردن تخم مرغ اخلاق من دقیقا گه مرغی میشه!!

مرجان اکبری یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 23:24

الهام یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 23:55 http://elham7709.blogsky.com

همه بند ها به کنار...
بند آخر زیبا و دوست داشتنی بود و از جنس زندگی. هر کودکی که پا به دنیا میزاره انگار اولین تولد روی زمینه و هرگز از هیجان و اشتیاقمون برای لمسش کم نمیکنه...

نبات دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 ساعت 08:49 http://be-live.blogsky.com

جایی خوندم که تک تک سلولهای بدن ما در واقع غذایی هستند که ما می خوریم ... عجیب نیست این تأثیر ...

پرهون دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 ساعت 11:48 http://printemps.blog.ir/

وای شما چطوری انقد خوب و متفاوت می نویسید؟
من عاشق شنبه های هفتگ شدم.

خورشید پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1394 ساعت 12:17

خدای چیزهای کوچک

خدای من خدای سادگی ها و عشق های ریزه میزه س.
خدای ماهی گلی و حسن یوسف و نون و پنیر و ریحون..
خدای آب دوغ خیار..
خدای گوجه سبز و شاتوت..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد