هفتگ
هفتگ

هفتگ

سکته مغزی

پارکیسون پدر من این اواخر خیلی شدید شده و غذا خوردن و براش مشکل کرده ، دکتر بابام  گفت باید پدر و ببری یه مرکز تخصصی که بیماران سکته ی  مغزی و  اونجا فیزیو تراپی می کنند ...اونجا یه سری فیزیوتراپی خاص هست که باید پدرتون انجام بده ....


دیروز صبح با پدرم رفتم به اون مرکز که تمام بیمارانش سکته  ی مغزی کرده بودند و قسمتی از بدنشون لمس شده بود ... ساختمان دو طبقه بود و من توو اون دوساعتی که اونجا بودم تمام بیمارانی که اونجا اومدن و فیزیو تراپی انجام دادند و شمردم ..



27 نفر اومدند و 11 نفر اونها از من کوچکتر بودند.... این موضوع حالمو بد کرده بود ,...


احساس می کردم زندگی چقدر پوچه و ما چقدر سر مسائل کوچک زندگی به خودمون تلخ می کنیم 



 بعد از اومد از اون مرکز من  احساس می کردم  کدورتها و مسائلی که در وجودم هست چقدر چیپه  ....البته این احساس چند ساعت پایدار بود 


نکته ایی که می خواستم بگم این بود که واقعا من باید دو تا پاهامو از دست بدم تا دید بهتر و معنوی تری به زندگی داشته باشم و اصلا اون حس در اون شرایط ارزشمنده یا نه ؟

نظرات 18 + ارسال نظر
خواننده پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 22:32

سلام
لطفاتلفن یاادرس این مرکزرامیفرمایید؟
مادرم سال قبل سکته شدیدمغزی داشته
اگراین مرکزراببینم وموثرباشه مادرمواونجاببرم فیزیوتراپی
متشکرم

سلام متاسف شدم خدا شفا شون بده خیابان باقر خان نبش اتوبان چمران مرکز تخصصی فیزیو تراپی تبسم تلفنشو هم می تونید از 118 بگیرید اگه بازم کمکی از دستم بذ اومد بگید

فرنوش پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 22:42

مجبوریم آقا میفهمید مجبووووووریم. مجبوریم اینقد چیپ باشیم. مجبوریم روشنفکرنما باشیم. مجبوریم از زشتیهامون بد بگیم ولی دو دستی بچسبیمشون. مجبوریم چون الگو نداریم چون فرهنگمون این شده. چون الگوها قلابی ن چون ما بدبینیم. چون اجازه نداریم خوبها رو باور کنیم و نسبت به بدها فقط حق داریم بنالیم و جک بسازیم. چون از بچگی ذهنمون رو مخدوش کردن ما هم علاقه ای به ترمیمش نداریم.

ممنون از نگاه زیباتون.

مرجان اکبری پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 22:58

لایک به کامنت فرنوش

n پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 23:38

لایک ب مرجان و فرنوش، فرنوش جان حرف دل همه رو گفتن

نینا پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 23:54

قدر سلامتی را کسی میداند ک ب مرضی دچار شود

مهدی جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 00:34 http://audiology.blogfa.com

سلام آرش جان. حالا اگه من بیام بگم حرف ن پارکینسون رو جا انداختی که حرف چیپی نزدم؟

رها آفرینش جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 00:37 http://rahadargandomzar.blogsky.com

فرمایشتون کااااااملا متینه،نه به نظر من اصلا ارزشمند نخواهد بود اون حس...چون احتمالا از درد مجبوریه!

پروین جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 06:50

جایی خوانده بودم که بسیاری از آدمهایی که به یک بیماری لاعلاج یا صعب العلاج مبتلا میشوند به درجهء خاصی از فرهیختگی میرسند که در آدمهای سالم کمتر دیده میشود. نمیدانم از ترس نزدیکی مرگ است و از دست دادن عزیزان یا هر چه، اما بنظر من خیلی غم انگیز است. ما مریضی داشتیم که بی ادب ترین و متوقع ترین و متکبرترین آدم دنیا بود. تیپیکال زن میانسال تحصیلکردهء هندی که آدمهای نژادپرست میگویند. انگار لازم بود سرطان متاستاتیک لاعلاج بگیرد تا بفهمد که میتوان خوب بود. میتوان به همه از بالا نگاه نکرد و مودب بود. من از این تغییر در او از صمیم دل استقبال کردم اما دکترمان و همکارم که هر دو هندی اند، نسبت به این تغییر بدبین اند. نمیدانم ... اما دعا کرده ام خوب بشود و خوب باقی بماند. جسمی و رفتاری

رها آفرینش جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 13:43 http://rahadargandomzar.blogsky.com

راستی بخاطر پدرمحترمتون متاسفم...خدا شفاشون بده...
میدونستین امروز روز بیماریهای صعب العلاج و خاص هست؟

زهرا.ش جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 14:55 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

خدا به پدرتون شفا بده!
و همینطور بابابزرگ من
و همه مریضا

سهیلا جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 15:50 http://rooz-2020.blogsky.com/

آرش عزیز برکت خدا شامل حال شما و پدرگرامی باشه ان شاالله

با کامنت فرنوش عزیز هم کاملا موافقم

فرنوش جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 16:52

فیلمی دیدم در مورد اعتصابات کارگری.کارگرهای معادن بی پولی و گرسنگی رو تحمل میکردن تا به خواسته هاشون برسن. این وسط دو تا از کارگرها تو لاتاری مبلغ هنگفتی جایزه بردن. با جایزه شون توی شهر برای خودشون یه زندگی شاهانه ترتبیت دادن. دیالوگ آخرین فیلم از زبان یه روزنامه نگار این بود:"این اعتصاب به هیچ جا نمیرسه چون هیچکس بهش باور نداره. اون دو تا مبتونیتن با جایزه شون به ادامه ی موفق این اعتصاب کمک کنن ولی چه حیف که در وجود همه ی ما ابن منش پولدوستی وجود داره"

ببخشید طولانی شد ولی اینو تعریف کردم که به سوالتون ج بدم. نه. این تغییر در اضطرار روزهای بی نعمتی ارزشی نداره چون از سر اجباره و اگه نعمت برگرده دوباره همون آشه و همون کاسه.

سکوت شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 09:29 http://www.sokooteashena.blogfa.com

برای پدرتون متاسفم. انشاالله که زودتر شفا پیدا کنند
آسون گرفتن زندگی رو همه دوست دارن همه دلشون میخواد که یه زندگی پر از آرامش و بدور از کینه و تنش داشته باشن
اما گاهی واقعا چیزهایی پیش میاد که هر قدر هم که به خودت تلقین میکنی که نباید سخت بگیری باز هم فایده نداره

رضوان شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 19:41

مجبوریم آقا میفهمید مجبووووووریم? مجبوریم اینقد چیپ باشیم? مجبوریم روشنفکرنما باشیم? مجبوریم از زشتیهامون بد بگیم ولی دو دستی بچسبیمشون? مجبوریم چون الگو نداریم? چون فرهنگمون این شده? چون الگوها قلابی ن? چون ما بدبینیم (موافقم). چون اجازه نداریم خوبها رو باور کنیم؟ و نسبت به بدها فقط حق داریم بنالیم و جک بسازیم؟ چون از بچگی ذهنمون رو مخدوش کردن؟ ما هم علاقه ای به ترمیمش نداریم (موافقم)
......
سلام فرنوش عزیز. قبول دارم که همه چیز سر جای خودش نیست اما واقعا مجبوریم؟ بسیار کسانی که خواستند طور بهتری باشند و شده اند.
الگو نداریم؟ واقعا الگو نداریم؟
اجازه نداریم؟
به نظرم کلاهمون رو قاضی کنیم.
خوب بودن سخته و بهایی داره و هر کسی حاضر نیست بهاشو بپردازه اگه ما بهاشو نمی پردازیم گردن اجبار و فرهنگ و الگو و اجازه و غیره نندازیم و خودمون رو مجبور و مطیع تصور کنیم.
همه مون میدونیم اون کاری که دلمون میخواد به هر ضرب و زوری انجامش میدیم. حالا عنی نشه غیر علنی.نمونه ش هم فراواااااان. توی قانون شکنی ها، توی نامسلمانی ها، توی غیر انسانی رفتار کردن، توی از اون ور بودم افتادن.
میخوام عرض کنم نگاهمون به زندگی دیگه به اختیار خودمونه انصافا.

رضوان شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 19:47

بوم*

هدیه شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 22:02

راست میگید, من خودم به شخصه بعد از اینکه بیمار شدم قدر زندگیم و همسر و بچم و هرچیزی که دارم بیشتر میدونم.
شکر خدا الان کاملا خوب شدم ولی هرسه ماه یبار باید آزمایش بدم , با خودم داشتم فکر میکردم چرا باید همش استرس این مریضی رو داشته باشم که نکنه یه وقت برگرده ...شاید این ها همش بهونه ست تا من هیچ وقت خدا رو فراموش نکنم و ازش فاصله نگیرم.
برای من دعا کنید, هم آرامشم با وجود دوتا بچه و هم اینکه بیماریم دیگه هیچ وقت برنگرده

آرام یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 18:15

همینکه هوای بیرون بهمون می خوره همه چی یادمون می ره

خواننده یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 21:18

متشکرم که جوابمو دادین وممنون که همدردی می کنیدامیدوارم که شماوعزیزانتون همیشه تندرست وشادباشیدوخداوندبه پدرعزیزتون شفاعنایت کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد