هفتگ
هفتگ

هفتگ

قدیم تر ها که پیکان سلطان و حاکم بلا منازع جاده هابود من یک قاعده ی کلی را کشف کرده بودم که بی برو برگرد در مورد همه ی پیکان سوارها صدق می کرد،از هرکس می پرسیدی که ماشینت چطوره ؟ بی مکث و فکر می گفت عالیه ،حرف نداره،عروسکه ، تمام ایران رو باهاش گشتم،منو تو جاده نگذاشته و...... به نظر شمااگر این سوال را الان از دوستانمون  در مورد موبایل بپرسیم چه جوابی می گیریم؟بد نیست، هی،دوربینش ضعیفه،باطریش خوب نیست، کوچیکه، قدیمیه و ........

پدر و مادر من هر دو گوشی هاشون قدیمی و گوشت کوبی و نسل اولی هست،هفته ی پیش که به مادرم یاد دادم چراغ قوه ی موبایلش را روشن کند ذوق کرده بود و خوشحال بود .برای پدر هم کاری کردم که با گرفتن مثلن عدد ٤ شماره ی من که چهارمین فرزندشم گرفته شود و کلی کیف کرده بود با این امکان موبایلش......

ماجرا این است که پیکان باید راه می رفت و توقع و انتظار همه همین بود کاری نداشتیم که اتاقش سرطان بود و سرو صدا داشت و کولر و کروز و سانروف و گرمکن صندلی نداشت و صدتا هم بیشتر نمی رفت،راه می رفت و ما هم همین را می خواستیم،پس راضی بودیم.ماجرا این است که پدر و مادر من تلفن می خواهند برای زنگ زدن به فرزندانشان ،بنابر این از موبایلشان راضی اند.از زندگی شان هم راضی اند...

انگار تا همین چند سال قبل فلسفه ی همه چیز ساده تر بود و انتظارات معقول تر و ساده تر،این بود که میزان رضایت هم بیشتر بود.من فکر می کنم میزان رضایت ما،از ماشینمان از موبایلمان و از رابطه هایمان بستگی دارد به انتظارات و توقعاتمان در روزهای ابتدایی ،در روزهای انتخاب ،روزهای شروع رابطه، روزهای شروع دوستی ،قدم زدنها،کافی شاپ گردی ها،پارک رفتن ها،خیال بافی ها،ذوق کردن ها،شعر خواندنها،نامه نوشتن ها،دوست داشتن ها،دوست داشته شدنها،شادی ها،سرخوشی ها،مستی ها،بدمستی ها.

نظرات 14 + ارسال نظر
زینب یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 08:38

"انگار تا همین چند سال قبل فلسفه ی همه چیز ساده تر بود و انتظارات معقول تر و ساده تر،این بود که میزان رضایت هم بیشتر بود"
من از دید دیگه بهش نگاه میکنم
قدیمی ها به پیکان راضی بودن, چون بقول خودتون سلطانی بوده واسه خودش, انواع و اقسام ماشین ها با امکانات متنوع نبوده, همه وسایل نقلیه فقط ساخته شده بودن واسه "رفتن"!
و....
وقتی یه چی کمه یا نیست, توقعی هم ازش نیست!

باشه قبول،اما یه جایی هم این نبودنه خوب بود

دل آرام یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 10:11 http://delaramam.blogsky.com

وقتی همه چیز رو کامل میگید سخت میشه چیزی بهش اضافه کرد. فقط میتونم بگم همینه، درسته حرفتون...

با تچککر

بهار یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 10:26

قدیما با پیکان تا مشهد میرفتیم ،مادراشون تمام طول سفر بچه رو تاشون بود،حالا من تا سر کوچه هم بی کولر نمیرم،بچه هم که عمرا بغل کنم، هیچوقتم مث قدیما خوش نمیذاره بهم، اون روزا باربند هم میرفتیم و آآشپزخونه هم تو هر سفری همکارمون بود، اون وقتا گاهی شبا کنار خیابون حتی بدون چادر و کمپ، الان از هتل و غذای بین راه بهونه میگیرم،الان به خاطر یه سریال سفرمی کنسل میکنم، انگار خوشگذرونی یادم رفته

اخ اخ اخ یه موقعینی هم بود که استامبولی بین راه بود که روی پیک نیک داغ می شد و ته می گرفت

گنجشک یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 10:44

همسر همیشه به من میگه از بقیه توقع نداشته باش تا اگر کوچیک ترین کاری برات کردن ذوق مرگ بشی ولی اگه انتظار داشته باشی بهترین هدیه رو هم بهت بدن چون انتظارشو داشتی خوشحالت نمیکنه
البته به نظرم در مورد روابط افراد این نظریه درسته ولی در خصوص خیلی مسایل شاید اگه همش به کم قانع باشی جلوی پیشرفتت گرفته بشه
یعنی باید یه تعادلی داشته باشی که هم خوشحال باشی از داشته هات و هم به شرایط بهتر فکر کنی

اولین باره که با اون همسر قازقولنگت موافقم

طاها یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 11:55 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

توقع به جا داشتن یا بعضی از مواقع اصلا توقع نداشتن خیلی سخته.

ممنونم،مطلب خیلی خوبی بود
شاد باشید

مخلصیم

گنجشک یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 14:21

این مشکل الان در مورد بچه ها حادتره
هرچی براشون هدیه میخری باز میکنن یه نگاه میندازن بعد پرتش میکنن اونور آی آدم ضایع میشه
در حالیکه هم سنهای ما شاید هنوز هم از یه جعبه مدادرنگی بیست و چهار رنگ که آرزوی بچگیمون بود خوشحال بشن

جعفری نژاد یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 14:29

وووووووی خدای من
محسن بیااااا

مسعود کرمی داره جواب کامنت می ده.
ووووووووی چه باحااااله

رها آفرینش یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 14:35 http://rahadargandomzar.blogsky.com


راستش منم دیدم جواب دادن،برگشتم از اول نگاه کردم اسم نویسنده رو... گفتم شاید آقای جعفری نژاد نوشته!
ولی کامنت شما رو که دیدم ترکیدم از خنده

گلنار یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 20:01

من فکر می کنم آدم ها دوست دارند که در رابطه ای باشند که همیشه کشف درش باشه.شاید برای یکنواخت نشدن و ادامۀ کشف باید رشد کرد و هم جهت شد حتی.

بعد هم اوائل رابطه و نقش خیال و لذت کشف و این داستانها خوب مشخصه که خیلی آسونه زحمتی نداره جز عشق و خوشی.خسته نباشید !

اصل مطلب تکون خوردن ها, خود را دیدن ها, نو شدن ها
قسمت بعدی سریال می باشد و مرد میدان در این قسمت مشخص می شود.البته این قابل توجه کسانی ست که در پی کشف خویشند.

بازی و بازیگوشی هم اغلب آدمها دوست دارند.خیلی ها تنها لذت می بینندش.خیلی هام می فهمند که بازی تمرین یک مهارتهایی ست که توام با لذته و یک جایی تو رو از هدف بازی میندازه بیرون که ببینی خارج از بازی چی وجود داره.

خیلی حرفها میشه زد و در نهایت هر آدمی خودش انتخاب میکنه چگونگی رفتارش با زندگیش رو.

الهام یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 21:21 http://elham7709.blogsky.com

درسته اون موقع ها کم بود و همه بهش قانع بودن،
این موضوع رو من الان تو روابط زن و شوهرهای امروزی میبینم.
وقتی که دیگه نمیدونیم چی خوشحالمون میکنه و به خاطر همین نمیتونیم طرف مقابلمون رو هم خوشحال کنیم. مادر بزرگ هامون با همه چیز میساختن چون جایی رو جز خونه شوهر نداشتن، نه کاری بلد بودن نه سوادی داشتن، پس می ساختن و از هر چیزی ایراد نمیگرفتن، اما الان اکثر خانومها کار میکنند درامد دادند، بعضی ها خونه یا ماشینی دارند، و تا تقی به توقی میخوره میگن نخواستیم خودم همه چی دارم میرم حرف زور نمیشنوم. اینجوری میشه که آدمها کم طاقت میشن و نمیدونند دلیل کنار هم بودنشون چیه!
دنیای امروزی زبونمون رو دراز کرده ولی در عمل دستمون از همه چیز کوتاهه و به هیچی نمیرسیم.

مرجان اکبری یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 23:09

خیلی خوب بود

عاطی دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ساعت 00:26 http://www-blogfa.blogsky.com

موافقم:گل

پیرامید دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ساعت 12:54 http://lifeformyself.blogsky.com

خیلی خوب می نویسید.... ممنون...

خورشید سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1394 ساعت 01:36

من عاشق استامبولی بین راهیم که سر پیک نیک گرم میشه و ته می گیره تو قابلمه ی روحی و خرت خرت قاشق ته قابلمه و ماست کیسه ای و شربت سکنجبین که همیشه پای سفره ی مامان بزرگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد