هفتگ
هفتگ

هفتگ

شما که نگاهت پرنده داره...

می دونی چیه خاتون؟!
قولی ِ اون خره تو شهر قصه: " تقصیر ما که نبود، هر چی بود زیر سر ِ چشم تو بود"

راستیتش ما روی پشت بومای این محل قد کشیدیم و شدیم این قدی. از این پشت بوم به اون پشت بوم! یه روز دنبال شازده قرمزیه خودمون، یه روزم به طمع ِ طوقی ِ وامونده ی خال ِ آسمون. حالا بعد ِ یه عمر جاهلیت و بیست و خرده ای سال که متصل، صبح علی الطلوع، چشمامون رو کف پشت بوم پای ِ گنجه ی کفترا باز کردیم و شب صدای قور قورشون شد لالایی ِ توی گوشمون و باز کف ِ همون پشت بوم سرمون رو زمین گذاشتیم. بعد ِ کلی تابستون که واسه جلد کردن جوجه هایی که تازه پرشون تیز زده بود زیر آفتاب ِ تموز، هی دونه پاشیدیم و هی پوست انداختیم و هی ریز ریز مشکی تر شدیم جخ همین چند وقت پیش نشستیم و با خودمون شیش و بش کردیم که: "بسه دیگه پسر! دل بکن از آسمون و دلبری کردن این لعبتا. تا باطل نشدی دست وردار" خلاصه که یه روز کفترا رو کردم تو گونی و بردم شابدولعظیم سپردم دست آقا، بعد نشستم پای گنجه ی خالی و زار زدم تا عاقبت کندم دله رو از آسمون، اومدم روی زمین، مثل شوما، نزدیک شوما. اما از شما چه پنهون دیگه حساب اینجاش رو نکرده بودم که این ریختی زمین گیر بشه دل ِ لا مروتم، بی حساب و کتاب...

مخلص کلوم، امروز اومدم که بگم: نازنین، می دونستم که نگات پرنده داره، هزار هزار، اما حالیم نبود این همه پرنده ای که از کبوتر خون ِ چشمای شما پر می گیرن، نا غافل جلد ِ کبوتر خونه ی سینه ی ما می شن! تا اومدم بجنبم و خودمو جمع و جور کنم، قُرق کردن دل ِ بی صاحب رو، به خدااااا. خواستم بگم ما که پشت بند ِ همون نگاه اول، خواب و خوراک بهمون حروم شد پنداری، از غذا رفتیم کل یووووم! اما عشقی، اقل کم فکر آب و دونه ی این زبون بسته ها باش، روا ندار که تلف بشن این طفلکیا. آه ِ کبوتر گیراست تصدقت بشم، از ما گفتن...

نظرات 18 + ارسال نظر
فرنوش یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 23:58

لایک

نورا دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 00:12

ای جاااااااااااان چی بگم آخه محشر بود دیگه مثل همه ی خاتون نوشتاتون
نیلا خانم گل ما چطوره پدر جان؟؟؟ خاتون عزیز خوبن انشاالله؟؟ خدا حفظ کنه خودتون و
عزیزاتون رو

آه کبوتر گیراست..... عالی بود مرسییییی

n دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 00:28

بیگ لایکککک

یک خوانندۀ قدیمی دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 00:30

بپذیرید ارادت منو و قلم فرسایی کنید به همین زیبایی!

زینب دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 01:03

ای جاااان

الهام دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 01:11 http://elham7709.blogsky.com

اما عشقی، اقل کم فکر آب و دونه ی این زبون بسته ها باش،

خوب بود، خوب بود. ایول...

پروین دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 03:33

چند روز پیش داشتم به خالهء کوچکم فکر میکردم. زنی که خدایگان سلیقه است. در همه چیز. نقاش زبردستی است. قلمش بسیار زیباست. هنرمندترین خیاطی است که به عمرم دیده ام و این در خانواده ای است که همهء دخترهای خانواده خیاطی بلدند. تکه دوزی هایش، چل تکه هایش و .... هر کدام یک تابلوی هنری اند. لباسهای شب خودش و دخترانش را همیشه خودش میدوزد و هر کسی میبیندشان فکر میکند از ایتالیا آورده شان که مداوم برای گرداندن "بیزینس" چرمی که مدیر آن است به آنجا سفر میکند. داشتم فکر میکردم چقدر حیف است که مثلا چند سال بعد از نبودن او از این همه سلیقه و هنر و خانمی، چیزی در روی این زمین باقی نخواهد ماند. جز یک خاطره که آن هم با رفتن کسانی که این خاطره را در دلشان نگه داشته اند، دود خواهد شد و به آسمان خواهد رفت. او به عنوان یک مثال در خاطرم شکل گرفت. الآن بعد از خواندن این نوشته ات حسی شبیه همان حس دارم. اینکه چقدر حیف است اگر این همه زیبایی مدون نشود و فقط بشود یک خاطرهء موقت.

MERCEDE دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 07:14

بسیار زیبا بود ... مرسی ... خیلی لذت بردم ... عشقتون مستدام ...

عادله دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 08:23

ممنون

سهیلا دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 10:13 http://rooz-2020.blogsky.com/

بهارهای پیاپی دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 10:25 http://6khordad.blogfa.com

سلام رفیق
خواب دیدم اومدم خونه‌تون. با خواهرم. برای عرض تبریک. خونه‌تون آبی بود. آبی پررنگ و براق و زیبا.

مریم دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 10:38

ممنون عالی بود .

مهشید ... دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 11:15

سلام...
وقتی نوشته هاتون رو میخونم... انگار یه بعدازظهر گرم و ساکت تابستون, لم دادم به پشتی رو تخت توی حیاط زیر سایه خنک درخت , یه کتاب قشنگ دستم خط به خط میخونم و حظ میکنم و باهاش شربت بهارنارج تگری رو مزه مزه قورت میدم...
خیلی حسه خوبیه ..
خیلی حسه قویه...
مرسی نوشته هاتون قشنگه ...

فرشته دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 12:24 http://www.houdsa.blogfa.com

شرمین نادری یه سری کتاب داره که نقطه ی اشتراکشون "خانجونه" ..امسال که از نشر حوض نقره داشتم میخریدمش , با خودم فکر میکردم چی میشه سال دیگه کتابای محمد و بخرم که محور همه اشون دو تا کلمه است "خاتون" و "ناردونه" ...

منتظرم..به منم هیچ مربوطیتی نداره..باید بنویسی...

خورشید دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 14:02

ای خدا..
قربان مهربانی دل مادر خانوم انار و پرنده های چشماش..


محبت و احترام فراوان منو بهشون برسونین.



+ نیلای قشنگم خوبه؟

نیلو دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 16:47 http://niloonevesht.blogfa.com

خب چرا اینجا آیکن دست زدن و تشویق و ازینا نداره برای وقتی که آدم کلمه نداره جواب کلمه های قشنگ تون؟

سمیرا سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 10:38 http://nahavand.persianblog.ir

خوش به حال مخاطب خاص

تیراژه چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت 01:55

یه نوشته هایی شبیه شعرند ، یا باید بیتی در تحسینشون بنویسی یا بگی ممنون؛
ممنون جناب جعفری نژاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد