هفتگ
هفتگ

هفتگ

دختر

پیرزن با چشمهای قرمز و انگشت ورم کرده کنارم نشسته بود. نگاهش که به من افتاد گفت:" چشمام خونریزی کرده. چشم خطرناکه دیگه...ترسیدم اومدم بیمارستان.انگشتمو ببین...داشتم مرغ خرد میکردم بریدمش...حالا ببین چقدر ورم کرده و قرمزه.."

گفتم انشالله که چیزی نیست . شاید چاقو آلوده بوده...خوب میشه...نگران نباشین...

چشمم افتاد به برگه های آزمایش و رادیولوژیش که گذاشته بود رو صندلی بینمون...اسمش "دختر " بود. فکر کردم اشتباه میبینم. بالای برگه ی آزمایش هم نوشته بود "نام بیمار" دختر ....فامیلشو یادم نیست. 

ور بدبین ذهنم مردی رو تصور کرد تو ثبت احوال...مامور بهش میگه مبارک باشه اسمش چیه؟ مرد با عصبانیت میگه : دختره دیگه...چه فرقی میکنه.. اصن بنویس دختر...! دختر اسم میخواد چی کار !

ور خوشبین ذهنم اما مردی رو تصور میکنه که وقتی مامور ازش اسم میپرسه با خوشحالی میگه : دختره آقا..بنویس دختر که همه بدونن من چه نعمتی دارم !

پیرزن اما, تنها بود. ساعت 3 بعد از نیمه شب..پشت در اتاق رادیولوژی بیمارستان تنها بود..با چشمهای به خون نشسته و انگشت ورم کرده از عفونت ...تنها بود...

.

.

.

نوشتهء جدیدی از دوست قدیمی بلاگستانمان، فرشته خانم گرام

آن سالها اینجا می نوشتند : http://www.surushaa.blogfa.com

نظرات 16 + ارسال نظر
آرام سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 22:33

عزیییییزم ....تنها بود ....

فرنوش سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 22:36

به به افسردگی امروز من اینو کم داشت.

از جنسیتم خسته م.

samira سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 22:59

شاید جایگذینت امده باشه وخیلی وقته تو خبر نداری سمیرا شایدم نیامده باشه هیچی معلوم نیست

خانم توت فرنگی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 23:14 http://pasazvesal.blogsky.com

کاش ور خوش بین ذهنتون درست بگه اما حقیقت چیزیه که ور بدبین ذهنتون میگه!
تبعیض......

صدیقه (ایران دخت) سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 23:34 http://dokhteiran.blogsky.com

اسم مادربزرگم "خانم"ه. تا یادم میاد همیشه از اسمش بدش میومده! نمیدونم چرا!!! شاید چون یه اسم خاص میخواسته ... نمیدونم!

رها آفرینش سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 23:54 http://rahadargandomzar.blogsky.com

با دعای ما که گذشته ی اون دختر شیرین نمیشه ...من یه خاله دارم که بعد از 4 تا دختر بدنیا اومد و اسمش شد کفایت!
انقدر از اسمش بدش میاد که نگو...و جالبه که 2 تا بچه ی بعدیش هم دختر شدن...
دیگه چه میشه کرد؟

زهرا.ش چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 00:41 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

یاد "خانم بس" افتادم تو فیلم پس از باران
چقدر خوشگل بود و چقدر سیاه بخت...:(

نورا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 00:48

چه ور خوشبین ذهنتون باشه و چه ور بدبینتون پیرزن اما تنها بود ساعت 3 نیمه شب....:-(:-(

تیراژه چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 02:52

عالیه این متن فرشته ، ممنون از فرشته و از شما که در هفتگ به اشتراک گذاشتید

احسنت به نوشتنش و سکوت برای نوشته اش..

پروین چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 06:35

چقدر قشنگ بود این نوشته. چقدر دلنشین

بیوطن چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 07:42

یاد اسمایی افتادم که گه گاهی روی آگهی های ترحیم دیدم ...
ماه بس . همین بس ...قیز بس ...

lمهری چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 07:54

فکر میکنم اگه این بانوی تنها بجای اسم دختر یه فرزند دختر داشت قطعا اون موقع شب تنها نبود (با عرض معذرت از جامعه ذکور)

دل آرام چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 10:26 http://delaramam.blogsky.com

قشنگ بود چقدر... مرسی آقای باقرلو که اینجا برای ما نوشتیدش. مرسی فرشته...

نیمه جدی چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 16:08 http://nimejedi.blogsky.com

خیلی خوشحالم که نوشته ی فرشته ی عزیزو اینجا خوندم و بی نهایت غمگینم برای همه ی دخترها و زنهایی که از همون اول "زیادی" بودن و باید یک عمر تاوان گناه حماقت و جهل بقیه رو پس می دادن.

رها- مشق سکوت چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 18:42 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

مامان بزرگ مامانم، اسمش "کافیه" بود! مامانم میگفت، مثل اینکه پدرش شش تا دختر داشته و برای همین، این که به دنیا اومده، اسمش رو گذاشته کافیه!!
اسم دختر اول یا دوم همین آقا، "جان جان" بود. مثل اینکه خیلی دوستش داشته اون روزا

فرشته جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 13:18 http://www.surushaa.blogfa.com

سلام...
ممنون از محبت شما و دوستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد