هفتگ
هفتگ

هفتگ

سر تسلیم من و خشت در میکده ها

بعد از ر‍ژ لب قرمز روی لب های زنی که دوستش می داری و قبل از کام گرفتن از سیگار در هوای بارانی ِ بهار، بوسیدن لپ های تازه روییده بر صورت طفلک چند روزه ات وسوسه کننده ترین میل ِ دنیاست که به چالش می کشد تمام مردانگی ِ یک مرد را...


بیست روز مقاومت کردم! پا روی دلم گذاشتم و به خودم وعده ی فردای بعد از چهل روزگی اش را دادم. جهاد اکبری بود برای خودش این جنگیدن با وسوسه ی بوسیدن صورتک ِ معصوم ِ مخملی اش. عاقبتم هم شکستم. یک شبی، قایمکی از عقلم، دست به دست دلم دادم و چشمان وجدانم را دو دستی، با هم، بستیم و تمام حسرت ِ بیست روزه ام را کردم دو تا ماچ ِ آبدار و نشاندم روی لپ های دخترک، دو طرف صورتش! آتش درونم که خوابید، خوابیدم. صبح فرداش چشمان ِ وجدانم به جوش های ریز ِ لعنتی ِ دو طرف صورت طفلک ِ لطیفم که باز شد نشئگی ماچ ها کلهم پرید. توبه کار شدم. به روناک گفتم، خندید، گفت: "باباشی، حقته، چهار تا جوش که اشکالی نداره"

حالا ده روز گذشته از آن بیست روز مجاهدت و آن شب ِ کذا، نشسته ام خمور ِ دو تا ماچ آبدار ِ دیگر، فکر می کنم به این حق داشتن ها و حق نداشتن ها، به این حق تراشیدن ها اساسن. به این که پدر بودن، پسر بودن، زن بودن و شوهر بودن و رفیق بودن و این نسبت های این ریختی چطور حق می آفرینند برای آدمیزاد. به حد و مرز ِ این حدود. به صواب و نا صوابشان. به این حقوق نَسَبی و سببی که گاهن دست و پا گیر می شوند و مایه ی بی مایه گی ِ روابط. به این که فردای ِ روز هوشم باشد پدر بودنم را با حق های دم دستی معامله نکنم. به این که پدر بودنم را عاشقم و کسی برای عاشقیت حقوق نمی گیرد، مستخدم نمی شود و عایدی و باج هم نمی خواهد. برای همسر بودن هم، برای فرزند بودن هم، برای دوست خوب بودن هم...


خواستم بگویم بین نویسنده ی وبلاگ و خواننده هم رابطه است. خواستم بگویم قشنگی ِ وبلاگ نویسی به همین رابطه است. به جنس و شکل و طول و عرض و ارتفاعش. خواستم بگویم این رابطه هم مثل خیلی روابط دیگر حق می آفریند، به گردن ِ هر دو طرف ِ رابطه. اما این حق، وزن دارد، چگالی دارد، حد و مرز دارد. خواستم بگویم حق رفاقت مان را، لطف همراهی مان را چماق نکنیم بعد از یک شب ننوشتن، یک بار دیر نوشتن، یک خط کج نوشتن و دو خط بیراه نوشتن به اسم ِ "بی احترامی به شعور ِ مخاطب" بکوبیم فرق ِ سر ِ این و آن... اما نمی گویم! حق رفاقت تان و لطف ِ همراهی تان، گردن ِ من محفوظ، بی گلایه اصلن :-)



نظرات 25 + ارسال نظر
نورا یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 23:22

سلاااام جناب جعفری نژاد عزیزز کلی ذوق کردم دیدم نوشتین دلم برای یکشنبه نوشت هاتون تنگ شده بود زیاااااد:-)
صورت مخملی بچه ها به شدت وسوسه انگیز واقعا حق دارین و ای کاش که این جوش های بد نبودن که نی نی کوچولو هارو اذیت کنن:-(
خدا نگهدارو حافظ شما و خانواده ی دوست داشتنیتون:-)

سلام نورا جان
سایه ی مهربونیت کم نشه خانوم، ممنون

ترنم یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 23:26 http://www.nofault.persianblog.ir

تبریک اقای جعفری نژاد...اخخخخخ اگه بدونید پاراگراف اول متنتون چ جور به دل نشست....خیلی لذت بردم ....

خوشحالم و ممنون

طاها دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 02:00 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

خیلی سخته بچه رو نبوسیدن،من بچه های کوچیک رو یه مدته نمیبوسم.حالا پدر باشی و نبوسی که دیگه خیلی سخته...

«کسی برای عاشقیت حقوق نمی گیرد، مستخدم نمی شود و عایدی و باج هم نمی خواهد.» تمام حرف را توی این جمله ها گفتید.ممنون جناب جعفری عزیز

سایه شما سبز باشه به روی سر خانواده محترم،لبخند خانوادتون همیشگی

سلام

سلامت و شاد و موفق باشی رفیق

خورشید دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 02:43

:)



+ «کسی برای عاشقیت حقوق نمی گیرد، مستخدم نمی شود و عایدی و باج هم نمی خواهد. برای همسر بودن هم، برای فرزند بودن هم، برای دوست خوب بودن هم...»

اینو هیچ وقت یادم نمیره.


++ نیلای قشنگم..
ماااااااچ آبدار از راه دور..

خورشید جان من تازه پیغام خصوصیت رو دیشب دیدم و همین الان جواب دادم تو خصوصی وبلاگت

خوش باشی خانوووم

تیراژه دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 04:06

این هم شبیه شعر بود ، موزون و مقفی ، پر از حس های قشنگ و حرفهای خوب ، ممنون جعفری نژاد عزیز ، چله ی شکسته ات که به سر رسید نایب البوسه ی ما هم باش ..

خب خودت بیا ببوسش، قهری با ما؟ دنیا دو روزه، بیا آشتی باشیم، یوهویی، ناغافل، می یوفتی می میری دلت می سوزه فرصت مصاحبتم رو از دست دادیا... از ما گفتن

مریم گلی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 07:32

سمیرا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 08:48 http://nahavand.persianblog.ir

چه توانی داشتید شما! من بودم همون لحظه اول که داغ داغ از اطاق عمل دادنش دستم ماچ مالیش می کردم به قول روناک بانو باباشی حقته! ....عاشقیتتون ماندگار

تو اتاق زایمان که دادنش بغلم کلهم یه کف دست بود وقت ِ نگاه کردن هم می ترسیدم مثل ماهی از لای انگشتام لیز بخوره و بره. دل بوس کردنش رو عمرن نداشتم :-)

برقرار باشی سمیرا جان

آزاده دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 09:11

سلام حال خانم کوچولو چطوره منم عاشق بوسیدن لپهای کوچولوشون هستم راستی نکنه سیگار بکشین بد بوسش کنین اصلا تو خونه به هیچ وجه سیگار نکشین تا یک ساعت بعد هم بعد سیگار کشیدن نزدیکش نشین باشد که به خاطر کوچولوی ناز ترک کنین

شکر خدا خوبه
سیگار نمی کشم، یعنی زیاد نمی کشم... :-)

آرام دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 09:44

یه نویسنده خوب که می تونی هر وقت از بی مهری آدما خسته شدی سرتو بذاری رو دوش واژه هاشو به عاشقونه هاش گوش کنی

ارادت بسیار. لطف شماست

فرنوش دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:08

شاعرانه ترین، مهربانانه ترین و مودبترین گلایه ی زندگی م رو خوندم. شما نویسنده های شاعر چه نخ تسبیح های جادویی ی دارید برای ربط دادن مسایل ریز و درشت روزمره تا گلایه ی اصلی رو به روشنی ولی نه زمخت بیان کنید.
بروی چشم. من ازز جانب خودم قول میدم سعی کنم حقتون رو رعایت کنم و حقوق خودم رو هم بشناسم و چماق نکنم.
چراغ دلتون روشن، بهارهاتون مستدام

شما لطف دارید، این جوریام نیست
شاد باشید و شادی آفرین

زلال دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:50

تبریک بابت پدر شدن .قلم بسیااار زیبای دارید و بابت حق پدر و مادری اشاره بجایی کردین.اماا من هرگز تحمل نبوسیدن بچمو ندارم شما هم ببوسیدش.طبق روانشناسی رشد یکی از مهمترین عوامل رشد بوسیدنه کودکه

موتوشکرم :-)
چه خوب، نمی دونستم :-)

خانم توت فرنگی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:12 http://pasazvesal.blogsky.com

تبریک می گم

گل به شما :-)

فرشته دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:42 http://www.surushaa.blogfa.com

از این بهتر نمیشد برای گلایه از عاشقیت نوشت...
ممنون محمد..

آروم بوسش کن..جوشاش خوب میشه...هیچیشم نمیشه...

ممنون از خودت
آروم که نمیشه که، نمی چسبه که...باس آبببدار باشه دلم حااال بیاد :-)

سکوت دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 13:04 http://www.sokooteashena.blogfa.com

جناب بلاگر عزیز تو خدای آفرینش جملاتی
خیلی حض نمودیم.
هر وقت که آزادباش شدین از طرف من هم دوتا ماچ آبدار بکوبونید روی لپ های شیرین نیلا کوچولوی نازنین

سلامت باشید، به چشم :-)

مثلا وودی آلن دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 13:51

آقا این قلم فرووشیه؟

این یه قلم فروشی نیست :-)
ارادت و اینا

دختری از یک شهر دور دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 14:45

یه پدر خوب،یه پدر عاشق بخاطر دختر کوچولوش صبح که از خواب بیدار میشه صورتش رو تمیز اصلاح میکنه و آروم لپهای دخترش رو میبوسه! دستهاش رو میبوسه، پاهاش رو میبوسه! نوازشش میکنه! اینهمه عذاب وجدان بخاطر جوش های روی صورت دخترکش نمیکشه!

نوازش و بوسیدن دست و پا که امزریست بدیهی
اصلاح هم چشم :-) هر چند اونقدرا که فکر می کنی هم لچر و هپلی و بی مبالات نیستم به خدا

افروز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 14:48

نوش جونتون اون بوسه ابدار از فرشته کوچولو اینجوری که تو نوشتی منم دلم خواااست ببوسمش
چقدر خوب نوشتی این پستو همیشه سایه تو و روناک بالای سرش باشه

ممنون افروز جان

نرگس20 دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 17:06

سلام جناب جعفری نژاد
من دیر رسیدم برای عرض تبریک
ولی صمیمانه تولدت نیلا کوچولو را به تو و روناک عزیز تبریک میگم
امیدوارم این فرشته کوچولو زیر سایه پدر مادر مهربانش شاد و سلامت باشه
خیییییلی خوشحال شدم از شنیدن خبر تولدش
یعنی کلا ذوق زده ام
آقا تا جایی که جاداره ببوووووووووسش.نگران نباش جوشها ناپدید میشن

+نوشته ت مثل همیشه عالی بود...کیف میکنم از این ارتباط ظریفی که میتونی بین موضوعات برقرار کنی
مانا باشی دوست عزیز

سلام خواهر جان
پارسال دوست امسال آشنا
ممنون از لطفت نرگس جان

دل آرام دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 17:11 http://delaramam.blogsky.com

تو پدرش هستی و حق و حقوق داری و مقاومت میکنی.پس من که هیچکاره ی این فسقلی های خوشگل شماها هستم همچین کار شاقی نمیکنم که مقاومت میکنم و به یه بوسه کوچولو روی دستاشون قناعت میکنم...
اگه داشتی قایمکی از عقلت بار میبوسیدی نیلا ی نازم رو یاد منم باش و جای من رو خالی کن

عزیزی دلی جان

ارش پیرزاده دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 17:24

محمد خیلی سخت گرفتی بگیر بچلونش ....

سعیم رو می کنم

پیروز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 18:01

چقدر خوبه این وبلاگ!
افراد متفاوت و طرز فکرهای مختلف رو میشه یه جا دید و همینطور عکس العملهای مختلف.
ممنونم از بابک عزیز که این کار خوب رو انجام داد.
حیفم میاد از اینکه بعضی نویسنده ها رو با افکار جالبشون از دست دادیم.

منم حیفم میاد...

سمیرا سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 16:37

سلام محمد جان ، منم هیچوقت با بوسیدن بچه ، اونم لپ های مثه برگ گلش موافق نیستم ، دستهاشو بوییدم و بوسیدم اما صورتش را نه ، آخه خیلی نرم و لطیفه پوستشون .
چطورن این مامان و دختر نازنین ماااااا؟

الهام سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 22:39 http://elham7709.blogsky.com

روزگارتون شیرین و مخملی و غرق نرمی صورت ماه دختر کوچولو.
ممنون که مینویسید و طول و عرض وبلاگ نویسی رو خوب طی میکنید.

امید جمعه 29 خرداد 1394 ساعت 21:58 http://janeghazal.persianblog.ir/

یعنی میخوای بگی این جوشای ریز لپا ملودی خانم ما ام تقصیر ماچ های باباش است. آیا واقعا

آفو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 09:33 http://www.asimesar.blogfa.com

دلم تنگ شده واسه خوندنتون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد