هفتگ
هفتگ

هفتگ

نوید می دهم یک روز بدون تب را

به شدت معتقدم که هر چیز یک تبی دارد .... یکهو از داغی می افتد... یکهو سرد می شود و می ماسد مثل یک کاسه گوشت کوبیده سرد که با اعلاترین دوغ و وسوسه کننده ترین سبزی خوردن هم نمی شود دادش پایین ... بعضی وقت ها زمانش می گذرد و دیگر بی اهمیت می شوند مثل تب کنکور ....  همان وقت که تست ها را زدیم و ساندیس را خوردیم و از در حوزه آمدیم بیرون تمام تبش فروکش کرده بود .... بعضی وقت ها هم بس که از یک چیز استفاده می کنیم و همه گیر می شود، به قول گفتنی گندش را در می آوریم .... مثل وایبر ... وی چت ... یاهو مسنجر... کلش آف کلنز .... کندی کرش... انگری برد ....یا تب فوتبال... تب عشق...  و یک عالمه کوفت و زهرمار دیگر .... که آنقدر کله کردیم توش تا کم کم دلمان را زد و به اصلاح تبش خوابید ....

خوب یادم هست روزهای داغ وبلاگ نویسی جناب همسر را .... همان روزها که صدای دکمه های کیبورد هم اعصابم را به هم می ریخت.... دلم می خواست برق برود... می گفتم کاش یکهو بزند و کامپیوتر کلا بترکد... وبلاگش هگ شود... فیلتر شود.. اصلا بیایند بگیرند و کت بسته ببرندش به جرم وبلاگ نویسی ولی پای کامپیوتر ننشیند و عوضش بیاید با هم دوتایی لاست و بیست و چهار نگاه کنیم و چیپس بخوریم... خدا می داند چند تا بعد از ظهر تا غروب خودم  را به قهر زدم و اخم و تخم راه انداختم که بیا و ببین... قهرهایی که شاید اصلا نمی دید ... شاید درک نمی کرد و پیش خودش می گفت این چرا امروز این شکلی شده؟.... ولی گذشت .... تمام شد ... خیلی طول نکشید...

چقدر خوب می شود هیچ وقت نگران این تب ها نباشیم... رشته های نازنین اعصابمان را در هم گره نزنیم.... منتظر سرد شدنشان بنشینیم....نه مثل زینب که یک شب قاط زد و کلا اکانت کلش آف کلنز همسرش را دیلیت کرد.... صبر جواب می دهد.... ولی بستگی دارد که منتظر چه نوع جوابی باشی... باید قبول کرد وقتی تب یک چیز فروکش کرد سریعا و بی درنگ یک چیز دیگر داغ می شود.... بعله... مسئله همین جاست.... و باز هم باید صبور بود .... یک روز تب آن بعدی هم فروکش می کند.... و تب بعدترش هم می خوابد .... و کلا یک روز می آید که هیچ چیز دیگر در جهان داغ و جذاب نیست.... همان روزی که تب زندگی و زنده بودن در وجودت از بین رفته.... از بس تنهایی چیپس خوردی... از بس با خودت گفتی این هم مثل قبلی ها سرد می شود.... 


نظرات 32 + ارسال نظر
زهرا.ش دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:50

خداییش اگر احتمال می دادم که وبلاگ نیسی آقا بابک محترم تا این حد رو اعصاب خانم عزیزش راه می ره,واسه هیچ پستی کامنت نمی ذاشتم!
ای بابا!جدا تا این حد?

فرشته دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 22:33 http://www.surushaa.blogfa.com

آخ آخ مهربان...چقدر خووووب میفهمم این پستتو...
از بس با خودم گفتم...

عاطی سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 05:04 http://www-blogfa.blogsky.com

چقدر متاهل بودن سخت است

البته من قسمت تاهل و تب های موجود را در نظر گرفتم فقط!

و نمیدانم در این صورت چه کاری خواهم کرد

بشرا سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 05:40 http://biparvaa.blogsky.com

بله! خیلی خوب گفتی مهربان هر چیزی یک تبی داره که یک روز میخوابه!
ولی خیلی سخته که نگرانِ بعضی از این تبها نباشیم.

ستاریان سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 07:40 http://www.mostafasatarean.blogsky.com

سلام
بگذارید به عنوان یک وبلاگ نویس مرد که همسرم با من چنین مشکلی دارد برایتان بنویسم که ایراد از آقا بابک نیست و ما مردها کلا دچار اینطور تب ها هستیم. حتا گاهی دچار تب چیپس خوردن و فیلم دیدن می شویم که از این بابت هم آه و فغان همسرانمان را هم در می آوریم. خب سرشتمان با سرشت بانوانمان یکی نیست و گاهی فرکانس هایمان هم با هم اصلا نمی خواند و روی اعصاب هم تداخل ایجاد می کنیم.
اما انصافا همیشه که نمی شود نشست و چیپس خورد و لاست و 24 تماشا کرد مهربان

هدیه سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 07:41

اصولا خانمها موجوداتی هستن که احساساتشون و نیازهای روحی و روانی شون بلاخص نادیده گرفته میشه, حتی توسط هم جنسشون.
وقتی من همش برای دختر 6 ساله ام که میخواهد با او کارتون ببینم میگویم هیس برادرت خواب است,هیس برادرت دارد شیر میخورد, هیس کار دارم, و هزار تا هیس دیگر که روزی هزار بار به دختر معصوم میگویم از خودم خجالت میکشم ,که چطور از همسرم توقع دارم که برای بودن با من حتی هم صحبت شدن وقت بگذارد.
من میخواهم تمام سعیم را بکنم که حداقل برای همین یک خانم ,برای روح لطیف و زیبایش بیشتر وقت بگذارم و روح و روانش را مملو از عشق وجودم کنم تا شاید در آینده کمتر صدمه ببینه.

سمیرا سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 07:47 http://nahavand.persianblog.ir

دقیقا میشد حدس زد اون همه شور و حال و علاقه به وبلاگ و نشستن پای کامپیوتر و بازیهای جورواجور گذاشتن حساسیتم ایجاد کنه من که خودمو جای تو میذارم قد تو خب دلخور میشم ولی انصافا قلمش قشنگه آدم کیف میکنه و الانم که کمرنگ شده و به قول شما تبش فروکش کرده خیلی جای خالیش احساس میشه..جای خالی خیلیها احساس میشه
ولی حرفت قشنگ بود..تبها همه شون یه روزی فروکش میکنن

باران لاهیجی سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 08:54

درست هر روز که پستهای همسر گرامیتان را می خواندم به این موضوع فکر می کردم که ایا مهربانش ناراحت نمی شود؟
مردی که می گوید از فلان تایم تا بسار تایم سرکار است و زمانی که در خانه است ان را هم به شریک زندگیش اختصاص نمی دهد و پای کامپیوتر است:((
تب همه چی فروکش می کنه اما به چه قیمتی؟

دل آرام سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 09:34 http://delaramam.blogsky.com

روز بدون تب... آخر دنیا نیست؟ روزی که هیچ چیز هیجان انگیزی وجود نداشته باشه...
البته که آدم قابل پیش بینی نیست. هر روز یه تکنولوژی جدید تولید میشه و به عنوان سرگرمی تو دست ما میاد...

نسرین سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 09:36

و اگر این تب ها در زمان خود اتفاق بیافتند و در سن خودشان خوب است ...

پیروز سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 10:02

نمیدونم چرا نمیتونم خانمها رو درک کنم. چه قبلا که مجرد بودم و چه حالا که زن دارم و حتی یه دختر هم دارم.
همیشه فکر میکردم که چرا این موجودات این شکلی هستن! چرا دامن میپوشن! آخه آدم عاقل دامن میپوشه؟؟!! میذاره موهاش اینهمه بلند بشه؟!!! گلها رو بجای اینکه پرپر کنه و پخش کنه تو هوا میزنه به موهاش!!! عروسک بازی و هزار تا بازی حوصله سربر انجام میده!
چرا کشتی نمیگیرن! دعوا نمیکنن، نمیدون، فوتبال نگاه نمیکنن! چرا دور هم و دسته جمعی کامپیوتر بازی نمیکنن!!
چرا نمیدونن لم جلو تلویزیون و والیبال و فوتبال نگاه کردن این همه لذت داره.
آخه داد زدن و بالا پایین پریدن بعد از برد پرسپولیس توی رفت و برگشت تعجب داره؟! برد برزیل آدم رو نباید خوشحال کنه؟ نیمار استثنایی نیست؟؟؟ تان هال ده من با نیروهایی به این قدرت که کل بچه های کلن ما بهش حسادت میکنن ارزش خوشحالی نداره؟
شادی و خوشبختی چیه؟ بریم خرید، خونه بزرگتر بخریم، ماشین بهتر، سفرهای بیشتر.
خب میتونیم کنج همین خونه بشینیم و گلد واکسیر جمع کنیم و شاد باشیم.

تنها سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 10:33

... من هم زن ام..اما کامنت پیروز برام جالب و قابل درک بود...
درسته که شاید صدی هشتاد نود خانمها این مدلی اند..اما بعضیا هم لذت هاشون هیجانات و شور و حال لحظه های زنده زندگیه.

حالا مهربان بانو..الان تب بابک خان چیه؟؟؟!!!

ارش پیرزاده سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 10:55

لذت چیست: به مجموع کارهایی که یک مرد انجام می دهد و زن خونه ان کار را دوست دارد
تب چیست : به مجموع کارهایی که یک مرد انجام می دهدو زن خونه ان کار را دوست ندارد
حق چیست : به مجموع کارهایی که یک زن انجام می دهد و مرد خانه ان را دوست ندارد
ارامش چیست: به مجموع کارهایی که یک زن انجام می دهد و مرد خانه ان را دوست دارد

سارا سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 11:42

چقدر جالب! اون موقعها که همسر شما وبلاگنویسی میکرد همسر ما توی تب فوتبال آنلاین و فیفا و اینا بود و با دوستاش شبکه میکردن و گاهی وقتا تا صبح بازی میکرد و من هم به قول تو چیپس میخوردم و تنهایی فیلم میدیدم و میخوابیدم...،حالا جالبیش این بود که همسر من همیشه میگفت خوش به حال این نویسنده جوگیریات چون زنش اصلا بهش گیر نمیده و میذاره با خیال راحت وبلاگنویسی کنه :))
الان به قول شما تب فوتبال اونم فروکش کرده و فقط مونده حسرت اون روزهایی که میشد بیشتر کنار هم باشیم و نبودیم و الان با وجود بچه ها اصلا بیشتر از یه سلام و علیک با هم حرفی نمیزنیم. یعنی وقتی نیست که با هم دو تایی بتونیم تنها باشیم و حرف بزنیم. تا بچه ها بیدارن که فقط بچه ها حرف می زنن و نمی ذارن ما صحبت کنیم. وقتی هم که میخوابن که ما خودمون خسته تر از اونهاییم که زودتر از اونها خوابمون برده :|

یک پزشک سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 11:51

من اگه میدونستم اینقدر شما اذیت میشید، هرروز بی صبرانه منتظر پست جدید جوگیریات نمیشدم، عذاب وجدان دارم :(
کاملاً حق با شماست و من هم اگه در موقعیت مشابه بودم ناراحت میشدم

خانوم کوچولو سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 12:24 http://daftardastak.persianblog.ir

چقدر خوب می فهمم این پستت رو.
درسته هر تبی یه روز سرد میشه... اما به چه قیمتی.. به قیمت سرد شدن حس زندگی و زنده بودن

آرام سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 15:21

خیلی وقتها که قهر می کنم و بعد مدتی آشتی میکنم میبینم یه کم انگار توو همه چی زیاده روی کردم و سخت گرفتم در حالی که قبل از آشتی کردنم فکر می کردم این یه گناه نابخشودنی از طرفمه و هیچ رقمه نمیشه جبرانش کرد ولی کم کم می فهمی اینهمه مته به خشخاش گذاشتن هم لازم نبود ...و این پروسه سالهاست که ادامه داره

افروز سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 15:27

نمیشه ادم تب نکنه اصلا که بخواد فروکش کنه؟؟؟میدونم که نوشتن برات تب نیست ولی سعی کن بنویسی و سرد نشی چون خوندنتو دوست دارم

تیراژه سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 17:06

تبِ تند عشق تو باعث دلواپسیه.. این آهنگ مهستی برام پلی شد
یادمه یه مقطعی اون اوائل حتی رو صمیمانه خطاب کردن و شدن های باستانی حساس شده بودم ، بعدا دیدم نه کلا همه چی یه جور دیگه اس

تب ، تاب ، بی تابی ... موقع خوندن پست یه عالمه حرف داشتم الان هیچی / بعضی از کامنتها خیلی خوب بودن مثل پستت

تیراژه سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 17:14

سیمرغ بی ربط ترین کامنت باید به کامنت قبلیم تعلق بگیره
تقصیر من نیست ! حافظه ام قویه ، با پستت چهارسال پیش مو به مو برام مرور شد ، مثلا خواستم مختصر کامنت بذارم ، این شد !

پیروز سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 17:20

شما تا کامل توضیح ندی ما نمیگیریم مطلبو.
یه کامنت درست و حسابی بذار که بدونیم جریان چیه!!!

فرنوش سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 21:27

کامنت پیرزاده خداست .....

هدی خواننده خاموش سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 21:28

من همیشه میخونمت اما اولین باره که کامنت میزارم. میخوام بگم خیلی باهات موافقم. من نمیدونم چرا با وجود وقت محدودی که آقایون و ایضا خانمها برای کنار هم بودن دارند ، از هم فاصله میگیرند، خودشونو، حرفاشونو،خنده هاشونو،لذت هاشونو و حتی و حتی دلتنگی و اندوها و غصه هاشونو از هم دریغ می کنند. آخه یه حساب سرانگشتی هم داشته باشی میبینی در یه هفته زمان بسیار محدودی در کنار همسرت هستی پس بچسب به اون زمان و تا میتونی تجربه های مشترکت رو با همسرت زیاد کن. بیا بیرون از این همه فرد گرایی که من اگه میخواستم تنها باشم پس چرا دو تا شدم.البته که هر فردی به تنهایی احتیاج داره اما الان دوره زمونه یه جوری شده که باید بگیم بابا هر زوجی به طرف مقابلش گاهی نیاز داره . منم خسته شدم انقد شوهرم تب کرد بدبختی من چیپسم نمیتونم بخورم اما تو گفتی دلم خواست یادم باشه ساعت 10 شب که از سر کار میاد بگم چیپس بخره ... اه میبینی موبایلش هم شارژ نداره مهربان بانو... اتفاقا منم مث آقا پیروز نمیفهمم چرا آقایون اینطورن تب وایبر ولشون میکنه تب تلگرام میگیرتشون. فیس بوک ولشون میکنه اینستا گرام میگیرتشون. همه شون هم دنبال به توب گرد هستند. بابا بس نیست اون همه آدم تو زمین دنبال توپن. حالا هی بشین فوتبال ببین. داد بزن و خونه رو پر آشغال تخمه کن. پرسپولیس بره بالا یا استقلال به تو چی میرسه مرد پاشو یه کم به زندگیت برس.لابد میگی زندگی ام همینه دیگه خب شاید همینه... حوصله بحث کردن رو هم دیگه ندارم... اما ضیفه ها، اعصابمو میگم.

flame سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 21:32

خیلی خوب نوشتی،،

مرجان اکبری چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 09:13

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد