هفتگ
هفتگ

هفتگ

آرزو

چند وقت پیش ، تو یه روز کاری شلوغ تو بانک پشت باجه داشتم  کارهای بانکی انجام می دادم که  یهو  مبایلم زنگ زد


شماره آشنا نبود یه شماره تلفن ثابت بود  ... یه مقدار پول جلوی باجه پهن کرده بودم که تحویل ،تحویل دار بانک بدم و یه چشمم به پولها بود و داشتم تند تند حواله بانکی مینوشتم ... تلفن که زنگ خورد گوشی رو گذاشتم بین کتف و گوشم ... بدون سلام کردن  محکم گفتم " بلـــــــــه "


پشت خط صدای دخترم ( هانا ) اومد  گفت " سلام  بابا "  ... لحن صحبتم عوض کردم ... کمی نگران شدم  چون اون ساعت روز هانا باید تو مدرسه می بود فکر کردم مریض شده .. گفتم جونم بابا چیزی شده ...

گفت نه بابا امروز روز پدره ... با گلناز جون ( مربی مدرسه ) داریم بازی میکنیم صدای شما رو پخشه میشه به بچه های بگی آرزوت چیه ؟ 


یه لحظه گیج شدم سریع گفتم بابا سلامتی شما آرزومه ....

هانا با استرس خاصی گفت : نه بابا این قبول نیست ...صدای گلناز جون میاومد که بلند بلند میگفت : آرزو راجع به زندگی خودتون چیزی که دوست دارید بهش برسید .... 


هی فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد ... هانا دوباره با استرس گفت " بابا بگو دیگه "  ....  باز چیزی به ذهنم نیومد دوباره  مثل دیوونه ها گفتم بابا سلامتیت چیزی به ذهنم نمیرسه ... صدای گلناز جون اومدکه به هانا  گفت اشکال نداره خاله ... بعد هم گوشی بدون خدافظی قطع شد .....



همینطور گوشی زیر گوشم بود و خودکار تو دستم بود خیره شده بودم تو چشم متصدی بانک ...   صدام کرد به خودم اومدم و کارمو انجام دادم و  اومدم بیرون  .....یه نگاه به پراید درب و داغونم انداختم دور تا دور ماشین خورده ولی برام اصلا مهم نبود تا اون روز ...

من آرزوی برای خودم ندارم ... نه از این آرزوهایی که برای سلامتی وجامعه و جهان و انسانیت هست نه .... یه خواسته یه چیزی واسه خودم .....

 این بنده خدا "  مهناز " چند باری بهم گفته بود که ادم بی ارزو ... زندگی نمیکنه ... فقط زنده است ولی تا اون روز که هانا بهم زنگ زد خیلی دقیق نشده بودم ...




الان سه ماه تصمیم دارم آرزو داشته باشم .... 

ولی به این راحتی نیست ... من الان توان مالی اینکه اکثر آرزوهای دوران جوانی مو برآورده کنم دارم .... ولی دیگه هیچ کدومشون برام جذاب نیست ...تازه فهمیدم برآورده شدن آرزو پول نمی خواد انگیزه می خواد


چند روز پیش یه تصمیم  گرفتم و می خوام پاییز اونو اجرایی کنم 


تصمیم گرفتم چهرمو عوض کنم ... یعنی پلک مو بردارم پیشونی مو بکشم فک مو عمل کنم ... کلا بکوبم از اول بسازم ....

البته میدونم تو سن 40 سالگی کمی احمقانه به نظر میاد ....ولی خب میخوام بکنم شاید دارم عقده های دوران جوانی در میارم از دلمدولی به هر صورت مایلم که این کار رو بکنم...

  البته هنوز تصمیم صد در صد نیست وبستگی به کامنتهای این پست داره ...


نظرتون چیه ....

بزارید از خودم یه عکس آپ کنم ....تا بهتر نظر بدید

وبهتون این اطمینان میدم از هیچ کامنتی ناراحت نمی شم پس راحت باشید


راستی اگه دوست داشتیید از آرزوهای خودتون بنویسید 




نظرات 69 + ارسال نظر
زهرا.ش پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 21:58 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

عجب گیری افتادیم با این قوانین روزگار
تا وقتی پر از آرزوییم،وسیله برآورده کردنش رو نداریم
وقتی هم که وسایلش رو فراهم می کنیم،دیگه یا حوصله نداریم یا اون آرزوها دیگه جذابیتی برامون ندارن
رسمش اصلا همینه
مادر من تا یه کارتون پخش می شه می گه این تلوزیون و این کارتونا اون موقعی که ما می رفتیم خونه زن دوم بابابزرگم اخم و تخمش رو بجون می خریدیم تا یه کارتون ببینیم آرزوی من بود نه الان!
آره آقای پیرزاده،آرزوها تاریخ مصرف دارن متاسفانه
الان هم که خب مشخصه بحران چهل سالگی دامنتون رو گرفته که بفکر تغییر چهره افتادین!
باور کنین این یه تمایل زودگذره و اصلا نه منطقیه نه عقلانی!
حالا اینهمه عمر سر حساب کتاب زندگی کردین یهو یاد عقده های جوانی افتادین برادر؟
والا اگر من بیام با این دماغ همیشه در آفسایدم بگم قصد عمل زیبایی دارم یه چیزی،شما که دیگه خرتون از پل گذشت!(شوخی)
اگر واقعا با چهرتون مشکل دارید اصلا مسئله ای نیست که جراحی زیبایی انجام بدید،ولی قبلش حتما مشاوره انجام بدید.
و با خودتون هم روراست باشید و این سوال رو به خودتون جواب بدید که با تحمل اون جراحی های سخت و به معنای واقعی کلمه ریسک کردن رو جون و سلامتتون،چی بدست میارید؟

سلام زهرا خانم .... اره واقعا... آرزوها وقتی برآورده میشن که دیگه آرزوت نیستند ....

من تو دوران مجردی و جوانی هم فکر کنم از لحاظ مالی امکانشو داشتم چیزی که اون روز ها جلوی منو میگرفت این بود که فکر میکردم اگه این کار رو بکنم ضعف شخصیت دارم ... نمیدونم چرا اینجور فکرمیکردم ولی به شدت مخالف هر نوع عمل زیبایی بودم و الان هم به هیچ کسی توصیه نمیکنم چون واقعا بعضی ها نیاز به این کار ندارند و این کار رو می کنند ....من از سر بی آرزویی به این فکر افتادم و انصافا نیاز دارم ...من تو هر جمع غریبه ایی که می رم چهرهام فضای جمع عوض می کنه ... کمی ساکت می شن کمی دست و پاشونو جمع می کنند .... اینو خودشون بعد ها که باهام رفیق شدن تایید کردن .... ولی تو دوران جوونی اصلا برام مهم نبود و اعتماد به نفس بسیار بالای داشتم و اغلب هم بعد از یکی و دو ساعت فضارو به سمت خودم عوض میکردم الان تو 40 سالگی دارم فکر میکنم خب چرا ... احساس میکنم اعتماد به نفسه ... اعتماد به سقف بوده ...
موقع که میشه کمی لطیف تر شم چرا که نه .... در مورد بحران 40 سالکی هم خیلی ها بهم این تذکر دادن ... مرسی زهرا جان که نظرتو گفتی

شاه بلوط پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 22:13

دیروز دوستم میگفت دعا کنین تعدیل نیرو نشم
بعد پرسید بچه ها ارزوهاتون چیه؟
اول از همه هم خودش ارزوشو گفت...اینجا نمی نویسم چی گفت
زیاد دست نیافتنی نبود ولی برای اون ادم خیلی بزرگ بود
ما هم از ارزوهامون گفتیم
امروزگفت بچه ها اخراج شدم
باز هم حرف زدیم و دلداریش دادیم

درباره جراحی صورت سوای نظر شما ,اینکه اصلا انجام بشه یا نشه,پیدا کردن یه دکتر خوب مهمتره
اینکه بعد عمل خوشگلتر از قبل عمل بشین

انشاله دوستتون به ارزوش برسه .... اجراج شدن از کارش فقط فقط اتفاق نا خشویاندیه اصلا بد نیست چه بسا سر آغاز براورده شدت آرزوش باشه ... شاید باید جای دیگه ایی مشغول بشه و آرزوش اونجا منتظرشه

قبول دارم دکتر خیلی مهمه مرسی از کامنتت شاه بلوط جان

عاطی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 22:17 http://www-blogfa.blogsky.com

اگه حالتون با این کار بهتر می شه.حتمن انجامش بدید


منم پرم از آرزوهایی که یکی یکی دارن دود می شن می رن تو هوا!!!یه روزی به شکل یه تووده و عقده!برآورده می شن

خدا نکنه .... عاطی جان .. دنبالشون باش ....مرسی از کامنتت

یک شهروند عادی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 22:30 http://whathelltheydoing.blogsky.com/

من رها آفرینشم،یه مدت با این آدرس و اسم کامنت میگذارم تا وبلاگ دومم دیده بشه...

راستش اول از همه به خودتون و خانمتون ربط داره...

من خودم هیچوقت نیازی به جراحی توی صورتم ندیدم، نه اینکه بی نقص باشم ولی هیچوقت کمالگرا نبودم...
راستش همیشه در پاسخ به کسانی که در مورد جراحی زیبایی میپرسیدند،جوابم این بود که بالشخصه دوست ندارم یه روز صبح که بیدار شدم،توی آینه کسی رو ببینم که نمیشناسمش!
ولی یه مواقعی رویای عمل لاغری رو توی سرم میپروروندم...ولی امسال با دیدن پسری که کنار دست پسرم مینشست توی مدرسه،از این فکر هم بیرون اومدم...
پسرک 6 سال پیش مادرش رو بخاطر عمل لیپوساکشن از دست داده و الان با خاله اش زندگی میکنه...

خط آخر کامنت شابلوط هم به نظرم جای تامل داره... چه تضمینی وجود داره که همونی بشه که مد نظرتون بوده؟

من کلا با جراحی که راه دیگه ایی برای درست شدنش باشه مخالفم ..... به شدت .... لاغر شدن با ورزش و رزیم امکان پذیره ... چرا جراحی ... این خیلی بده .... ولی پلک من با هیچ ورزشی بالا نمیره
مرسی رها جان همون بهتر که ترسیدی ....و جدا هیچ تضمینی نیست

خوانندۀ قدیمی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 22:48

با سلام و احترام
مخلص برادر بزرگترم آقای پیرزاده هم هستم.
نظر من اینه که خودتون رو دست دکترهای زیبایی نسپرید و بذارید دکوراسیون خالق هستی بخش که خود منبع جمال هست و بی حکمت چیزی خلق نمی کنه، دست نخورده باقی بمونه.
من نظرم رو براتون ارسال کردم و اما آخِر کار:
صلاح مملکت خویش خسروان دانند و همسرانشون.

خانومم موافقه به شدت ... ولی دلیلشو دوست ندارم .. اون میگه هانا بعد ها پیش دوستاش خجالت میکشه که باباش زشته ...من میگم بچه من جوری بار میاد که این موضع ها براش مهم نیست اون میگه دوره زمونه عوض شده .... و دنیای الان بچه ها اون جور نیست

فرنوش پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 23:13

سلام آقای پیرزاده
ببخشید اینقد صمیمانه و رک نظرمو میگم. خودتون این اجازه رو دادید.

به نظر من شما به لحاظ سن و جنسیتتون زیاد نظر خودتون در مورد قیافه تون مهم نیست. نظر همسر و بیشتر از اون دخترتون مهمه. ولی با توجه به اینکه بنظر میاد شما تمام سعیتون رو برا تربیت درست دخترتون میکنید و با توجه به اینکه این فرشته کوچولو (هانا) بلحاظ ظاهر به شما شبیهه شاید این آرزو تاثیر بدی توی روحیه و اعتماد به نفسش بذاره.

یه چیز دیگه هم دوستانه بگم. شوهر من خیلی ظریف و شیشه ایه.من از این همه زیبایی ظاهرش خسته میشم. قیافه ی شما خشن و مردونه ست با یه قلب نرم. شاید این دلخوشی پنهان مهناز خانوم باشه.

مهناز دوست داره عمل کنم علتشو تو کامنت خواننده قدیمی گفتم و من باهاش مخالفم و حرفتون قبول دارم کمی از سن من گذشته واقعا خرم از پل کذشته ...

بیوطن پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 23:20

گرچه لطف زندگی در آرزوست
باز لطف آرزو در جستجوست
زندگی بی جستجو افسردگیست
ناشکفتن نوعی از پژمردگیست

فکر کنم افسردگی میان سالی گرفتم

بیوطن پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 23:21

گرچه ذوق زندگی .....

بیوطن پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 23:30

من که هیچ آرزویی ندارم جز اینکه تا زنده ام صدای دخترمو بشنوم ..56166

ارزوهای خودتو بگو بی وطن جان اون که ارزوی همه والدینه

هاله پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 23:54

چهره ى شما براى من ، تو ذهن من ، یکى از مهربون ترین هاس، مهربون ترین پدرا .. از اون مهربوناى عجیبى که فقط تو کارتوناى بچگى مى دیدیم ! ولى اگه این جراحى حالتون رو خوب مى کنه حرفى ندارم

مرسی هاله ... نمیدونم حالم بهتر میشه یا نه تردید دارم به شدت

پروانه جمعه 5 تیر 1394 ساعت 00:03

سلام
خب من مطمئنم که موضوع اصولا شوخی هست و شما هدفی دارین . لابد می خواهین یه چالش ایجاد کنید بین خواننده هاتون.(اینو از سبک و مدل پستهاتون دارم میگم)
اما حالا یک درصد احتمال بدیم که شما جدی هستین...
من عکس شما و دخترتون رو می بینم.( عکس رو هم عمدا گذاشتین ، درراستای همون هدف نوشتن این پست)، هانا به شهادت عکس ، کپی برابر اصل باباشه. اینو تا چشمم به عکس افتاد متوجه شدم.
بابایی که بخواد تغییر چهره بده تا خوشگلتر بشه، فردا روز توی عکسهای دونفره ش با دخترش، وقتی شباهتی بین بابا و دختره نباشه، باز پر از آرزو نمیشه که کاش ما شبیه می موندیم؟؟؟
دختره طفلی... نمیگه چرا بابام شباهت من و خودش رو منکر شد و خودشو عوض کرد؟

باز هم میگم..شما هدفی داری. و حرفای من هم در راستای همون چالش مورد نظر شماست.

پستهای جالبی دارین. ممنون


آرزوی منم سربلندی و آرامش بچه هامه در زندگی آینده شون. برای خودم آرزوی خاصی ندارم.

همه بهم میگن هانا کپی منه ..... ولی من اصلا نمیتونم قیافشو زشت ببینم ... چرا پدر و مادر ها اینجورین .... به نظر من هانا خوشکله ... البته مامانش هم میه پولهاتو جمع کن هانا 18 ساله شد یه ده بیست تا عمل احتیاج داره .....

مامان هانا میگه دخترت از قافه تو خجالت میکشه میگه دوره زمونه عوض شده و این چیزها بین بچه ها متداول شده ....


خوب نیست که ارزو نداری پروانه کسی که خودشو دوست نداره نمیتونه عشقشو به بچه هاش هدیه بده .... دنبال ا/رزوهات باش بذار بچه هات هم ازت یادبگیرند دنبال ارزوهاشون باشند....البته یکی باید بیاد این حرف ها رو به خودم می گفت من وقتی فهمیدم که که دیره گمونم

ترنم جمعه 5 تیر 1394 ساعت 00:27

ای جونم چ پست صمیمی ای شد...اقای پیرزاده چون خودتون خواستید...دوست دارم راحت صحبت کنم...تو وبلاگ شخشیتون اولین بار ک عکسو دیدم تونگاه اول چهره تون خیلی خشن بچشمم اومد...بعد ک به مرو ر پست های بیشتری خوندمو سخصیت خودتون رو تاحدی بیشتر شناختم باورم نمیشد قلبی تا این حد مهربون دارین...الان چهره تون رو خیلی مهربون وبامرام میبینم .طوریکه باورم نمیشه روزی همچین فکر منفی ای میکردم....اما درباره جراحی بنطرمن تاحدی که چهرتون خیلی عوص نشه فکر خوبیه...اونم فقط از این جهت ک خودتون مایلید...ولی درباره بزشک خیلی دقت کنید ....خصوصا جراحی پلک که عدم موفقیت هم زیاد داشته.فک رو بیخیال بابا...خوبه همین...ولی کلا ما ارش پیرزاده رو با همین چهره دوس داریم

مرسی نرنم جان ممنون حتما دفت می کنم اگه تصمیم 100 درصد شد

پیروز جمعه 5 تیر 1394 ساعت 00:39

خب اگه بخوام ارزوهام رو بگم خیلى طولانى میشه. حالا فهرست وار چنتاش رو میگم. برم باشگاه بدنسازى، تیرو کمان یاد بگیرم، اسب سوارى یاد بگیرم، سفرهاى زیاد برم، یه برج بسازم، تو یه باغ زندگى کنم، جام جهانى رو از تو استادیوم ببینم، یه فحش ابدار به یه نفر که قبلا رییس جمهور بوده بدم، به عابدزاده گل بزنم....
اینا فقط برا خودم بود. ارزوهام براى اطرافیان رو بگم که دیگه تمومى نداره این کامنت.

در مورد عمل هم اگه ارزوته انجامش بده. زیاد هم فکر نکن. اتفاق خاصى نمیفته. اگرم ارزوت نیست که بازم بیخیال، خب انجامش نده، بازم چیزى نمیشه!

کاش مستند مایکل رو میدیدى، خیلى باحال بود، خوبه تو میگى میخواى بکوبى از نو بسازى، اون که کلا یه نقطه واقعى رو صورتش نیست میگفت فقط دو تا عمل بینى انجام دادم که صدام بهتر بشه!!!!

دمت گرم به تو میگن یه مرد نرمال با تربیت صحیح ... کاش یه مو از تو توو تن من بود

ستاریان جمعه 5 تیر 1394 ساعت 00:53 http://www.mostafasatarean.blogsky.com

سلام
هیچ چهره ای رو نمی شه پیدا کرد که عیب و ایراد نداشته باشه بطوریکه نشه با جراحی بهترش کرد. بهتر؟! بهتر که صفت تفصیلیه و مقایسه ای. همه ی ما در مقایسه با آدمهای دیگه، چهره ای بهتر و یا بدتر داریم. چرا باید چهره ی خودمون رو به خاطر این مقایسه که تا ابد میتونه ادامه داشته باشه تا به بهترین برسه و نخواهد رسید، تغییر بدیم؟ مهم اینه که اطرافیان شما، همسر و فرزند شما، شما رو با این چهره دیدند و پذیرفتند و مهمتر اینکه دوستتون دارند و واقعا هم دوست داشتنی هستید.
شخصیت های بزرگ دنیا، چهره های منحصر به فردی داشتند و دارند و همینه که اونا رو در ذهن موندگار کرده
زوم کنید روی آرزوهای دیگه ای که در مرحله های بعدی قرار دارند و سعی کنید به اونا برسید. قبول و عادت به چهره ی جدید آسون نیست و گاهی حتا سخت و غیر ممکنه. باور کنید. تصوری که شما از تغییر چهره ی خودتون دارید شاید عملیه نشه و چیز دیگه ای از آب دربیاد که براتون راضی کنند نباشه.

نگرانی منم همینه اونی نشم که تصور می کنم ...مرسی از لطفی که من داشتید رو حرفهاتون فکر میکنم

خورشید جمعه 5 تیر 1394 ساعت 01:24

آقای پیرزاده ی عزیز...
:)

این صمیمیت و محبت شما یه دنیاس..




راجع به پست..

می تونم راحت باشم دیگه؟
خب.. من اگه بابای خودم اینکارو بخواد بکنه جلوشو می گیرم.
آخه بابای من با همون صورتش..با همون دونه دونه چروکاش بابای منه.. من تک تک چروکاشو دوست دارم. دونه به دونه موهای سفید شده شو..

البته.. اگه واقعا این کار حس بهتری بهتون میده انجامش بدین.



آرزوی خودم..
بتونم امسال همزمان با سال کنکورم کلاس یوگا برم
کنکورمو خوب بدم
یه دوربین خوب بخرم
دوباره کلاس تارمو شروع کنم
خیلی خیلی زیادن آرزوهام..
مهم ترینشون اما.. اینه که بتونم آروووم و شاااد باشم.

خورشید خانم گل کلاس یوگا رو ول نکن واسه کنکورت لازمه گمونم
مرسی عزیزم امیدوارم هانا هم همین طور مثل تو فکر کنه و مثل تو بزرگ شه

مهربان جمعه 5 تیر 1394 ساعت 01:54

تو سن و سال تو.... با زن و یه بچه ... این کار جز پول حروم کردن و الکی زیر تیغ جراحی رفتن هیچی فایده ای نداررره....
برو یه ماشین ردیف بخر... یه ویلا تو شمال بگیر... برو مسافرت.... از این کارا لذت نمی بری پولشو بده من... بده به بچه های بی سرپرست.... به خانه سالمندان.... والللا.....
خدایی عمل زیبایی کنی من یکی دیگه باهات حرف نمی زنم.... این قرطی بازی ها چیه دیگه....

تو عالی مهربان .... یه جوری موضع تو مشخص میکنی که آدم دوست داره تو تیم تو باشه ....

نسیم جمعه 5 تیر 1394 ساعت 03:59

متن های زیبای شما رو که میخوندم یه تصور دیگه ای داشتم از شما وقتی اولین بار دیدمتون باورم نمیشد شما نویسنده ی اونها باشین چون خشونت ظاهرتون با لطافت باطنتون نمیخونه

برای ایجاد تغییر نظر همسر آدم شرط اول و آخر هست البته از نظر من

الان بزرگترین آرزوی من موفقیت روز افزون بچه هام هست

مرسی ... نسیم یادم نمیاد که حضوری همدیگر دیده باشیم ... ولی اگه منظورت عکسه خیلی از اونچه تو عکس ها نشون میده زشت ترم .

مهناز موافقه و هانا هم میگه بابا تا جایی که میتونی چاق شو که من رو شکمت بخوابم

مندی جمعه 5 تیر 1394 ساعت 04:31

سلام...
اجازه بدید بدون فکر قبلیِ زیاد نظرم رو بگم؛
مطمئنم اگه بخوام بیشتر فکر کنم کامنتی در کار نخواهد بود.

من در حالت عادی زیاده از حد رک هستم چه برسه به اینکه مخاطبم هم بگه "بهتون این اطمینان میدم از هیچ کامنتی ناراحت نمی شم پس راحت باشید"
البته این رو هم صادقانه بگم که برای "شما" به غایت ارزش قائل هستم.

و اما اصل داستان...
این که تصمیم به تغییر گرفته اید بسیار بسیار مبارکه از نطر من، و توصیه هم میکنم که شما هم این رو به فال نیک بگیرید.
حتی اگر این که این تغییر بخواهد به "آرزو کردن" خلاصه شود؛

و

این آرزو بخواهد به عمل زیبایی منتهی بشود.

البته در نگاه اول که فکر میکنم سر کارم یا اینکه جناب پیرزاده رو اونقدر که فکر میکردم نشناختم (که هیچ کدامشان هم غیر محتمل نیست).
من سوالم اینه که بعد از این آرزو چه آرزویی میکنید؟
واقعا بعد از انجام این کار قلبا احساس طراوت میکنید؟
شاید با این که 15 سال از شما کوچکترم ولی در این یک فقره از شما جلوتر باشم.البته عرض کردم شاید.
لب حرفم این یه جملست:
با آرزوهای سطحی و کوچک (با فرض برآورده شدنشان) قلبا خوشحال و کامیاب نخواهید شد.
البته شاید از نظر شما این آرزو کوچک نباشد؛نمیدانم!
همین!
ایام به کام.

منم دقیقا 15 سال پیش مثل تو فکر میکردم ... تغییر قیافه من اصلا اولویت من نبود ....و تا 39 سالگی اصلا بهش فکر نمیکردم ....
اون موقع هاکه جوون بودم اگه این کار رو میکردم فکز میکردم که این کار رو کردم که بتونم خودمو تو دل دختر ها جا کنم و ان برام خیلی افت داشت و همیشه می گفتم من اینم اگه کسی از من خوشش منمیاد به سلامت حتی اونقدر این تصور که خانم ها فکر کنند من دارم خودمو تو دلشون جا میکنم برام غیر قابل تحمل بود که حتی وقتی میرفتم مهمونی و پارتی بهترین لباسمو نمیپوشیدم و با یه تیپ معمولی میرفتم الان من 40 سالمه 10 ساله ازدواج کردم و یه دختر6 ساله دارم ... من حتی اگه عمل هم کنم باز چیز خوبی نمیشم ... این حرکت فقط یه تغییره ...به قول این پزشکی که پیشش رفتم یه کم هَپی میشی ....


البته نا گفته نمونه الان به این نتیجه رسیدم که اون اعتماد به نفس دوران جوانی کاذب بوده و ناشی از خلا شخصیتی ام بوده ... من با این کار ها سعی میکردم ادم خاصی باشم و همین خاص بودن یعنی دنبال جلب توجه بودن

مرسی که کامنت گذاشتی ....

n جمعه 5 تیر 1394 ساعت 04:39

ی سری کارا در شان ی سری افراد نیست...

الان اینکه نوشتید تعریف از من بود یا انتقاد ...؟

باور کن این فقط یه تغییر برای در اومدن از " روز مرگی " یه همین

مرسی کامنت گذاشتی کاش کتمنتت طولانی تر بود

پروین جمعه 5 تیر 1394 ساعت 05:45

من معمولا اول کامنتهای پست را میخوانم و بعد کامنت میگذارم. امروز تصمیم گرفتم اول نظر بگذارم و بعد نظر بقیه را بخوانم. نمیخواهم محافظه کاری یا هر چه باعث شود نظر واقعی ام را ننویسم.
من الان ۵۲ سالم است. اگر توانایی مالی اش را داشتم (یعنی خرج کردن این مبلغ اصلا فشار مالی بهم وارد نمیکرد) حتما حتما دماغم را عمل میکردم. هربار که دارم به ایران میایم بخصوص مامانم و دخترم بهم میگویند این دفعه باید دماغت را عمل کنی. اما همیشه مورد مهم تری برای خرج این پول پیدا میکنم. بیشتر برای بچه ها.
پس این در مورد سن
در مورد خود عمل هم من کاملا با عمل های زیبایی موافقم. تا حدی که به سلامت آدم لطمه نزند.
بنظر من این کار را بکن. اگر خودت و مهناز دلتان میخواهد. بقیه اش همه حرف بیخود و فکر و وسواس بیهوده است.

پروین خانم اگه شما رو ندیده بودم فکر میکردم شما یه بینی دارید که نصف صورتت نو گرفته ... بابا چشه بینی به اون زیبایی ... قیافه شما بی نفصه تو رو خدا زیر تیغ نبریدش .... جراحی واسه کسی خوبه که یه ایراد جدی داشته باشه .....

پروین جمعه 5 تیر 1394 ساعت 06:11

اول از همه به این دوست عزیز بالایی بگم که جراحی زیبایی مگر کار زشت و غیر اخلاقی ای است که به شان ربطش میدهید دوست من؟
دوم،
چانه ات خیلی هم خوب است. اصلا عمل لازم ندارد!
سوم،
دیگر سوم ندارد. همانهایی که آن بالا گفتم. فقط اینکه این آرزو نیست که. کاری است که بعضی افراد برای شادمانی خودشان انجامش میدهند. اسم آرزو رویش بگذاریم و آرمانی به قضیه نگاه کنیم بعد وارد این فازهای فلسفی میشویم که به عقیدهء من جایش اینجا نیست.

من وقتی میرم زیر دوش اگه لب هامو باز کنم دهنم پر اب میشه ... باز فکر میکنی فک ام نیاز به عمل نداره ...

عاطی جمعه 5 تیر 1394 ساعت 10:05 http://www-blogfa.blogsky.com

با اجازه من یه پیوست به کامنتم بزنم

مامان بزرگم پلک افتاده ای داشت در جوانی.الان که پیر شده پلکش جلوی بینایی شو گرفته. و من از وقتی مادربزرگو دیدم و با توجه به اینکه پلک خودمم کمی افتادگی داره .حتمن تا جوانم بهش رسیدگی میکنم.خدارو چه دیدی؟شاید منم 90سال عمر کردم:دی

پلک منم کمی جلوی زاویه دیدمو گرفته

بهار جمعه 5 تیر 1394 ساعت 10:07

سلام، من سی وپنج سالمه خیلی آروزها داشتم تو دهه بیست، مثل مهاجرت مسافرت دور دن یا، نوشتن یه کتاب به هیچ‌کدوم نرسیدم
در مورد نمی‌تونم من با نظر مهربان موافقم،پول دارین محیط وزندگیتون ارتقا بدین، حالا خیلی اصرار دارین با رینو پلاستی کارتون را میفته

ربنو پلاستی چیه ؟ دوستم

بیوطن جمعه 5 تیر 1394 ساعت 10:26

آقای پیرزاده چرا ذیل کامنت آخری من (سومی) جوابیه نزاشتین .لطفا به دفتر روابط عمومی بگید یه جوابیه بزنن دلم خوش باشه خوب

از قلم افتاده بود

نرگس مییییییییممممممم جمعه 5 تیر 1394 ساعت 10:35

سلام
چقدر لذت بردم از این روراستی
انگار دارم متنی که توی ذهن خودم هست رو میخونم
واقعا ممنون....
واما...
یه سری اتفاقات چهره آدم رو از رو میندازه
مثلا آفتاب شدید یا کارهایی که به دقت نیاز دارن یا فکر و خیال زیاد یا استرس و یا هزار و یک دلیل دیگه باعث میشه که چهره آدمیزاد به مرور تغییر کنه و خطوط عجیب و غریب افقی عمدی مورب و... ایجاد میکنه
میل به زیبایی و زیبا دیده شدن یه حس غریزی و فطریه که هیچ کاریش نمیشه کرد این همون میل به تکامل بیرونی و ظاهریه
این مصداق بحث شماست
افتادگی پلک و یا چینهای پیشانی و خط افقی ای که بین دوتا ابروتون افتاده به خاطر جبر زمانه هست چیزهایی که در جوانی توی چهرتون نبوده.. با این خطوط ناخوانده چهرتون فقط عبوس و بداخلاق شده وگرنه ترکیب کلی ایرادی نداره
من یه پیشنهاد دارم به نظر من شما دست به ترکیب کلی صورتتون نزنید
از پیشونی و به عبارت قدیمیها از رستنگاه مو تا افتادگی پلکتون رو بسپارید دست دکترا مابقی هم روی فرم میاد مثل قبلا... دست به بینی و چونه تون نزنید
باشد که راضی شوبد و حول حالتون به احسن الحال شود انشالله

منم می خوام از پلکم شروع کنم .... اگه بکنم مرسی از کامنت خوبت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد