هفتگ
هفتگ

هفتگ

ما هیچ، ما نگاه...

نشسته ام پای دخل زندگی، حساب ِ بدهکاری هایم را دو دو تا چار تا می کنم. طلب؟! ندارم شکر خدا! از بس که نشسته ام. بی هیچ، بی نگاه، بی هوش، بی حواس. از بس هر چه پیش آید خوش آید بوده ام تمام عمر...


رسیدم به این جا که به آسمان ِ شب ِ چهارده تابستان ِ دور بدهکارم. به اندازه ی تمام شب هایی که پشت بام خوابیده ام به آسمان ِ تابستان بدهکارم از بس که ستاره داشته و من حس ِ شمردنم نبوده.


رسیدم به این جا که به تمام واو معیت های دنیا بدهکارم. از بس که کنار ِ هر من ام یک "تو" گذشته اند. از بس که تنها نمانده ام، بی تو نمانده ام، بی او نمانده ام. 


رسیدم به بدهکاریم به گنجشک هایی که روی درخت ِ کنج حیاط دَم می گیرند صبح ها، به عاشقیت و دل و یار، به ضل آفتاب تموز، به پاییز بی برگی، به انار...


رسیدم به خودم، به هیچ، به نگاه... طلب؟! ندارم شکر خدا

 

نظرات 14 + ارسال نظر
فرنوش یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 21:34

خوش به سعادتتون

اولین باره که احساس میکنم کاش بدهکار باشم نه طلبکار

ممنون

کاش...

- Niki - یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 21:36 http://eterafe1dokhtar.blogsky.com/

خدارو شکر

نیلوفر یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 23:45 http://niloofar320.mihanblog.com/

انصافا سایت خیلی خیلی خوبی دارین
96518

انصافن ما اینیم دیگه :-)

ارش پیرزاده دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 00:36

عالی بود محمد ....
من از 20 سالگی تا 23 سالگی یک ارادت خاصی به سهراب پیدا کرده بودم اونقدر محو هشت کتاب شده بودم که رفقا صدام می کردم آرش سپهری .... کاشان می رفتم .... می رفتم پیش خواهرش پروانه ...
یه شرکت اون زمان تاسیس کرده بودیم. اسمش گذاشته بودیم " افسون گل سرخ. " یه بیت از شعرهای سهراب بود .... عنوان این پست زیبات. که عنوان اخرین کتاب سهراب هست منو برد به اون سالها .... مهتوای پست هم سهراب گونه است البته .... بادم میاد تو اون کتاب یه شعر بود به نام نزدیک دورها که من حتی برای تفسیر این شعر رفتم دانشکگاه ادبیات پیش دکتر سیروس شمیسا و یک کتاب 200برگی خوندم. نمی دونم این شعر خوندی یا نه بذار سرچ کنم گیرش بیارم برات کپی کنم خیلی خوبه ....

دروغ چرا، نخونده بودم و ممنون که این جا نوشتیش

ارش پیرزاده دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 00:42

محتوا

ارش پیرزاده دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 00:45

زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه.
رفتم نزدیک:
چشم ، مفصل شد.
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق.
سایه بدل شد به آفتاب.

رفتم قدری در آفتاب بگردم.
دور شدم در اشاره های خوشایند:
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن ،
تا وسط اشتباه های مفرح،
تا همه چیزهای محض.
رفتم نزدیک آب های مصور،
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور.
نبض می آمیخت با حقایق مرطوب.
حیرت من با درخت قاتی می شد.
دیدم در چند متری ملکوتم.
دیدم قدری گرفته ام.
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود.
من هم رفتم.
رفتم تا میز،
تا مزه ماست، تا طراوت سبزی .
آنجا نان بود و استکان و تجرع:
حنجره می سوخت در صراحت ودکا.

باز که گشتم،
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه ها جراحت.
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی می کرد.


نزدیک دورها ...از کتاب ما هیچ ما نگاه

حالمو خوب کرد، دمت گرم آرش

تیراژه دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 05:38

کامنت پیرزاده و شعر سهراب چه خوب بود
به خودمون بدهکار نباشیم /نباشم کاش..
مرسی جعفری برای خس خوب پستت

مرسی از خودت دوستم :-)

پروین دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 06:48

دلتنگتونیم پروین خانم جان ِ عزیز

... دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 10:25

آقای جعفری نژاد خیلی مچکرم، از بس لذت بردم از خوندن واو به واوِ مطلب.
فقط ظل آفتاب صحیح است.

حق با شماست
ممنونم از تذکرتون و خوشحالم که خوشتون اومد

آرام دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 10:29

چه بدهکاریای خوبی ! با این حساب کاش حکم جلبتم بگیرن :)

کت بسته و قپونی ...

افروز دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 12:03

خداروشکر

آزاده دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 15:50

الهی شکر
مردی که از زندگی طلب نداره...
این روزها کمیاب شده..
خدا رو شکر. خوشبختیتون مستدام جناب بابای نیلا

غزاله سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 02:12

عالی بود.گفته بودم طرفدار نوشته هاتونم.

سهبا سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 10:48

مثل همیشه لذت بردم از خوندن کلماتتون. ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد