ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حالا نشستهام روی مبل و به این فکر میکنم که چقدر خانه خوب است. به سالهای قدیم فکر میکنم. وقتی که از سفری چند هفته ای به شمال برمیگشتیم به شهر خودمان، و مامان کلید میانداخت و وارد که میشدیم میفهمیدیم تمام مدت، تمام مدت خانه همانطور منتظرمان بود. مبلها آرام و ساکت نشسته بودند. پرده مثل قبل با متانت صبر کرده بود تا برسیم و پنجره را باز کنیم. که برقصد. تلویزیون، با صفحهی سیاه خود چشم به در دوخته بود. به این فکر میکنم که شاید در آن چند هفتهها، یک نیمهشب، گلدان سفالی بزرگی که گوشهی پذیرایی بود، سینهاش را صاف کرد و از مبل دونفره پرسید «بنظرت امنه؟». احتمالا مبل هم جواب داد که «آره فکر کنم». گلدان خیلی آرام بلند شد و گلهای تازهی تویش تازه فهمیدند که او تمام مدت پا داشته و رو نکرده بود. با گامهای شمرده رفت داخل آشپزخانه و روی سینک ظرفشویی خم شد و همانطور که آب کهنهاش را خالی میکرد گفت «نیافتین گُلای کوچولو». شیر را باز کرد و دهانش را زیر آن گرفت. از آب نو پر شد و دوباره برگشت به پذیرایی. نشست و رو به مبل گفت «دیگه کم کم داشتن پلاسیدن میشدن». شاید مبل هم پایهی جلوییاش را بلند کرد و زیر خود را خاراند. شاید مبل هم گفت «آره دمت گرم، منم ده روز بود دماغ اون بچهی چاقالوی نفهم زیر خشک شده بود، بالاخره کندمش از خودم». گلدان خندید و آرام گرفت. به این فکر میکنم که بعد از چند هفته سفر برمیگشتیم و میدیدیم گلها تازه بودند. به این فکر میکنم که شاید از صبح، وقتی در خانهام را بستم و رفتم سر کار، این جعبهی دستمال کاغذی از خودش به میز بخشید و او هم خودش را تمیز کرد. نمیدانم.
خانه خوب است. همیشه خوب بود. همیشه.
"توکلی و خانه اش" ! بر وزن آلیس و سرزمین عجایب
خانه خوب است ، حتی گلدان های خشک اش ، حتی گرد و غبار لب پنجره اش ، حتی چروکهای پرده ی چرکمرده اش ، خانه خوب است و خانه ی دوستانِ خودی نیز .
با همه ی جونم به این جمله معتقدم.. هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه..
آااااااخ
اینو با تمام وجودم حس میکنم وقتی کلید میندازم و درو خونه رو باز میکنم تمام خستگی های اون روز پشت در جا میمونه
آقا با احترام به نظر شما ولی من هتل رو خیلی ترجیح میدم. لامصب همه ش رفاهه.
خونه آخرین پناهه واسه ی خستگیام...
پس چطور بعضیا همیشه در سفرن!!!!؟؟؟
خوب میشه اگه همه جا حس راحتی ِ خونه رو داشته باشیم..
خونه ی خوب ،خوب است
:دی
:گل
خونه خوبه ، خونه بوی مامانمو میده
دیروز که از شمال برگشتیم،در رو باز کردیم و دویدیم به سمت بالکن،من بخاطر قناری ام که توی قفسش ،توی هال و کنار در بالکن گذاشته بودمش و بچه هام بخاطر گلهاشون که ببینن چقدر بی آبی اذیتشون کرده...
وقتی داشتیم به سر و وضع خونه رسیدگی میکردیم و همه چیز رو به حالت اولش در می آوردیم براشون خوندم که"خ نه خوبه،خونه...مامانم امیده.... خونه خوبه،بوی مامانمو میده..."