ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همه چیز دنیا با سرعت سرسام آوری به سمت مینیمال شدن پیش میرود ... انبان حوصلهء جماعت خستگان ته کشیده و پشت پرچین فرو ریختهء نگاهها سراسر تشرین آخر است ... سوالهای کوتاهِ از سر بی حوصلگی و رفع تکلیف را چه پاسخی شایسته و بایسته تر از سر تکان دادنی منگ و اصواتی نامفهوم ... با این روند ، بشر خیلی زود به عصر غارنشینی رجعت خواهد کرد و با دستان پشمالو ، با استخوان شکستهء آخرین ماموت روی دیوار خزه بستهء غارش به خطی که تنها خودش میفهمد ، برای آیندگانی که معلوم نیست باشند یا نه ، در چند نیم سطر ، در نهایت عمق و ایجاز ، خواهد نوشت که بر او و روزگارش چه ها گذشت که عاقبتش چنین تلخ و تنها و صامت و کوتاه شد ...
دلم برای بچه هام سوخت...واقعا این تصویر از آینده، خیلی دور از ذهن نیست...
چه خوب که دو پست گذاشتین...اون پست صوتی ای که گذاشتین اوایل کار هفتگ رو هیچ وقت یادم نمیره،همه ی پستهاتون رو با صدا و لحن خودتون میخونم...انگار موقع تعریف کردن موضوع به صورت گفتاری،بیشتر در جزییات دقیق میشین و طولانی ترش میکنین ولی پستهای نوشتاریتون اکثرا کوتاهند ...
.
.
.
در هر صورت نوشته هاتون رو دوست دارم...موفق باشید
بله
زیبا نوشتین
( سرتکان دادن به نشانه تایید)
کوچه اى رابودنامش معرفت
مردمانش بامرام ازهرجهت
سیل آمد کوچه راویرانه کرد
مردمش راباجهان بیگانه کرد
هرچه درآنکوى بود ازمعرفت
شست وباخود برد سیل بى صفت
از تمام کوچه تنهایک نفر
خانه اش ماندو خودش جست ازخطر
رسم وراه نیک هرجابودوهست
ازنهاد مردم آن کوچه است
چونکه در اندیشه، تو اینگونه اى
حتم دارم بچه ى آن کوچه اى...
فکر کنم من نفر اول اون غارنشین هام. دلم می خواد برم یه جایی که کلا هیچ آدمیزادی نبینم. حسم موقت هم نیست ها... ربطی هم به حال خوب و بدم نداره.