هفتگ
هفتگ

هفتگ

دزد انسان کثیفی است

دو هفته پیش  یک دزد عوضی  کیفم را دزدید .... حواسم پرت بود و روی صندلی عقب ماشین کیفم را جا گذاشته بودم... مرور خسارت هایش اعصابم را خرد می کند.... یک پنجاهی بیشتر توی کیف پولم نداشتم ولی خود کیف و کیف پولم را خیلی  دوست داشتم.... کیف پولم چرم مشهد قهوه ای بود...  تقریبا ده سال بود که داشتمش ، یکبار هم کیف پول جدید خریده بودم که عوضش کنم ولی خب دلم نیامده بود و دوباره رفته بودم سراغ خود کهنه ی قهوه ای سوخته اش .... دزد لعنتی.... یک هفته ی تمام است که درگیرم.... هم درگیری ذهنی برای خسارت های مالی اش هر چند کم ولی خب برای من که یک نموره خسیس هستم خسارت شیشه ماشین و گوشی جدیدم که پنج ماه بیشتر از عمرش نمی گذشت، خسارت چشمگیریست....  حتی قاب سفید گوشی ام.... حتی همان یک پنجاهی .... حتی فلش مموری ام....  ( واقعا آدم هایی که طعمه سرقت های کلان  می شوند  چطور به زندگی ادامه می دهند ؟؟؟  ) گذشته از بحث مالی، درگیری های رومخی دیگری هم داشت البته .... یکبار رفتن به دادگستری برای طرح شکایت ، دوبار رفتن به دو بانک مختلف برای گرفتن کارت های جدید ،  ثبت احوال برای کارت ملی که خودش سیری طولانی داشت چون باید اول شناسنامه را عوض می کردم بعد کارت ملی ...خلاصه یک هفته ی تمام پیاده روی صبحگاهی نصیبم شد.... این هم از درگیری جسمی و فیزیکی .....

و از همه بدتر و عذاب آور تر درگیری احساسی و اموشنالیست ....دزد آشغال.... عکس های نیما را هم برد... و برای چندمین بار من به خودم لعنت میفرستم  که چرا عکس ها باید توی حافظه ی گوشی باقی بماند .... فعلا خودم را تنبیه کرده ام و بدون گوشی  سر می کنم... روزهای اولش سخت بود... شب ها به خصوص... شب ها  توی گروه های تلگرام و اینستا و خیلی جاها دیگر بی صدا و چراغ خاموش می چرخیدم حالا باز برگشته ام به بالا پایین کردن کانال ها .... و حین رد کردن تمام شبکه هایی که تمام تلاششان را می کنند تا یک بیننده ی خسته و بی حوصله را برای خودشان نگه دارند، به این فکر می کنم که اگر این روزها در فضای مجازی نباشی شبیه مرده هایی ... هیچ کس تو را یادش نیست... و از تمام آدم ها و دوست های دور و نزدیکی که گوشی به دست در طول روز باهم  چت می کردیم و توی گروه ها برای هم بیگ لایک می زدیم و گل می فرستادیم فقط یک نفر ... فقط یک نفر ... به من زنگ زد و گفت خوبی؟.... و این ملموس ترین معنی عصر ارتباطات است....

هیچ کس را مقصر نمی دانم ... خودم سلطان بی احساسی و سراغ نگرفتن از آدم هام.... خودم آخر بی معرفتی ام.... ولی این چند روز بی اسمارت فونی  مدام حس های عجیب و غریبی سراغم می آید..... انگار توی یک جزیره دور افتاده با کلاه حصیری روی سرم،  لب ساحل چشم به آن دورها دوخته ام که شاید  یک کشتی را ببینم... ولی هنوز تصمیم نگرفته ام که اگر کشتی را دیدم  به سمتش شنا کنم یا نه ؟  از این تنهایی نجات بدهم خودم را یا نه همین طور پا در ساحل در سکوت بنشینم و نارگیلم را بخورم.... هنوز نمی دانم ....

نظرات 13 + ارسال نظر
داش آکل دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 22:41

سلام

کمی تنها بمان
اولش سخت است.
ولی بعد میبینی چقدر تنهایی خوب است.
بعد قدر یه سری چیزا رو بیشتر میدونی! یهو خودت رو نمیندازی تو شلوغی.

با یه ملاقات ساده با یه دوست کلی روحیه میگیری،
و ...

رها آفرینش دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 22:56 http://rahadargandomzar.blogsky.com

چه قشنگ اون حس جزیره نشینی رو منتقل کردی ...یه لبخند موزی یواشکی اومد تو صورتم...خیلی شیرین مینویسی حتی وقتی از دزدیده شدن کیفت مینویسی

نسیم دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 23:23

طاقت نمیاری.

آرش پیرزاده دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 23:25

سهیلا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 07:22 http://nanehadi.blogsky.com/

دزد زدگی خیلی حس بدیه. باهاتون همدردی میکنم. انشالا از این بحران زودتر بیرون بیایید

دل آرام سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 09:53 http://delaramam.blogsky.com

پس برای همین بود که یکشنبه گوشیت رو جواب ندادی... گوشیت رو دزدیده بودن...

منم یکبار کیف پولم رو توی مترو ازم زدن... حس و حالم چیزی شبیه تو بود...

الهام سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 11:40 http://Www. Divaretanhai.blogsky.com

واقعا حس بدیع، مخصوصا اون درگیری فکری و وابستگی به وسایل قدیمی...
منم گاهی دلم میخواد خودمو از همه این ارتباطات امروزی رها کنم.
اما متاسفانه به چند ساعت نمیکشه که طاقتم تموم میشه!

رضوان سادات چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 08:41

اینهمه چیزا رو از دست دادی؟؟؟
واقعن انسان کثیفی میباشد
همه چی یه طرف کیف پول ده ساله ت یه طرف

جعفری نژاد چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 09:42

از بهترین نوشته هات تو هفتگ بود، البت به نظر من
آفرین

فروغ چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 11:07

کسی مثل من این حست رو درک میکنه که بعداز اینهمه مدت از رواج شبکه های جورواجور هنوز تن ندادم به وابستگی و عضو هیچ شبکه ای نیستم، و قناعت میکنم به همین وبگردی های کوچک، با اینکه به قول خودت هیچ کس تو رو یادش نیست اما تماسها و احوالپرسی های گاه و بی گاه دوستام برام دنیا ارزش داره، اینکه بین زرق و برق دروغین این عصر ارتباطات کسی یادت میکنه.

آنا پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 14:49

من اسمارت فون ندارم.
از اولش هم نداشتم. گوشیم هم هدیه ایه که همسرم 4 سال پیش موقع وقتی عقد بودیم بهم داد.
شدیدا مقاومت می کنم دربرابر وسوسه دیگران مبنی بر خرید گوشی هوشمند.
دنیای اینجوری هم بد نیست ها.
تو متروی کرج به تهران به جای گوشی به بیرون نگاه می کنم و تو متروی درون شهری تهران هم به بقیه که 1 ثانیه سرشون رو از تو گوشی میارن بیرون لبخند میزنم

مرسده جمعه 29 آبان 1394 ساعت 08:55

یادمه تو یک پستت در مورد علاقت به خاطره بازی و نگهداری وسایلی که برات خاطره دارن گفته بودی ، من هم همین طورم ... حتماً برات خیلی سخته ... ولی ان شا الله بهترش رو خدا برات می سازه مهربان عزیز ...

simin دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 10:42 http://ariakhan.persianblog.ir

سلام مهربان جان
من خیلی ناراحت شدم کیف و گوشیتونو زدن.
ولی پاراگراف آخرتو خیلی دوست داشتم و این بدی عصر ارتباطاته مثلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد