دستهام رو خشک میکنم و از پشت پرده به حیاط چشم می ندازم. همسایه طبقه دوم رو می بینم، خانمی شیک و خوش پوش که داره کمربند صندلی پسر کوچولوش رو میبنده، سوار ماشین میشه، استارت میزنه و میره. طبقه همکف خالی بود. این رو روزی که برای دیدن خونه اومده بودم بهم گفتن و البته اضافه کرده بودن که درست دو طبقه پایین تر از من یک بانو ساکنه. صبح که داشتم آخرین وسایلم رو میاوردم بالا دیدم در آپارتمان طبقه همکف باز شد و آقای شمسی پور _که اسمش رو روی زنگ دم در خونده بودم_ بیرون آمد اما آسانسور زود بسته شد و نشد که با هم آشنا بشیم. آقایی که همزمان با من سوار آسانسور شده خودش رو همسایه طبقه سوم معرفی میکنه که اونم مثل من تازه اثاث کشی کرده و به خنده میگه آخرش نفهمیدیم اسباب کشیه یا اثاث کشی! و اضافه میکنه "شانس آوردی خانم امروز آسانسور درست شده، نمیدونی دیروز با چه مصیبتی این پله ها رو بالا و پایین رفتیم..."
حیاط رو خوب برانداز میکنم، باغچه با صفایی داره... سرم رو برمی گردونم به سمت خونه. پشت میز ناهار خوری میشینم و اطرافم رو نگاه می کنم. آپارتمان جدیدم به بزرگی خونه ام نیست. اما دنجه...
آباژورم رو آوردم... قراره بشینم کنارش کتاب بخونم. گاهی هم اگر شد چیزی بنویسم. یه مقدار ظرف و ظروف و تیر و تخته و تابلو و شمع و هرچیزی که آپارتمان رو زیباتر کنه منتقل کردم اینجا، برای آخر هفته ها که میام .در میزنن... همسایه طبقه پنجمه که با یه لبخند بزرگ ایستاده روبروم. میگه: سلام! من آرش پیرزاده ام، همسایه طبقه بالا. امشب جلسه است برای آشنایی بیشتر همسایه های جدید و قدیمی با هم.
توی جلسه همسایه طبقه اول دونه دونه بقیه رو معرفی میکنه. آقای موسوی که حالا متوجه شدم ساکن طبقه سومه یه اشاره ای به مهربان میکنه و میگه "ایشون مدیر ساختمون هستن با یک لیست بلند بالا از قوانینی که باید رعایت بشه". لبخند میزنم و میگم خداروشکر که اینجا قاعده و قانون داره، به شدت شاکیم از آپارتمان های شلم شوربا! آقای اسحاقی میگه بله شکر خدا اینجا همه چیز روی حساب و کتابه و ادامه میده که این آپارتمان هر شب یه عالمه مهمون داره... وقتی با نگاه متعجبم روبرو میشه، تاکید میکنه "همه ساکنین هم دعوتن،نگران نباشید خوش میگذره...".
خوشحالم که توی آپارتمانی ساکن شدم که همسایه های خوبی داره با کلی رفت و آمد. مطمئنم خوش می گذره...*خانه شما هرچند مجلل و مزین باشد، راز شما را پنهان نمی دارد و خواهش شما را پناه نمی دهد. زیرا آنچه در وجود شما نامتناهی است در کاخ آسمان زندگی می کند، که در و دروازه اش مه صبحگاهی ست و پنجره هایش سرودها و سکوت های شب. پیامبر و دیوانه _ جبران خلیل جبران
برگ اول/ چهارشنبه چهارم آذر ماه نود و چهار
جانم اسم قشنگ...
به به
عزیز دلمی
سلام و خیر مقدم
سلام و ممنونم
دل آرام...
چهارشنبه ها و یه لبخند بزرگ..
+ چقدر هفتگ مهربون شده
جان دل آرام...
نگاهت مهربونه خورشیدم
بوی بهار میدهی دختر :*
چقدر مهربانی نرگس جان
مبارک باشه آپارتمان جدیدت دل آرام جانِ دوست داشتنی
ممنونم طودی جونم
منزل نو مبارک
مرسی نینا
به به دل آرام جان
خوش اومدی:*
چه روز خوبی هم اومدی
قربانت اردی جان :*
سلام دل آرام نازنین
مهربانوی پر از انرژیهای رنگی
سلام باغبان عزیز و دوستداشتنی
چهارشنبه ها خانم اکبری اینجا مینوشت و من خیلی ناراحت شدم که دیگه نمینویسه .اما الان که عکست رو اون گوشه دیدم و اسمت رو این پایین ،خیلیییی خوشحال شدم که تو قراره چهارشنبه ها رو بنویسی^_^
:**
آخی... جای خانم اکبری عزیز خالیه واقعا
ممنونم هدیه گلم لطف داری خانم
دلی جان واقعا جات توی این ساختمون خالی بود...
چه خوب که اینجا مینویسی...
محبت دارید مامانگار عزیزم
چقدر ذوق کردم اسمتون رو دیدم...
دل آرام هم هفتگی شد
خوش اومدی به این آپارتمان
ممنونم عزیز دلم
سلام، خوش اومدین.
سلام.ممنونم
سلام و خیر مقدم
آپارتمان جدیدت مبارک دل آرام جانم
الهی در کنار بقیه ساکنین و مهمونای دوست داشتنی ، خاطرات بسیار زیبایی برات رقم بخوره و آرامش و شادی مهمون همه شماها باشه
سلام مامان گلم
ممنونم در کنار شما ایشالا
خیلی خیلی خوش اومدی دل آرام عزیز
همسایه بودن با شما باعث افتخاره
خیر مقدم
ارادت دارم قربان
خوشحالم که در کنارتونم
به به دلی خانم جون. چه خوب. فقط بی زحمت یه پست هایی بنویس که من طبق معمول بتونم تو کامنت ها اذیت و آزار کنم. از پست های بعدی در خدمتم
چشم سلیقه شما رو هم مد نظر قرار میدم
سلام دلارام جونم
چه خوب که اینجا میبخونیمت خانم :*
سلام فرناز جان
محبت داری عزیزم